بازگشت

معجزات شهيد كربلا


راوي ميگويد: در خدمت حسين عليه السلام در سفري بجائي رسيديم زير درخت خرماي خشكي نشستيم و در برابرش درخت ديگري بود ك بار داشت حسين (ع) دست بر داشت و خدا را بكلماتي خواند كه نفهميديم فورا آن درخت بارور شد و از خرماي تازه گرانبار شد ساربان شتر چون ديد گفت: سحر است آقا فرمود واي بر تو اين سحر نيست بلكه دعاي پسر پيغمبر است كه خداوند اجابت فرمود سپس رفتند هر چه رطب داشت چيدند [1] .

راوندي از امام باقر (ع) حديث مي كند كه جماعتي بعد از حسن (ع) آمدند و خدمت حسين (ع) عرض كردند يا بن رسول الله از كرامات عجيب كه امير المؤمنين (ع) با ما مينمود نزد تو چيست؟ فرمود پدرم را مي شناسيد؟ عرض كردند چگونه نشناسيم؟ دست زد پرده ايكه آويزان بود بر كشيد فرمود: نگاه نمائيد ديدند امير المؤمنين (ع) را گفتند شهادت ميدهيم كه اوست خليفه ي خدا و تو فرزند او هستي. [2] .

يحيي بن ام الطويل ميگويد: خدمت امام حسين (ع) بوديم، جواني


وارد شد در حاليكه گريه مي كرد حسين (ع) فرمود: چرا گريه ميكني؟ عرض كرد: مادرم با آنكه اموالي داشت و بمن سفارش كرده بود كه امر او را با كسي در ميان نگذارم غير از شما بدون وصيت مرد. حسين (ع) فرمود: برخيزيد برويم رفتيم تا رسيديم به خانه ي آن زن حضرت از خداوند درخواست كرد كه زنده اش نمايد تا بتواند وصيت كند دعاي وي مستجاب گرديد و آن زن زنده شد بلند گرديد و نشست عرض كرد: بيائيد داخل حجره حضرت داخل شد و فرمود: وصيت خود را بيان كن زن گفت يا بن رسول الله از براي من مال فلان و فلان بود جاي هر يك را بيان كرد و بعد افزود كه يك سوم اموالم براي شما قرار دادم و بقيه را براي پسرم در صورتيكه شما تأييد كنيد كه از دوستان شماست و اگر از مخالفان باشد همه ي مال از آن شماست زيرا مخالف حقي در مال مؤمنان ندارد و در ضمن وصايايش اين بود كه امام حسين (ع) بر او نماز بخواند و مراسم او را بجا آورد آنگاه جان داد [3] .

حبابه ي والبيه ميگويد: من خدمت امام حسين (ع) جهت زيارتش ميرفتم تا گاهيكه به بيماري برص مبتلا شدم و ميان دو چشم سفيدي آن مرض پيدا شد چند روزي در خانه ماندم و خدمت آن حضرت شرفياب نشدم. از من جويا شده بود، موضوع را باطلاعش رسانيده بودم. با اصحاب خود به خانه ي من آمدند از من پرسيد: چندي است نزد ما نيامدي عرض كردم چنين بيماري دارم، پارچه ايكه بر روي آن سفيدي بسته بودم كنار زدم آقا آب دهان مباركش را به محل آن مرض انداخت و فرمود خدا را شكر كن كه اين بيماري را برطرف فرمود. حبابه ميگويد: من براي شكرانه به سجده افتادم. فرمود: اي حبابه سر بردار و در آئينه بنگر. سر برداشتم ديدم اثري از آن بيماري باقي نيست. [4] .


از امام زين العابدين روايت شده كه عربي به مدينه آمد و قصد داشت امام حسين (ع) را آزمايش و امتحان نمايد. در خلوت خضخضه كرد (جلق زد) و خود را جنب كرد و خدمت امام (ع) شرفياب گرديد. حضرت فرمود: حيا نمي كني؟ بر امام خويش وارد ميشوي در حاليكه جنب هستي، شما عربها در خلوت خضخضه ميكنيد. آن مرد گفت حاجت من روا گرديد. سپس خارج شد و رفت غسل نمود و برگشت نزد حضرت و سؤال كرد از آن چه در دلش بود. [5] .

حمران بن اعين از امام صادق (ع) نقل ميكند: كه مردي از شيعيان علي مرتضي عليه السلام تب شديدي كرد امام حسين (ع) بعيادتش تشريف آورد موقعي كه وارد گرديد تب از بدن آن مرد خارج گرديد. آن مرد عرض كرد: آنچه به شما عطا شده حق است. تب از شما ميگريزد. حضرت فرمود: خداوند: چيزيرا نيافريد مگر اينكه در اختيار ماست و از طرف خدا مأمور است كه از ما فرمان برد. [6] .

مردي آمد خدمت حضرت و درباره ي تزويج زني مشورت نمود و آن زن ثروت مند بود و همانطور آن مرد هم صاحب ثروت بود آقا فرمودند دوست ندارم و صلاح نديدند آن مرد گوش نكرد و با آن زن ازدواج نمود چيزي نگذشت آن مرد فقير شد حضرت فرمود من گفتم، با اين زن ازدواج نكن خداوند بهتر از آن را نصيب تو ميكند سپس فرمود فلان زن را اختيار كن با آن زن ازدواج نمود يك سال از ازدواجش نگذشت هم ثروتمند شد و هم از آن زن صاحب پسري شد و آن زن برايش همسري بود همان طور كه ميخواست [7] .

از امام صادق (ع) نقل شده است كه حسين بن علي (ع) به غلامهايش فرمود خارج نشويد مگر روز شنبه يا پنجشنبه و اگر در غير اين دو روز خارج شويد


گرفتار ميشويد و اموالتان از دست ميرود و ليكن آنها گوش نكردند و در غير آن دو روزخارج شدند و كشته شدند و هر چه داشتند غارت شد آقا تشريف برد نزد والي و او را خبر داد و دزدها را معرفي فرمود والي آنها را گرفت و آنها اقرار نمودند سپس آنها را كشت. اثبات الهداة ج 1 ص 587.

راوي ميگويد علي اكبر در غير موقع از پدر انگور طلب نمود او دست برد انگور و موز به جگر گوشه اش لطف نمود و فرمود آنچه نزد خداست براي اوليائش بيشتر است. اثبات الهداة ج 1 ص 588.

محمد كناني ميگويد حسين (ع) در يك سفري پاي درخت خرماي خشگي منزل فرمود سپس دعا فرمود آن درخت سبز شد و ميوه داد رفتند هر چه خواستند از آن رطب چيدند. اثبات الهداة ج 1 ص 589.

از ابو رجاء نقل شده است كه گفت ناسزا بعلي و اهل بيت نگوئيد زيرا همسايه اي داشتيم از كوفه آمد و نسبت بحسين (ع) و پدرش جسارت كرد و كلمه فاسق اطلاق نمود خداوند چشمهايش را كور كرد. اثبات الهداة ج 1 ص 589.

صفوان بن مهران ميگويد از امام صادق (ع) شنيدم فرمود دو نفر مرد آمدند خدمت حسين (ع) و دعواي آنها بر سر زني بود و بچه اش هر يك ادعاي زوجيت و اينكه بچه اوست داشتند آقا بمدعي اول فرمود به نشين و به آن زن فرمود راست بگو قبل از اينكه سرت فاش شود زن گفت شوهر من اين شخص است و آن ديگريرا من نمي شناسم حسين (ع) به بچه ي شيرخوار خطاب فرمود چه مي گويد اين زن به اذن خدا حرف بزن آن بچه بسخن آمد عرض كرد پدر من نه اينست و نه آن بلكه پدر من شباني است سپس آقا امر فرمود آن زن را سنگ باران نمودند. اثبات الهداة ج 1 ص 590.



پاورقي

[1] ناسخ ج 4 چاپ جديد ص 9 و 18.

[2] ناسخ ج 4 چاپ جديد ص 9 و 18.

[3] بحار ج 44 ص 180.

[4] اثبات الهداة ج 2 ص 577.

[5] اثبات الهداة ج 2 ص 579 و 585.

[6] اثبات الهداة ج 2 ص 579 و 585.

[7] اثبات الهداة ج 1 ص 580.