بازگشت

يحيي حراني


خزائي، (تاريخ زندگاني امام حسين (ع)، عماد زاده، ج 2، ص 260).

نام او در منابع كهن ديده نمي شود. ولي به گفته مؤلّف روضة الشهداء، يحيي، ساكن حـّران [1] و يـهـودي بـود [2] .

چـون كاروان اسيران كربلا در مسير كـوفـه بـه شـام بـه ايـن مكان رسيد، يحيي كه در قلعه اي، بالاي كوه مي زيست براي تماشاي آنان و سرهاي بريده شهيدان به آنجا آمد، سر مبارك سيد الشهدا(ع) را ديد كه لب هايش مي جنبيد. وقتي نزديك رفت و گوش فرا داشت چنين شنيد:

«وَ سَيْعلَمُ الَّذينَ ظَلمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» [3] .

آنها كه ستم كردند به زودي مي دانند كه بازگشتشان به كجاست.

بـا شنيدن اين آيه شگفت زده شد و پرسيد: اين سر از كيست؟ پدر و مادرش چه نام دارند؟ پـاسـخ دادنـد: پـدر او عـلي (ع) و مـادرش فـاطـمـه دخـتـر رسول خدا (ص) است. يحيي گفت: اگر دين او بر حقّ نبود اين كرامت از او ظاهر نمي شد. آنـگاه با گفتن شهادتين مسلمان شد و عمامه اش را پاره پاره كرد و براي پوشش بانوان به آنان داد. جامه خز خود را نيز همراه هزار درهم خدمت امام سجاد(ع) فرستاد. نگهبانان به ضـرب و شـتم او پرداخته و گفتند: چرا از كساني كه مورد خشم خليفه قرار گرفته اند حـمـايـت مـي كـنـي؟ از ايـنـجـا دور شـو و گـرنـه تـو را خـواهـيـم كـشـت! يـحـيـي كه عشق اهل بيت سراسر وجودش را فرا گرفته بود به خادمان خود فرمان داد شمشير بياورند و تكبير گويان بر نگهبانان حمله كرد. پنج تن از آنان را به هلاكت رساند و سرانجام خود به فيض شهادت نايل گشت. به گفته ملاّ حسين واعظ كاشفي مقبره او كه به آن «تربت يـحـيي شهيد» مي گويند در دروازه حّران معروف و محلّ استجابت دعاست [4] . از وضع كنوني اين مقبره اطلاعي در دست نيست.


پاورقي

[1] نـام حـرّان در اصـل، هـاران، پـدر حـضـرت لوط(ع) بـوده و سـپـس به حرّان تـبـديـل گـشـتـه اسـت. نـيـز، حـرّان نـخـسـتـيـن شـهـري بـود کـه پـس از بابل ساخته شد. (الانساب، سمعاني ج 2، ص 195).

[2] بـرخـي نـيـز او را صـابـئي دانـسته اند. (الامام الحسين (ع) و اصحابه، ص 407).

[3] شعراء، آية 227.

[4] روضة الشهداء، ص 367، کتابفروشي اسلامية؛ نيز ر.ک (ناسخ التواريخ، ج 3، ص 115؛ الامام الحسين و اصحابه، ص 407.).