بازگشت

هلال بن نافع بجلي


بـرخـي گـفـتـه انـد: نـام درسـت ايـن شـهـيـد، نـافـع بـن هـلال اسـت و بـه غـلط، هلال بن نافع ثبت شده است، (ابصارالعين، ص 50 ـ 150، مركز الدراسات الاسلامية لحرس الثورة.)

«جملي» مثير الاحزان، ص 43.

بـنـا بـه قـول بـرخـي مـقـتـل نـگـاران او از يـاران امـام حسين (ع) و از شهيدان كربلا است. [1] وي فـردي شـجـاع و تـيـرانـداز بـود. از ابـومـخـنـف نقل شده كه اميرمؤمنان علي (ع) او را آيين رزم آموخته بود. [2] .

وي در بـيـن راه مـكـه بـه كـربـلا، بـه امـام حـسـيـن (ع) پيوست وحضرت از او و همراهانش احـوال مـردم كوفه را پرسيد، و آنان در پاسخ گفتند: اشراف و بزرگان به جهت رشوه هـاي [كـلانـي] كـه گـرفـتـه انـد عـليـه شـمـا هـسـتند و بقيه مردم، دلشان با شما ولي شمشيرشان عليه شما است. [3] .

هـلال بـن نافع از جمله كساني بود كه پس از شنيدن خبر شهادت «قيس بن مسهّر» و بي وفايي كوفيان، برخاست و نسبت به امام (ع) اعلان وفاداري كرد. او طي سخناني گفت:

«اي پسر دختر رسول خـدا! مي داني كه جدّت پيامبر(ص) نتوانست جمله خلايق را دوست خود گرداند و همه را به راه راسـت هـدايـت كـنـد. در مـيـان اطـرافيان آن حضرت، منافقاني بودند كه در ظاهر يار و مـددكـار او و در پـنـهـان، خـيـانـتـكـار و پـيـمـان شـكـن بـودنـد. گـفـتـارشـان در ظـاهـر از عـسـل شـيـريـن تـر ولي در نـهان تلخ تر از «حنظل» [4] بود و كار او بدين مـنـوال گـذشـت تـا سـرانـجـام از دنـيـا رفـت و پـدرت عـلي (ع) هـم بـه هـمـيـن حال بود و برخورد مردم با شما نيز، امروز همين گونه است و هر كس پيمان شكند به خود زيان رسانده و خدا از او بي نياز است.

«[اي فـرزند رسول خدا(ص)] ما را به هر كجا كه خواهي (شرق يا غرب) ببر! به خدا سوگند از تقدير الهي با كي نيست و از ملاقات با پروردگار، ناخرسند نيستيم. ما بر اعتقاد خود راسخ و در ياري تو استواريم. هر كه تو را دوست بدارد او را دوست مي داريم و با دشمنانت دشمني مي ورزيم.» [5] .

هـلال از خـواص اصـحـاب و از يـاران نـزديـك امـام بـود. نقل كرده اند كه امام حسين (ع) در يكي از شب ها براي بررسي موقعيت ميدان نبرد، تنها از خيمه بيرون رفت. همين كه هلال متوجه شد، شمشير خود را برداشت و در پي حضرت روان گـرديـد. امـام (ع) از او پـرسـيـد: چـرا همراه من آمدي؟ گفت: ترسيدم در اين تاريكي شب گـزنـدي از دشـمـن بـه شما برسد. فرمود: آيا دوست داري راه ميان اين دو كوه را در پيش گيري و خود را نجات دهي؟

هلال خود را روي پاهاي مبارك امام انداخت و بار ديگر اظهار وفاداري نمود. [6] .

او هـنـگـامـي كـه احـسـاس كـرد اهل بيت امام حسين (ع) نگران وفاداري و استقامت اصحاب خود هـسـتـنـد، نـزد حـبـيـب بن مظاهر آمد و با مشورت او، اصحاب را در يك جا جمع كرد و آنان با شـمـشـيرهاي كشيده و يك صدا به امام و اهل بيت او اطمينان دادند كه تا آخرين قطره خون از ايشان دفاع خواهند كرد. [7] .

پـس از ايـنكه سپاه پسر سعد، آب را بر اردوگاه امام حسين (ع) بست و تشنگي بر ياران امام (ع) چيره شد، آن حضرت برادرش عباس (ع) را فراخواند و همراه سي تن از اصحاب، از جـمـله هـلال بـن نـافـع، در دل شـب بـراي آوردن آب، روانـه كرد. چون نزديك فرات رسـيـدنـد، عـمـروبـن حـجـاج، فـرمـانـده نـگـهـبـانـان پـرسـيـد: كـيـسـتـي؟ هلال گفت: پسر عموي تو و از اصحاب حسين؛ آمده ام از اين آبي كه آن را بر ما بسته ايد بـنـوشـم. عـمـرو گـفـت: بـنـوش ‍ گـوارايـت باد. هلال گفت: واي بر تو! چگونه مرا مي گـويـي آب بـنـوش و حـال آن كـه حـسـيـن (ع) و اهـل بـيـت و يـارانـش، از شدّت خستگي در حال مرگ هستند! آن گاه هلال بانگ بر يارانش زد و وارد فرات شد و جنگي سخت درگرفت. آنان سرانجام موفق شدند مقداري آب به خيمه ها برسانند. [8] .

بـرخـي نـقـل كـرده انـد كـه هلال بن نافع تازه ازدواج كرده بود و چون روز عاشورا اراده مـيـدان كـرد هـمـسـرش او را از رفتن منع نمود، ولي او بر ياري امام (ع) اصرار ورزيد، و چـون امام حسين (ع) از قضيه آگاه شد، هلال را فرمود: همسرت نگران است و من دوست ندارم در جـوانـي بـه فـراق يـكـديـگـر مـبـتـلا شـويد [اگر مي خواهي عيالت را بردار و از اين بيابان برو] هلال گفت: اي پسر رسول خدا! اگر در سختي تو را رها كنم و سراغ عيش و نوش خود روم، فرداي قيامت پاسخ جدّت محمّد(ص) را چه گويم! [9] .

او پس از اجازه از امام به ميدان شتافت و تيري به چله كمان نهاد و اين رجز را خواند:



اَرْمي بِها مُعْلَمَةً اَفواقُها

مَسْمُومَةًتَجرِي عَلي اَخْفاقِها



لَاَمْلَأَنَّ الاَرضَ مِنْ اِطْلاقِها

فَالنَّفسُ لا يَنْفَعَهااِشْفاقُها



اِذِالْمَنايا حَسَرَتْ عَنْ ساقِها

لَمْ يُثْنِها اِلاّ الّذي قَد ساقَها [10] .



بـا تـيـرهايي كه سوفار [11] آن نشانه دار است مي زنم، تيرهايي مسموم كه با سرعت [به سوي دشمن] مي رود.

زمـين را با پرتاب آنها پر مي كنم و ترس از مرگ، براي نفس سودي ندارد آن گاه كه مرگ روي نشان داده و جدّي است جز آن كه آن را به پيش رانده، نمي تواند بازش ‍ دارد.

نـقـل كـرده انـد كـه او هـشـتـاد تـن از نـيـروهـاي دشـمـن را هـدف قـرار داد و بـه هـلاكـت رساند [12] و چون تير در تركشش نماند دست به شمشير برد و چنين گفت:



اَنَا الغُلامُ اليَمَني البَجَلي

ديني عَلي دينِ حُسينٍ و عَلي



اِن اُقتَلَ اليَومَ فَهذا اَمَلي

فَذاكَ رَأيي و اُلاقي عَمَلي [13] .



من جواني از اهل يمن و از قبيله بجيله هستم. آيين من آيين حسين و علي (ع) است.

اگر امروز كشته شوم، آرزوي من همين است و پاداش خود را خواهم ديد.

مـردي از سـپـاه ابـن سـعـد، بـه نـام قـيـس، بـه جـنـگ او آمـد. هلال او را مهلت نداد و به خاك افكند و با تيغ بر آن جماعت حمله كرد و سيزده تن از آنان را از پـاي درآورد. آنـگـاه انـبـوه لشكر اطراف او را گرفتند و بازوان او را در هم شكسته اسيرش كردند و سرانجام به دست شمربن ذي الجوشن به شهادت رسيد. [14] .

در واقعه عاشورا از دو نفر به نام هلال بن نافع نام برده شده است، يكي شهيد مذكور و ديـگـري فـردي كـه در لشـكـر ابـن سـعـد بـوده و بـرخـي وقـايـع را نقل كرده است. [15] .


پاورقي

[1] الفـتـوح، ج 5، ص 200، المـفـيـد فـي ذکري السبط الشهيد، ص 97، 98، روضة الشهداء، ص 298، 299، کتابفروشي اسلامية، رمزالمصيبة، ج 2، ص 85.

[2] عشره کامله، ص 402.

[3] مثيرالاحزان، ص 43.

[4] هـنـدوانـه ابـوجـهـل کـه بـه تـلخـي آن مثل زده مي شود.

[5] الفتوح، ج 5، ص 147، 148، الملهوف، ص 138.

[6] الدمعة الساکبة، ج 4، ص 273.

[7] همان، 273، 274.

[8] مـقـتـل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 1، ص 346، 347، انوار الهدي، برخي اين قـضـيـه را بـا انـدک تـفـاوتي درباره نافع بن هلال گفته اند. (طبري، ج 5، ص 412، 413).

[9] روضـة الشـهـداء، ص 298، کـتابفروشي اسلامية؛ ناسخ التواريخ، ج 2، ص 277.

[10] مقتل الحسين (ع)، ابومخنف، ص 108، 109؛ الدمعة الساکبة، ج 4، ص 307.

[11] شکاف تير که در زره قرار مي گيرد.

[12] روضة الشهداء، ص 299، کتابفروشي اسلامية.

[13] ناسخ التواريخ، ج 2، ص 279.

[14] ناسخ التواريخ، ج 2، ص 277 ـ 279.

[15] الملهوف، ص 177.