بازگشت

فرستادن ابن زياد سر مبارك شهيد كربلا و ديگر سرها را به شام


ابن زياد فرمان كرد: سيد سجاد عليه السلام با غل و زنجير برنشاندند و اهل بيت رسول مختار را بي مقنعه و خمار بر شتر و اسب سوار كردند و شمر بن ذي الجوشن را با گروهي از لشكر بر ايشان گماشت و گفت: شتاب كنيد و خويشتن را به زحر بن قيس برسانيد چه او مبلغي راه پيموده بود لاجرم شمر سرعت كرد وبا زحر بن قيس پيوسته شد و در منزل نخستين چون فرود شدند و اهل بيت را فرود آوردند آن پنجاه تن سوار كه حافظ و حامل سر مبارك بودند نيز پياده شدند و كناري گرفتند و آن سر مبارك را در صندوقي نهاده در كنار خويش جاي دادند و مجلسي بساختند و بگساريدن خمر و شراب پرداختند چند كه مست گشتند و خود را بدرود گفتند و بخفتند يك تن از آن سواران را كه رغبت نبود و شرب نفرمود لختي بيدار نشست و ديده بر دريچه ي آسمان بست ناگاه بانك رعدي شنيد و بارقه ي برقي ديد چون نيك نگريست، درهاي آسمان را فراز يافت و همي ديد كه: آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و اسحق و خاتم انبياء محمد مصطفي از آسمان فرود شدند و جبرئيل با جماعتي از فرشتگان خدمت مصطفي را ملازمت داشتند چون بر سر صندوق رسيدند جبرئيل آن سر مطهر را برگرفت و ببوسيد و بر سينه ي خود بچسبانيد و پيغمبران هر يك كار بدينگونه كردند و مصطفي را تعزيت گفتند و بگريستند و رسول خدا از همگان افزون بگريست.

اينوقت جبرئيل گفت: كه اي محمد خداوند مرا در تحت حكومت تو بازداشته، اگر فرمان كني زمين را بر امت تو واژگون كنم، چنانكه بر قوم لوط كردم آن حضرت فرمود مرا در حضرت حق با ايشان حسابي است آنگاه فرشتگان بعرض رسانيدند كه: خداوند ما را بهلاكت اين پنجاه تن فرمان داده فرمود فرمان شما راست، لاجرم آن فرشتگان هر يك حربه ئي بدست كردند و هر يك را


زخمي زدند چون نوبت بآن يك رسيد كه هشيار و بيدار بود، فرياد برداشت كه يا رسول الله الامان الامان آن حضرت فرمود: دور شو كه خدايت نيامرزد لاجرم فرشتگان او را بسلامت گذاشتند. در بامداد يك تن از آنجماعت زنده نماند بلكه خاكستر بودند. [1] .


پاورقي

[1] ناسخ ج 3 ص 99 تا 100.