بازگشت

خبر شهادت شهيد كربلا بر ديوار كنيسه ها


از بزرگان بني سليم نقل شده كه در آن روزگاريكه به بلاد روم حمله كرديم وارد كنيسه از كنيسه ها شديم ديديم در آن نوشته شده:



ايرجو معشر قتلوا حسينا

شفاعة جده يوم الحساب



پرسيديم از چه موقع اين شعر در كنيسه شما نوشته شده؟ پاسخ دادند: سيصد سال قبل از بعثت پيغمبر اسلام. [1] .

فضل ميگويد: از امام رضا (ع) شنيدم: موقعيكه خدا به ابراهيم دستور داد كه بجاي فرزندش اسماعيل گوسفند قرباني نمايد، ابراهيم از خداوند خواست كه بوي اذن دهد تا اسماعيل را ذبح نمايد تا دلش بسوزد و اجر فراوان نصيب او گردد خداوند فرمود: اي ابراهيم از مخلوقات من چه كس را بيش از همه دوست داري؟ عرضكرد: خدايا از حبيب تو محمد (ص) احدي نزد من محبوبتر نيست. خداوند فرمود: او عزيزتر است يا نفس خود؟ عرضكرد او محبوبتر است از خودم. خداوند فرمود: پسر او محبوبتر است نزد تو يا پسر خودت عرض كرد: پسر او. فرمود: كشتن پسر او بدست دشمن بر تو سختر است يا كشتن پسرت بدست خودت؟ عرض كرد: بلكه كشته شدن پسر او بدست دشمن او. خداوند فرمود: همانا جماعتي كه گمان دارند كه از امت محمد (ع) هستند بعد از او حسين از راه ستم ميكشند مانند گوسفند و خشم مرا فراهم ميسازند ابراهيم از آن خبر ناراحت شد و دلش بدرد آمد و شروع بگريه نمود. از جانب خداوند وحي شد اي ابراهيم: من ناراحتي ترا در كشته شدن حسين فداي ناراحتي تو براي كشتن فرزندت قرار دارم و والاترين ثواب را از براي تو مقرر كردم. [2] .


از كتاب عوالم و بعضي كتب ديگر نقل شده كه موقعيكه آدم بزمين هبوط نمود و بين او و حواء جدائي افتاد و در پي حواء در اطراف زمين دور زد وقتيكه بزمين كربلا رسيد بي سبب غمناك و سينه اش تنگ شد و در محل كشته شدن حسين (ع) پايش لغزيد و بزمين افتاد خون از پايش جاري شد عرض كرد خدايا آيا گناهي كردم كه باين گرفتار شدم؟ خداوند باو وحي فرمود: گناهي كه از تو صادر نشده ولي در اين زمين پسرت حسين كشته ميشود از روي ستم باين علت خون تو جاري گرديد كه موافقت داشته باشد با جريان خون حسين (ع) آدم سؤال نمود: اين حسين نبي است؟ فرمود نه و لكن سبط نبي محمد (ص) است گفت: چه كسي او را ميكشد؟ خطاب آمد يزيد لعن شده ي اهل آسمانها و زمين. سپس گفت: اي جبرئيل چكنم؟ جبرئيل گفت: قاتلش را لعن كن. آدم چهار بار يزيد را لعن كرد و چند قدم راه رفت حواء را پيدا كرد. [3] .

در كتاب البكاء للحسين نوشته ي آقا ميرجهاني ص 155 نقل ميكند كه جبرئيل آدم و حواء را در بهشت گردش ميداد و آنها را در داخل قصري نمود و صورت فاطمه (ع) دربالاي تخت با تاج و گردن بند و دو گوشواره ديده ميشد. تا آنكه ميگويد: بر يكي از انوار پنجگانه بدست قدرت الهي نوشته شده بود: انا المحمود و هذا محمد و بر ديگري انا الاعلي و هذا علي بن ابي طالب و بر ديگري: انا الفاطر و هذه فاطمة الزهراء و بر ديگري انا المحسن و هذا الحسن و بر پنجمي مني الاحسان و هذا الحسين المقتول.

دركتاب اكسير العبادة و كتاب منتخب و غير اينها روايت شده كه نوح در كشتي سوار گرديد و در تمام دنيا سير كرد چون بزمين كربلا رسيد از شدت طوفان مشرف به غرق گرديد نوح بسيار ترسيد بخدا عرضكرد: هيچ جائي


اينطور نشد؟ جبرئيل آمد و بنوح گفت: در اين زمين حسين سبط محمد (ص) خاتم الانبياء و فرزند خاتم اوصياء كشته ميشود و. نوح پرسيد قاتل وي كيست؟ جبرئيل گفت: لعنت شده اهل هفت آسمان و هفت زمين. نوح چهار بار او را لعن كرد كشتي براه افتاد تا بكوه جودي رسيد و در آنجا قرار گرفت. [4] .

در كتاب البكاء للحسين ص 161 ميگويد: نقل شده است كه ابراهيم سوار بر اسب بود در زمين كربلا پاي اسب لغزيد و ابراهيم بزمين افتاد و سرش شكست، خون جاري شد بخدا عرضكرد: گناهي كردم؟ جبرئيل نازل شد و به ابراهيم گفت: گناهي نكرده ي و لكن در اين زمين سبط خاتم انبياء و فرزند خاتم اوصياء كشته ميشود از اين جهت خون تو جاري شد كه مطابقت نمايد با جريان خون او..

خواننده محترم توجه نمائيد: آيا ممكن است ام سلمه و عايشه و انس و هاني و اينگونه افراد از زن و مرد خوب بد از طريق خبر دادن رسول خدا و امير المؤمنين و خود امام حسين از كشته شدن امام حسين (ع) با خبر باشند ولي خود حضرت خبر نداشته باشد و نداند تا براي زعاميت و امامت بكوفه و عراق برود؟ داوري و قضاوت با خواننده است.

رواياتي ديگري تحت عنوان شهيد كربلا كشته ي گريه و اشك است در گذشته آورديم و تحت عنوان: انعقاد مجلس عزا براي شهيد كربلا در آينده ذكر خواهد شد كه با اين موضوع ارتباط دارد.

چهارم: پيش از آنكه حضرت بكربلا رسيد و بدست دشمنان گرفتار شود باو خبر رسيد كه مردم عراق با او نيستند و اوضاع مساعد نيست ميتوانست مراجعت نمايد.


موقعيكه حضرت به صفاح رسيد فرزدق خدمت حضرت رسيد حضرت از او پرسيد كه اوضاع عراق چگونه است؟ فرزدق عرضكرد: كه دلهاي مردم با تو است ولي شمشيرهاي آنان با بني اميه است و قضا از آسمان است و هر چه اراده خدا بر آن قرار گرفت انجام خواهد شد. حسين (ع) فرمود: راست ميگوئي. [5] .

دقت كنيد فرزدق بطور آشكارا خبر ميدهد كه شمشيرهاي مردم عراق بنفع بني اميه است حضرت هم گفته او را تأييد ميكند و مع الوصف به سفر خود ادامه داد.

نوشته اند: موقعيكه به بطن ذي الرمه رسيد نامه ي به اهل كوفه نوشت و آنان را از آمدن خودش اطلاع داد، نامه را به قيس بن مسهر صيداوي داد قيس با شتاب روانه گرديد چون بقادسيه رسيد مأمورين ابن زياد وي را دستگير كردند كه او را تفتيش كنند قيس فورا نامه را پاره كرده تا جاسوسان ابن زياد از آن اطلاع پيدا نكنند، قيس را با تكه پاره هاي نامه نزد ابن زياد فرستادند. فرزند مرجانه پرسيد تو كيستي؟ فرمود: از شيعيان علي (ع) هستم. گفت چرا نامه را پاره كردي؟ فرمود: براي اينكه تواز مضمون آن اطلاع پيدا نكني ابن زياد گفت: نامه از كه و براي كه بود؟ گفت از حسين بن علي براي جمعي از اهل كوفه و نام آنها را نميدانم. ابن زياد در غضب شد و گفت: يكي از دو كار را اختيار كن يا نام اين عده را بگو يا بر منبر برو و حسين و پدر و برادرش را ناسزا بگو و گرنه تو را قطعه قطعه ميكنم. قيس گفت: اما آن عده را نمي شناسم و اما لعن ميكنم. ابن زياد دستور داد مردم در مسجد جمع شوند كه در حضور عام قيس اهل بيت را لعن نمايد.

قيس بر عرشه ي منبر رفت خدا را حمد نمود و بر رسول خدا درود فرستاد و بر اولاد رسول ترحم نمود سپس ابن زياد و پدرش و تمام بني اميه را لعن كرد


و با صداي بلند گفت: اي مردم حسين بن علي (ع) بهترين خلق خداست و من فرستاده ي او هستم در حاجر از وي جدا شدم دعوت او را پاسخ دهيد. مزدوران جريان را بابن زياد خبر دادند. دستور داد او را از بالاي قصر زنده بپائين پرت كنند و ويرا باينگونه شهيد كردند و خبر كشته شدن او به حسين (ع) رسيد حضرت گريه كرد و در حق وي دعا نمود. [6] .

آيا اين يك نمونه نبود از روحيه اهل كوفه و حسين بر وضع آگاه نگرديد؟ چرا مراجعت نفرمودند؟

صاحب درر النظيم ميگويد: جعفر بن سليمان نقل ميكند از شخصيكه در سال حركت امام حسين به عراق در بين راه با حضرت ملاقات كرد آن شخص ميگويد: ديدم حضرت امام حسين (ع) در خيمه نشسته و مكاتيب زيادي پيش روي حضرت بود گفتم يا بن رسول الله چرا در اين بيابان بي آب و علف فرود و آمده ي؟ فرمود: بني اميه ميخواهند مرا بكشند و اين نامه هاي كوفيان است كه مرا دعوت كرده اند و البته مرا بدرجه شهادت ميرسانند. [7] .

آيا اين گفتار دلالت ندارد كه حسين بن علي با توجه به تمام جهات حتي باينكه نامه ي كوفيان اثري در روحيه وي نگذاشته، و صرفا براي كشته شدن در راه خدا راهي اين راه شد.

در بين راه مصادف شد با ابي هره به حضرت عرض كرد: چرا از حرم خدا و حرم جدت خارج شدي؟ حضرت متأثر گرديد و فرمود: اي ابا هره بني اميه مالم را گرفتند صبر كردم بمن ناسزا گفتند صبر كردم خواستند خونم را بريزند فرار كردم بخدا قسم اين طاغي و باغي مرا خواهد كشت و خدا لباس ذات بآنها خواهد پوشانيد و كسي را بر آنها مسلط خواهد نمود كه آنها را از قوم سبا


ذليل تر نمايد. [8] .

آيا اين گفتار دلالت ندارد كه حسين (ع) از امر خود آگاه بود؟ و با پاي خود بطرف قربانگاه ميرود؟ تصور ميكنم چنين مطلبي واضح است.

در بطن عقبه مصادف شد با بعضي از بزرگان عرب به حضرت عرض كرد: تو را سوگند ميدهم برگرد نيزه ها و شمشيرها در انتظار تو هستند. اينها كه شما را دعوت كرده اند اگر طوري كار را ترتيب ميدادند كه با وضع درستي و داشتن تأميني وارد ميشدي خوب بود ولي با اين وضع رفتن شما را صلاح نمي بينم حضرت فرمود: هيچ امري بر من مخفي نيست و من صبر ميكنم تا حكم قطعي خداوند انجام شود. [9] .

موقعيكه به خزيمه رسيد در آنجا منزل نمود تا قدري استراحت نمايد زينب سلام الله عليها با دل سوزان و اشك ريزان خدمت برادر آمد عرض نمود: شنيدم هاتفي ميگويد:



الا يا عين فاحتفلي بجهد

فمن يبكي علي الشهداء بعدي



علي قوم تسوقهم المنايا

بمقدار الي انجاز وعدي



خلاصه ي اشعار اينكه اين جمعيت بسوي مرگ ميروند. حضرت به خواهرش فرمود: هر چه از قلم گذشته بايستي انجام شود. [10] .

و موقعيكه به ثعلبيه رسيد عبدالله بن سليمان و منذر بن مشمعل كه هر دو اسدي بودند خدمت حضرت رسيدند و عرض كردند: خبري داريم آشكارا بگوئيم يا بطور سري؟ فرمود: ما سري نداريم بطور علني بگوئيد. گفتند: يك نفر از طايفه ي بني اسد ديديم مرد درست كار و با عقل و داناست از كوفه آمده بود


از وضع آنجا پرسيديم گفت: در كوفه بودم ديدم كه مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را كشته اند و ريسمان بپايشان بسته اند و آنها را در بازار ميكشانند اين خبر وحشت انگيز چنان اثر كرد كه صداي گريه و شيون بلند شدبراي حضرت روشن گرديد كه اهل كوفه چگونه اند و دانست كه همين پيش آمد در انتظار آنان نيز هست. بعضي از اصحاب تأكيد كردند كه مراجعت نمايند زيرا در كوفه ناصري ندارد. حضرت رو به اولاد مسلم نمود و با آنان مشورت كرد. آنها گفتند: بخدا سوگند مراجعت نخواهي كرد تا خون مسلم را بگيريم و با ما هم به همان سرنوشت دچار شويم. حضرت فرمود: بعد از آنها در اين زندگي خير نيست. [11] .

آيا باز هم ميشود گفت كه حسين بن علي به اميد امارت و حكومت بطرف عراق ميرود و نميداند آينده چه روي خواهد داد؟ بسيار شگفت است كه كسي اينگونه فكر كند اعاذنا الله من الزلل و موقعيكه موكب امام بزباله رسيد خبر كشته شدن عبدالله يقطر باو رسيد اين عبدالله كسيست كه حضرت وي را جهت ملاقات با مسلم فرستاده بود و در قادسيه بدست مأموران گرفتار گرديد او را پيش ابن زياد بردند پسر مرجانه گفت به منبر برو و علي و حسين را لعن نما تا بعد با تو چكنم. عبدالله بر منبر رفت و صدا زد: مردم من فرستاده ي حسين هستم براي اينكه او را ياري كنيد آنگاه ابن زياد را لعن كرد و رزائل بني اميه را بيان كرد و مردم را به ياري حسين (ع) دعوت نمود ابن زياد ناراحت گرديد، دستور داد مانند قيس وي را از بالاي قصر بپائين بيندازند بعد از آنكه او را انداختند نيمي جان در تن داشت ظالمي رفت سر از بدنش جدا كرد. موقعيكه اين خبر به حضرت رسيد از زندگي مأيوس گرديد اصحاب خود را جمع نمود فرمود: مردم معلوم شد ما يار و ياوري نداريم هر كه ميخواهد برود از بيعت من خارج است. مگس هاي دور شيريني


رفتند و دوستان واقعي باقي ماندند نزديك ظهر چشم حضرت بخواب رفت خواب وحشت ناكي ديد پريشان از خواب برخاست علي اكبر خدمت پدر آمد عرض كرد: پدر جان چرا ناراحتي؟ فرمود: خواب وحشت ناكي ديدم در خواب ديدم اسپ سواري بالاي سر ما ايستاده و ميگويد: شما بسرعت ميرويد و مرگ شما را با سرعت بسوي بهشت ميكشاند. دانستم مرگ ما فرا رسيده.

علي اكبر عرض كرد: مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود: بلي بخدا قسم، عرضكرد مهم نيست حضرت از وي تقدير فرمود [12] .

تصور ميكنم اگر كسي بدون غرض و با فهم مستقيم و وجدان بيدار در آنچه بطور فشرده ذكر شد دقت نمايد جاي شك برايش باقي نخواهد ماند كه ابو الشهداء با آگاهي كامل و توجه تمام بسوي قتلگاه خود رفت و بتمام وضوح ميدانست كه اين سفر بكشته شدنش منجر خواهد گرديد.

پنجم: اگر حسين بن علي در فكر رياست و زعامت بود و به اين قصد حركت فرمود نبايستي ياران خود را آزاد بگذارد و بيعت خود را از آنان بردارد و بكرات به آنها بگويد: عاقبت كار كشته شدن و مرگ است و هر كه ميخواهد برود و بعبارت بهتر نمي بايست پي در پي سبب انحراف آنان را فراهم سازد در تمام قرون تاريخ كه براي ما نقل شده و آنچه ما خود ديده ايم در هر دولت و فرقه و هر دسته - كه در مقام مبارزه باشند - يكي از عوامليكه بكار گرفته ميشود تبليغ است و بانواع مختلف وعده پيروزي نهائي و خواري و زبوني دشمن بياران خود ميدهند و دائما موجب تقويت روحيه ها فراهم ميآورند. ولي بعكس اين تاكتيك تبليغاتي حسين بن علي طوري رفتار نمود و نوعي خطبه خواند و بجوري سخن گفت كه نه تنها باعث جلب افراد و انصار نمي شد بلكه مرتب موجب پريشاني ارتش و يأس و حرمان بود آيا ميشود گفت همچه شخصي براي رياست قدم بر مي


دارد و بطرف زعامت و كرسي امارت ميرود راستي خوب است و در مقام داوري و قضاوت - حداقل - انسان پرده بروي عقل خود نكشد اعاذنا الله من الزلل.

ششم: اگر سفر حسين بن علي بحسب ظاهر منتهي بمقام و رياست مي شد پس چرا ياران و اصحابش تا اين مقدار كم و اندك بودند و با آن مقام و منزلتي كه جگر گوشه ي زهرا داشت مي بايست مردم دنيا پرست فوج فوج بسويش بشتابند و براي تحصيل رتبه و مقام بر يك ديگر سبقت بگيرند بر عكس كسي بسراغش نيامد جز عده قليلي و اگر كسي هم با او مصادف ميشد همراهي نميكرد و براي نمونه عبيدالله بن حر جعفي را ميتوان نام برد كه با حضرت همراهي نكرد و به اين سعادت بزرگ نائل نگرديد.

تا اينجا مرحله اول از بحث كه آگاهي امام حسين از شهادت خود بود پشت سر ميگذاريم.

و اكنون مرحله دوم از بحث كه چرا با آگاهي از كشته شدن خود را به چنگ دشمن انداخت و خود را بكشتن داد؟ با اينكه اين همه روايات از ائمه رسيده بود. در وجوب تقيه و ابواب متعددي در كتاب امر بمعروف و نهي از منكر در وسائل ترتيب داده و اخبار فراوان بالسنه ي مختلف دال بر وجوب تقيه رسيده مانند اينكه: هر كه تقيه نكند دين ندارد: لا دين لمن لا تقية له و التقية ديني و دين آبائي» با همه ي اينها علت چه داشت كه حسين بن علي (ع) تقيه نكرد و باين كار اقدام فرمود:

در پاسخ اين سؤال چند جواب ذكر ميكنيم؟

1- حسين بن علي (ع) امام است و معصوم است و هر چه بكند مطابق با واقع است، دين آن امري است كه با عمل او مطابق باشد كوتاه سخن اينكه هر عملي از حسين (ع) صادر شود معلوم است كه صحيح و درست ميباشد.

2- جواب اين ايراد را هم از گفتار خودش ميتوان يافت و هم از موازين


موجود در آن وقت. در جواب ابن عباس - وقتيكه علت اقدام وي پرسيد - فرمود: جدم را در خواب ديدم فرمود اي حسين بطرف عراق برو خداوند ميخواهد ترا كشته ببيند پرسيد چرا زنها را همراه ميبري؟ فرمود: اينها وديعه خدا نزد منند بر آنها ايمن نيستم آنها هم از من جدا نميشوند

[13] بنابراين اگر حسين بن علي از طرف خدا مأمور است كه برود و كشته گردد آيا باز هم جاي اشكال و ايراد است؟ مگر اينكه كسي بگويد چرا خداوند چنين دستوري مي دهد؟ مگر خداوند نميدانند كه خود را در معرض كشته شدن قرار دادن حرام است؟ اين از نظر فرمايشات خود امام و اما از نظر موازين باز هم مطلب ظاهر است همانگونه كه در كتاب «مصباح الناسك في شرح المناسك» بمناسبت بحث تقيه اين مطلب را بيان نموده ايم.

و بطور خلاصه جعل تقيه براي حفظ شيعه و حفظ امام عادل از گزند است ولي اگر چنين نبود و كيان اسلام در خطر باشد، اساس اسلام دستخوش هوا و هوس شود خليفه ي مسلمين مانند يزيد باشد، يزيدي كه علي رئوس الاشهاد كفر بگويد و شراب بخورد، سگ بازي كند، از هيچ گناهي و خيانتي پرهيز نكند، يزيديكه كارش بجائي برسد كه پس از حادثه كربلا واقعه ي حره را برپا سازد آنهم با سلام اسلام و به عنوان خليفه ي مسلمين، ديگر جاي تقيه نيست بي پرده و آشكارا بگويم: بايد حسين بن علي فداي قرآن و شهادتين شود، خون حسين ريخته گردد و با اين خون درخت كهن سال اسلام آب ياري گردد:



ان كان دين محمد لم يستقم

الا بقتل يا سيوف خذيني



خون او تفسير اين اسرار كرد

ملت خوابيده را بيدار كرد



در اينجا يك پرسش پيش ميآيد و آن اين: كه اگر در مكه اقامت مينمود هم جانش سالم مي ماند و هم از بيعت با يزيد كافر مصون مي ماند:


ازاين اشكال ميتوان چند جواب داد:

أ- درهمين بحث از كتاب گفت و گوئيكه بين امام حسين (ع) و محمد حنفيه واقع گرديد، نقل نموديم حضرت در جواب فرمود: ترس آن را دارم كه يزيد مرا در حرم بكشد و حرمت خانه ي خدا از بين برود و همانگونه كه از قضيه (حره) معلوم گرديد كه يزيد از هيچ جنايتي رو گردان نيست.

ب - از اين گذشته اگر حسين بن علي (ع) بداند كه يزيد با اين وضعش كيان اسلام را از بين ميبرد فداكاري نمايد و حفظ جان براي وي مطرح نخواهد بود كه در گذشته بتفصيل در اين باره سخن گفتيم، و جاي شك نيست كه اگر بنا شد اسلام محو شود، رسول اسلام از ميان برود و حسين بن علي بتواند، درخت اسلام را با خون مطهرش آب ياري نمايد جاي ترديد نيست كه بايد فدا كاري فرمايد. همانگونه كه اين كار را كرد. اكنون براي روشن شدن اين مطلب كه نقشه ي طرفيت با اسلام و با رسول گرامي از زمان معاويه ي ملعون پايه ريزي شده بود به اين قضيه توجه نمائيد:

مغيره براي پسرش مطرف نقل مي كند كه معاويه گفت: آرام نخواهم نششت مگر آنكه اسم برادرهاشم - يعني رسول گرامي اسلام - را دفن نمايم چرا بايد نام وي را روزي پنج بار در مأذنه با اسم خدا ذكر كنند. [14] .

اگر به نظر انصاف نظر شود خواهيم ديد كه دستگاه معاويه و يزيد از اسلام بري و از مرز دين جدا بوده نهايت معاويه بلحاظ خباثت و ملعنت تا حدودي ظواهر را حفظ ميكرد ولي يزيد كه علاوه بر كفر و زندقه احمق و بي خردهم بود بطور علني اشعار كفر آميز:



«لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل»



ميخواند. بنابراين حسين (ع) بر سر سه راهي مانده بود: يا اينكه بيعت


با يزيد نمايد كه در اين صورت به يزيد كمك ميكرد و وجودش وسيله ي بر چيدن بساط اسلام ميگرديد و چنين كار از امام حسين محال بود، راه دوم اينكه كناري نشيند و او را بكشند و خونش لوث شود كه باز هم نتيجه را آنها گرفتند، راه سوم همين بود كه انتخاب كرد.

و بس است در فاجعه كربلا و تأثيرش كه بعد از گذشت حدود چهارده قرن هنوز مصيبت شهيد كربلا زنده و در طول سال بعناوين مختلف به جهات دين كمك ميشود واز مكتب حسين و انقلاب اين رادمرد و اين نمونه انسان كامل درسها گرفته ميشود البته قلم و فكر و بضاعت علمي و اطلاعات من وافي براي فوائديكه مترتب بر اين اقدام الهي شده نيست، بلكه قلم و بيان همه گويندگان و نويسندگان الكن است كه بتوانند فوائد مترتبه بر اين فداكاري را بيان نمايد و لكن بقدر ممكن و اشاره بگوشه اي از آثار مترتب بر اين اقدام اشاره شد و در آينده نيز اشاره خواهد شد و تصور ميكنم به همين مختصر كه جداي از هم مورد بررسي قرار گرفته ميتوانيم به حقايق آشنا شويم و فلسفه اين فداكاري را درك نمائيم.

3- اين اقدام و اين واقعه يك امتحاني بود كه دوغ از دوشاب ممتاز و حقيقت از باطل جدا گرديد و بمقتضاي «الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون» معلوم شود كه مؤمن واقعي كيست، شگفتا كه چه امتحاني بدي دادند و در نتيجه ي اين اقدام خوب ظاهر شد كه مردم همان مردمي هستند كه مولي شهيد كربلا معرفي فرمود «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم» و در كوتاه سخن اينكه راه تميز طيب از خبيث بطور وضوح باز شد و حجت الهي بر مردم باتمام رسيد.

4- از بركت وجود مقدسش، و اقدام بوظيفه ايكه در عهده اش بود و انقلاب با شكوه و جلاليكه بپا نمود، قرنهاست كه احكام مقدس اسلام ترويج ميشود و وسيله ي مهم براي ارشاد و بيان قوانين دين قويم و امر بمعروف و نهي از منكر است


در كشور ايران و بقيه ي كشورهاي اسلامي بلكه در كشورهاي غير اسلامي از اروپا و امريكا و آفريقا و آسيا خدا عالم است كه در دوران سال بعناوين متعدده و مختلف چقدر مجالس عزاداري برپا ميشود و در هر مجلسي چه قدر از معارف اسلامي در سطوح مختلف مذاكره ميشود كه اين بحثها و تذكرات يا موجب تنبه و تذكر ميگردد و منحرفين را بجاده مستقيم هدايت ميكشاند و يا آنكه اتمام حجت به افراد ميگردد كه ديگر عذري نداشته باشند و يا موجب استحكام عقايد و ايمان افراد مؤمن ميباشد واي چه بسا در اثر يك مجلس همه حاصل ميگردد.

براستي عجيب مكتب سياري و روش ساده و پر اثري است در تمام دوران زندگي بشر كدام يك از افراد بشر يك انقلاب نظير اين انقلاب بوجود آورده و كدام اقدام مهم در عالم رخ داده كه بشود تا اين حد از آن به نفع هدف بهره برداري كرد. هنيأ لك يا ابا الشهداء و يا ابا الاحرار.

5- اين فداكاري حسين (ع) وسيله ي نجات مليونها گرفتار و رهائي آنها از بدبختي دنيا و آخرت است آيا افراد آلوده ي بگناه در اثر گريه ي بر حسين يا صرف مال در عزاداري آن بزرگوار يا ابراز ارادت بهر نحوي از انهاء از عذاب الهي رهائي نمي يابند؟ و آيا چقدر بيمار و گرفتار در اثر توسل به اين بزرگوار و دست زدن بدامان مقدسش به مقاصدشان نائل نميگردند؟ و از اين راه گرفتاري نجات نمي يابند؟ براي كساني كه موحد و ايمان بخدا دارند قابل هضم است كه خداي قادر توانا در مقابل فداكاري حسين (ع) اين همه لطف و عنايت به اين گل سر سبد جامعه انساني بنمايد و بيماري را با ريختن يك قطره ي اشك در سوگ شهيد كربلا شفا دهد يا توبه تائبي را در اثر رفتن بزيارت وي قبول فرمايد و يا هزاران حاجت حاجتمندان را بواسطه ي ضريح شش گوشه اش روا فرمايد آيا كسي حق دارد بگويد: چرا خداوند شفاء را در تربتش و اجابت دعا را تحت قبه اش و غفران گناه را در گريه بر مظلوميتش قرار داده است؟ آيا ميشود گفت: حسين


عزيز خدا نيست و اين عزت ربطي به شهادتش ندارد؟ [15] .

6- اين انقلاب مقدس بخودي خود دليلي واضح بر وجود خدا و اينكه ماوراء اين عالم حقيقتي است و دستي بالاي دستهاست، زيرا اگر اين جهت نبود چرا اينهمه قدرت شيطاني - چه در ايام حكومت امويها و چه در زمام داري عباسيين همه و همه -نقش بر آب گرديد ولي پرچم سرخ پرافتخار حسين در اهتزاز است؟ آيا براي عبرت و درس گرفتن و ايمان آوردن به مبدأ غيبي كافي نيست؟ كه در شام - يعني در قلب رياست و امارت معاويه لعين و يزيد كافر - آثار آنها مدفون و حتي قبرشان به بدترين وضع باشد و قبر رقيه بآن گونه با آن همه شكوه و جلال مطاف و مزار هزاران هزار افراد در تمام دوران سال واقع گردد كه با زبان حال در زير خاك بدنيا اعلان نمايد:



زائران قبر من اين شام عبرت خانه است

مدفنم آباد و قبر دشمنم ويرانه است؟



تصور ميكنيم چنانچه با ديده ي انصاف نظر شود اينهمه شكوه و جلال و اين عظمت با آن همه جديتي كه دشمن در محوش كرد بهترين دليل خداشناسي است و چه فائده ميتواند از اين بالاتر تصور كرد.

و باز از براي روشن مدعا متذكر ميشويم كه در طول تاريخ چه قدر جديت شد كه آثار قبر مطهرش از بين برود ولي خدا نخواست، در ايام هارون زيارت حسين بن علي در ميان شيعه و سني شايع شد حتي طبق روايتي زنها هميشه بزيارت آن قبر شريف ميرفتند و طبق روايتي در حائر مطهر از كثرت جمعيت بهم مزاحمت مينمودند اين امر سبب ترس هارون شد كه مبادا مردم باولاد امير المؤمنين (ع) مايل شوند و خلافت از عباسيين خارج شود حكم كرد بموسي بن عيسي كه والي كوفه بود قبر مطهر را خراب نمايد و كشت و زرع نمايد در آن زمين او هم امر نمود موسي بن عبدالملك را و او تمام قبه و عمارت را خراب نمود و زمين را


شخم زد و زراعت نمود درخت كه علامت بود آن را از ريشه در آوردند كه ديگر كسي قبر مطهر را پيدا نكند و موقعيكه خبر كندن درخت سدر به جرير بن عبدالملك رسيد سه مرتبه تكبير گفت و تعجب نمود زيرا حديثي از رسول خدا معروف بود كه سه مرتبه فرموده بود «لعن الله قاطع السدرة» خدا لعنت كند قطع كننده ي سدره را و گفت: الان معني حديث را فهميدم و بعد از رشيد كسي از خلفاء متعرض قبر شريف نشد تا ايام متوكل به او خبر رسيد اهل سواد كوفه بزيارت قبر حسين بن علي مي آيند و اجتماعي مينمايند سرداري و لشكري معين نمود رفتند قبر را خراب كردند و مردم را متفرق نمودند باز در موسم زيارت اجتماع كردند و از كشته شدن بيمي نداشتند وگفتند اگر تمام ما كشته شويم بازماندگان ما بزيارت مي آيند بواسطه بركات و معجزاتيكه از آن قبر ديده بودند اين داستان را بمتوكل نوشتند متوكل از انقلاب عراق ترسيد و دستور داد آن سردار بگويد: من براي خراب كردن قبر مأمور نبودم مردم سواد جمع شدند و بناها در كربلا كردند و بازار بزرگي بوجود آمد و زوار روز بروز زياد ميشد در سنئه 247 باز سرداري فرستاد و منادي او ندا در داد كه ذمه ي خليفه بيزار است از كسيكه بزيارت كربلا رود تمام زمينهاي كربلا را آب بست گاهي گاوهائيكه براي شخم و شيار بسته بودند پيش نميرفتند و گاهي قبر مطهر در آسمان و زمين معلق شد و گاهي تيرهاي غيبي به سربازان ميرسيد و طبق آيه ي «و ما تغن الايات و النذر عن قوم لا يؤمنون) دست از اين كار برنداشتند و بر بغض و كينه ي متوكل افزوده ميشد تا اينكه موافق روايتي ديزج ملعون قبر را شكافت و بورياي تازه ايكه بني اسد هنگام دفن آورده بودند ديد كه هنوز باقي است و جسد مطهرش روي اوست لكن به متوكل نوشت قبر را نبش نمودم و چيزي نيافتم، و بعد از متوكل ديگر كسي متعرض اين قبر شريف نشد مگر مستر شد عباسي و پسرش راشد كه خزانه و اوقاف كربلا را گرفتند و هر دو بسزاي خويش رسيدند، و متوكل


هفده بار اين قبر شريف را خراب كرد و باز بصورت اولي بازگشت تا در سنه ي 369 عضد الدوله ي ديلمي بنيان عمارت و بقعه و رواق براي نجف و كربلا نمود بعد از آنكه هارون بناي بقعه در نجف نموده بود كه چهار در گاه داشت آن بقعه را خراب نمود و معمارها و بناها را از اطراف آورد براي هر دو مشهد بناي عالي نمود و عمران بن شاهين هم بناي رواق عمران در نجف و كربلا نمود. [16] .

محدث قمي ميفرمايد: متوكل يكي از اصحاب خود را كه ديزج نام داشت و يهودي بود و بحسب الظاهر نزد قبر شريف اسلام آورده بود براي محو قبر شريف ارسال نمود تا آنكه از مسعودي نقل ميكند: كه احدي جرئت تصدي اين امر را نكرد تا آنكه ديزج بيلي در دست گرفت و اعالي قبر را خراب كرد آنگاه بقيه ي عمله اقدام نمودند.

و از ابو الفرج نقل ميكند كه هيچكس را جرئت به اين نبود و ديزج قومي از يهود را آورد تا به اين كار دست زدند و تا دويست جريب از قبر را شخم كردند و آب بر زمين جاري نمودند و در اطراف آن زمين بمسافت هر ميل نگهبانان گماشته بود كه هر كس بقصد زيارت قبر منور آيد او را مأخوذ دارند و به نزد او ببرند تا او را عقوبت نمايد. [17] .

7- كه پايان بخش اين بحث است - اينكه با اين اقدام درس فداكاري و آزادي و رادمردي را تا ابد به جهانيان آموخت و اين را اساسا بوضوح مي رساند كه شخصيت انساني اجل از آن است كه براي گذارندن زندگي نبايد بهر ذلتي تن داد و فهماند بعالم كه اگر از دين هم صرف نظر نمائيم بايستي قوانين بشري و شرافت را درنظر داشته باشيم و لذا آن موقعيكه در خاك و خون مي غلطيد و لحظات آخر حيات را سپري مي ساخت و آن گرگ صفتها بخيام حرمش هجوم


بردند چون نمي توانست دفاع كند استغاثه نمود و صدا زد مرد اگر دين نداريد و از معاد نمي ترسيد حداقل آزاد باشيد و تا من زنده هستم متعرض ناموس من نشويد.

آري شهيد كربلا در اين سفر آموخت كه انسان بايستي در زندگي شريف باشد اشخاص تن پرور و حيوان صفت همه چيز، و همه كس را فداي شهوات نفساني خود مي كنند و براي پيش برد هدفهاي حيواني غير مقدس از هيچ رذيله و صفت لعنتي ابا ندارند و لذا كلمات آنها متفاوت و متناقض ميشود و هر ساعتي به شكلي و رنگي در مي آيند استقامت ندارند، شجاعت و دلاوري در آنها نيست، صريح نيستند، خيانت مي كنند دروغ ميگويند، نفاق دارند دودوزه بازي مي كنند شهيد كربلا در اين حركت - با اينكه مدتش بسيار كم بود -چنان درسي بانسانها داد كه مافوق آن متصور نيست از اول تا به آخر حرفش يكي بود و هدفش يكي بهيچ كسي روي خوش نشان نداد و به احدي وعده و نويد نفرمود، بلكه تمامش ميگفت: اين سفر مرگ است همه و همه برويد و مرا با اين مردم تنها بگذاريد در موقع سخت و در آن زمانيكه تمام درها بسته بود و ميتوانست با يك سازش جزئي ازمرگ رهائي يابد با صداي بلند صدا زد و بعالميان اعلان فرمود: كه مثل من امكان ندارد تن بذلت دهم و با يزيد بي شرافت سازش نمايم و با دست خود خود را اسير نفس نمايم من آزادم، حرمت دارم، و زندگي با يزيد و يزيديان برايم ننگ و عار و كشته شدن در راه عقيده برايم سعادت و بزرگواري است و بهمه نشان داد كه كسيكه در مكتب من درس فداكاري و شرافت بخواند به اوج كمال انساني ميرسد و هر فردي چه زن و چه مرد، چه كوچك و چه بزرگ چه عالي و چه داني چه بنده چه سيد چه سياه و چه سفيد همه و همه در اين دانشكده كلاس ببينند آن چنان ترقي ميكنند كه يك تنه براي هر پيش آمد حاضر و از هيچ فداكاري ابا ندارد و بعالم نشان داد كه من همچه عابس تحويل ميدهم كه


در روز جنگ بمبارزه با چندين هزار نفر اقدام ميكند و در ميدان زره از تن مي اندازد و باستقبال شمشير و نيزه ميرود، بعالميان ثابت كرد كه من همچه ابو الفضل عباسي را تحويل ميدهم كه براي اينكه بلكه قطره ي آبي به تشنگان برساند، دستهاي خود را از دست ميدهد و در نتيجه جان خود را فدا ميكند بعالميان نشان داد كه بچه هاي كوچك مثل قاسم و عبدالله طوري تربيت ميشوند كه از فرعونيان بيم و باك ندارند و تمامي خود را فداي عقيده و هدف ميكنند بعالميان نشان داد كه زيربناي اين انقلاب بقدري قوي است كه پس از آنكه كشته ميشوم و سر ببالاي نيزه نصب ميشود و خارجيم مي خوانند كارواني روانه ي پايتخت فرعون زمان مي نمايم مركب از يك عليل بيمار و يك مشت زن و بچه ي داغ ديده و ستم كشيده و كتك خورده مع الوصف با درسهائيكه فرا گرفته اند تاج و تخت فرعون و فرعونيان را بباد فنا ميدهند و تاريخ ننگين آنها بزباله دان سرازير ميسازند آيا دنياي بشريت رهين اين درسها نيست؟ آيا جهان بشريت از فداكاري و از اين اقدام چند روزه ي بهره برداري نميكند؟ آيا اگر نبود مگر همين اندازه كه اقدام به اين عمل جرقه اي بود كه منجر به شعله هاي خشم مردم شد و يك ديكتاتور خون اشام يك گرگ بي شرافت و يك مستبد خودخواه نابود و مردم از ستم يزيد و دستيارانش آسوده شدند كافي نيست؟ كه بگوئيم شهيد كربلا بر طبق موازين عمل فرموده تصور اين است كه اگر بدون غرض داوري نمود خواهد گفته شد كه صحيح است و بلاشك مطلب همين است و جز اين نيست.

آنچه باعث كمال تأسف است كه اين درس حسين و اين برنامه ي خدائي با اين وضوح كه آثار زنده اش بر همه ظاهر و تمام بيگانگان - گذشته از آشنايان همه و همه تصديق نمودند كه اين فداكاري بجا و لازم بود مع الوصف، در مقام عمل بسيار در روش ديگران اثر كرد و همان طوريكه ديدند و ديديم ديكتاتورها


يكي پس از ديگري با كمال وقاحت براي جنبه ي دنيا آخرت و معاد را فراموش نموده و علاوه بر آن پاروي شرافت و صفات حميده گذارده، و از هر درنده درنده تر جلوه نموده هر جنايتي پيش آمد و فروگذار نكردند دلهاي پرقساوت از سنگ خارا سخت تر دلهاي مهر خورده و وارونه شده بمصداق:



قست القلوب فلم تمل لهداية

تبا لهاتيك القلوب القاسية



دفترچه انسانيت را آلوده و صفحه تاريخ را با اعمال ننگين خود مملو از جنايت نموده بهمان طور كه ديديم براي رسيدن به اغراض پليد خود حتي از تجاوز به حريم ولايت و مقام نبوت بلكه ساحت قدس ربوبي دريغ ننموده اند، و از طرفي آن دسته ي بي تفاوت بزدل ضعيف العقيدة و العقل بتماشاي اين جنايتها نشستند، نه بلكه بانحاء مختلف كمك به تعدي و ظلم و بي ديني نمودند و در نتيجه عار دنيا و عقوبت عقبي را براي خود كسب نمودند و بنداي غربت اسلام گوش فرا ندادند هزار بار نفرين بر مردميكه نمك خوردند و نمك دان شكستند عجبا نمك پروردهاي امام صادق (ع) بروي امام زمان خنجر بكشند بايد از همچه مردمي پرسيد چه فرق است بين شما و كسانيكه در كربلا به شهيد كربلا حمله بردند و خون مقدسش را ريختند؟ شگفتا كسانيكه از آنها انتظار اين است كه تا جان دارند از حريم شهيد كربلا دفاع نمايند، متأسفانه با قلم و بيان خود در خاموشي اين نور بكوشند و بتمام فضائل انساني پشت پا زنند و عزيز خدا را بصورت فردي عادي در آورند.

يا بقية الله في الارضين و يا ناموس الدهر يا بن الحسن العسكري اليك و الي الله المشتكي عجل الله تعالي فرجك.

مهدي جان كجائي و تا كي در پس پرده ي غيبت باقي خواهي ماند و چه موقع اين خسارتها را جبران فرمائي.


چه مناسب سروده است اين شاعر:



خون رخسار رسول دو سرا

فرق بشكافته ي شير خدا



ناله هاي شب تار زهرا

پرچم سرخ شه كرب و بلا



همه گويند بيا مهدي جان

بشنو ناله ي ما مهدي جان



روحي و ارواح العالمين لك الفداء يا بن السادة الميامين الاطهار.



پاورقي

[1] بحار ج 44 ص 224.

[2] بحار ج 44 ص 225.

[3] البکاء للحسين. ميرجهاني ص 153.

[4] البکاء الحسين. مير جهاني ص 160.

[5] حياة الحسين ص 60 ج 3.

[6] حياةالحسين ج 3 ص 62.

[7] قمقام زخار ص 344.

[8] حياة الحسين ج 3 ص: 64.

[9] حياة الحسين ج 3، ص 65.

[10] حياة الحسين ج 3 ص 66.

[11] حياة الحسين ج 3 ص 68.

[12] حياة الحسين ج 3 ص 70.

[13] فاجعة الطف ص: 8.

[14] جهت اطلاع بيشتر به تتمه المنتهي ص 34 مراجعه شود.

[15] بعضي از اين عناوين در گذشته ذکر گرديد.

[16] قتمة المنتهي ص 240.

[17] قتمة المنتهي ص 239.