بازگشت

مشكور


مـشـكـور در مـنـابـع كـهـن، نـام و نـشـانـي ندارد. ولي به گفته برخي از موّرخين، وي از دوسـتـداران خـانـدان عـصـمت و طهارت و زندانبان طفلان مسلم (ع) بود. او پس از شناختن آن دو [1] انـدوهناك گشت و امكانات رفاهي را در زندان برايشان فراهم كرد. چون شـب فـرا رسـيد آنان را بر سر راه قادسيه [2] آورد و انگشترش را به عنوان عـلامت به آنها داد تا با ارائه آن به بردارش، در قادسيه، راهنمايي شده و راهي مدينه شـونـد. از سـوي ديـگـر، چـون عـبـيداللّه بن زياد از آزادي طفلان مسلم آگاه شد، مشكور را احضار كرد و گفت: با پسران مسلم چه كردي؟ گفت: آنها را در راه خدا آزاد كردم.

عـبـيـداللّه پـرسـيـد: از مـن نـتـرسـيـدي؟ پـاسـخ داد: تـنـهـا از خـداونـد متعال مي ترسم. اي پسر زياد! پدر اين كودكان را كشتي، از اينها چه مي خواهي؟ من به احـتـرام پـيـامـبـر(ص) آنـهـا را آزاد كـردم و از آن حـضرت اميد شفاعت دارم و تو از شفاعت او محرومي. عبيداللّه خشمگين شد و گفت: فرمان مي دهم تا سرت را از بدن جدا كنند. مشكور گـفت: از سري كه در راه مصطفي نباشد، بيزارم. در اين لحظه ابن زياد فرمان داد او را پانصد تازيانه بزنند و سرش را از تن جدا كنند. هنگامي كه نخستين تا زيانه ها را به او مـي زدنـد اين جمله ها را مي خواند: «بسم اللّه الرحمن الرحيم»، الهي مرا شكيبايي ده! اي پروردگار من! مرا به [شفاعت] مصطفي و فرزندانش رهايي ده!

ديـگـر تـا پـايـان ضـربـه هـا سخني نگفت. سپس آب خواست، ولي ابن زياد گفت: او را تـشـنـه گـردن بـزنـيـد. مـشكور شفاعت عمرو بن حارث [3] را نيز در اين باره نـپـذيـرفـت و پـس از گـفتن اين جمله: «من از آب كوثر سيراب شدم.»، به فيض شهادت نايل گشت [4] .


پاورقي

[1] امـالي صـدوق، ص 76. شـيـخ صـدوق؛بـدون ذکـر نام زندانبان، از او به «شـيـخ» تـعـبـيـر کـرده يـاد آور شـده اسـت کـه مـشـکـور پـس از گـذشـت يـک سال اين دو کودک را شناخته است.

بـراي اطـلاع بـيـشـتـر ر.ک بـه: مـقـاله «ابـراهـيـم و مـحـمـد فـرزنـدان مـسـلم بـن عقيل (ع»).

[2] قادسيه، نام محلّي است در پانزده فرسخي کوفه (معجم البلدان، ج 4، ص 291).

[3] شـايـد وي هـمـان عـمـرو بـن حريث از ياران ابن زياد باشد (ارشاد، ج 2، ص 115، کـنـگـره جـهـانـي هزاره شيخ مفيد) که بر اثر اشتباه چاپي، يا خطاي ناسخان به «عمرو بن حارث» تبديل گشته است.

[4] روضة الشهدا، 233 و 235، کتابفروشي اسلامية؛ ناسخ التواريخ، ج 2، ص 112 و 113؛ وسيلة الدارين، ص ‍ 225 و 226.