بازگشت

مسلم بن عوسجه اسدي


وي از طـايـفـه بـنـي سـعـد [1] ، صـحـابـي رسـول خـدا(ص) [2] ، از يـاران نـزديـك امـيـرالمـؤ مـنـين (ع) [3] و از بـزرگـان عرب در صدر اسلام به شمار مي رفت [4] .

در بسياري از جنگ هاي دوره اسـلامـي از جـمـله غـزوه آذربـايـجـان شـركـت كـرد. در جـنـگ جمل، نهروان و صفين نيز به نبرد با مخالفان علي (ع) پرداخت. [5] .

موقعيت سياسي اجتماعي او در دوران امامت امام حسن (ع) دانسته نيست. ولي از شواهد و قرائن پيداست كه او همواره حامي و پيرو سر سخت ولايت بوده است.

مـسـلم بـن عـوسـجـه جـنـگـجـويـي شـجاع، قاري قرآن، عالم و مردي پرهيزكار، با وفا، ايثارگر و شريف بود. [6] .

دانـسـتـه هـاي زيـادي دربـاره نـقش وي در تاريخ كربلا در دست نيست. تنها گزارش هاي پراكنده از تلاش هاي وي در كوفه و كربلا و چگونگي شهادتش به ثبت رسيده است.

مـسـلم بـن عـوسـجـه پـس از ورود مـسلم بن عقيل به كوفه، به ياري اش شتافت و از مردم بـراي حمايت از امام حسين (ع) بيعت گرفت او هم چنين، كار خريد سلاح، دريافت كمك هاي مردمي و فرماندهي جنگجويان طايفه مذحج و بني اسد را بر عهده داشت. [7] .

نـقـل شـده كـه عـبـيـدالله بـه مـنـظـور زيـر نـظـر گـرفـتـن فـعـّاليـت هـاي مـسـلم بـن عـقـيـل و يـارانـش، غلام خود، معقل را فرا خواند و مبلغ سه هزار درهم به او داد و گفت: به مـيـان مـردم بـرو و خـود را بـه فـرزنـد عـقـيـل نزديك ساز و اخبار آنها را به من برسان. مـعـقل به مسجد جامع كوفه رفت، اهل كوفه، مسلم بن عوسجه را به وي معرّفي كردند و گـفـتـنـد: او از هـواداران مـسـلم بن عقيل است، معقل نزد فرزند عوسجه رفت و گفت: من مردي شـامـي و دوسـتـدار اهـل بـيـت پـيـامـبـر(ص) هـسـتـم و مـي خـواهـم بـا فـرزنـد عقيل بيعت كنم. پس از ساعتي گفت و گو، مسلم از او خواست تا موضوع را كتمان كند و تا فـرا رسـيـدن وعـده ديـدار صـبـوري ورزد. پـس از گـذشـت چـنـد روز و با مشورت مسلم بن عـقـيـل، مـعـقـل بـه خـانـه هـانـي بـن عـروه راه يـافـت و بـه ديـدار فـرزنـد عقيل نائل آمد [8] .

مـسـلم بـن عـوسـجـه پـس از پـراكـنـده شـدن كـوفـيـان و شـهـادت مـسـلم بـن عقيل و هاني بن عروه، خود را از ديد سربازان عبيداللّه مخفي ساخت و شبانه همراه خانواده خـود از كـوفـه خـارج گـرديـد و در شـب هفتم يا هشتم محرّم به سپاه امام حسين (ع) پيوست [9] .

او در شب عاشورا در پاسخ امام حسين (ع) كه از ياران خود خواسته بود تا براي رفتن يا مـانـدن تصميم بگيرند گفت: ترا رها كنيم تا خدا بداند كه در كار اداي حق تو نكوشيده ايـم؟ نـه به خدا بايد نيزه ام را در سينه هاشان بشكنم و با شمشيرم چندان كه دسته آن به دستم باشد ضربتشان بزنم از تو جدا نمي شوم اگر سلاح براي جنگشان نداشته بـاشـم بـه دفـاع از تو چندان سنگشان مي زنم كه با تو بميرم تا خدا بداند كه ما در نـبـرد رسـول خـدا(ص) از تـو حـمـايـت و حفاظت كرديم، به خدا قسم اگر هفتاد مرتبه مرا بـكـشند، بسوزانند، ريز ريز كنند و دوباره زنده شوم هرگز از تو دست بر نمي دارم و جـانـم را فـداي تو خواهم كرد، چگونه در راه تو كشته نشوم در حالي كه اين تنها براي يك بار است و عزّتي جاودانه دارد؟ [10] .

پـس از آن كـه بـه دسـتـور امـام (ع) اطراف خيمه ها را آتش زدند، گروهي از سواره نظام سـپـاه ابـن سـعد به سمت خيمه ها آمدند، يكي از آن ها فرياد زد: اي حسين (ع) پيش از فرا رسيدن رستاخيز، سوي آتش شتاب كردي، امام فرمود: كيست اين مرد؟ به گمانم شمر بن ذي الجوشن باشد. ياران گفتند: آري.

مـسلم بن عوسجه گفت: اي فرزند رسول خدا(ص)، فدايت شوم، من مي توانم با تير او را هـدف قـرار دهـم، تـير من خطا نمي رود و اين تبهكار از ستمكاران است، حضرت فرمود: نه من دوست ندارم شروع كننده جنگ باشم [11] .

وقـتـي دو لشـكـر به هم درآمدند، عده اي از سپاه ابن سعد كه عمرو بن حجاج سركردگي آنان را بر عهده داشت، از سمت رودخانه فرات به لشكر امام (ع) حمله كردند و با ميسره سـپـاه بـه فرماندهي زهير بن قين درگير شدند. در اين ميان مسلم بن عوسجه سرسختانه به نبرد با دشمن پرداخت و اين چنين رجز خواند:



إنْ تَسْاءلوا عَنّيِ فّإنّي ذُو لُبَدْ

و انّ بيتي في ذري بني اسد



فَمَنْ بَغاني حائِدٌ عَنِ الرَّشَدْ

و كافِرٌ بِدينِ جَبّارٍ صَمَدْ [12] .



هـر گـاه شـخـصـيـت مـرا بخواهيد شيري هستم از فرزندان دسته اي از بزرگان بني اسد كسي كه بر ما ستم كند گمراه و به دين خداي بي نياز كافر گشته است.

وي حـدود پـنـجاه تن از جنگجويان ابن سعد را به خاك افكند و همچنان با شمشير خود به قلب سپاه دشمن مي زد. از شدّت نبرد گرد و غبار زيادي بلند شد، ساعتي گذشت، گرد و غـبـار تا حدودي فروكش كرد، پيكر نيمه جان مسلم بر زمين كربلا افتاده بود. امام حسين (ع) بـه سـوي او شـتافت و فرمود: اي مسلم خدا تو را رحمت كند. سپس ‍ اين آيه را تلاوت فرمود: فَمِنْهُم مَنْ قَضَي نَحْبَهْ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرْ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلا [13] .

حـبـيـب بـن مظاهر نيز نزد مسلم آمد و گفت: تحمّل شهادت تو برايم سخت است، تو را به بـهـشـت بـشـارت مـي دهم. مسلم با صداي ضعيف پاسخ داد: خداوند تو را به خير و نيكي بـشارت دهد. حبيب گفت: تقدير چنين است كه من بزودي به تو بپيوندم، اگر اين گونه نـبـود، بـراي پـيـونـد ديـني و خانوادگي كه ميان ماست، دوست داشتم خواسته هاي تو را بشنوم و بدان جامه عمل بپوشانم. مسلم با دست خود به امام حسين (ع) اشاره كرد و گفت: مـن تـو را وصيت مي كنم كه تا پاي جان از او حمايت كني، حبيب گفت: به خداي كعبه قسم كه آن حضرت را ياري خواهم كرد. [14] .

پـس از شـهـادت مسلم بن عوسجه، صداي ناله كنيز وي با هلهله و شادي سپاه ابن سعد كه مـي گـفـتـند مسلم را كشتيم، در هم آميخت. ولي شبث بن ربعي، از سپاهيان ابن سعد، ياران خـود را نـفـريـن كـرد و گـفت: شما خودتان را با دست خود مي كشيد و براي خاطر ديگران خـوار و ذليـل مـي گـردانـيـد، آيـا از ايـن كـه شـخـصي مانند مسلم بن عوسجه را كشته ايد خـوشـحـاليـد؟ بـه خـدا قسم او جايگاه بلندي در ميان مسلمانان داشت، در فتح آذربايجان ديدم كه او پيش از رسيدن سپاه اسلام، شش تن از كفّار را هلاك ساخت.

مـسـلم بـن عوسجه به دست عبدالرحمن بن ابي خشكاره بجلي، مسلم بن عبدالله ضبابي و عـبـدالله ضـبابي به شهادت رسيد [15] . در زيارت ناحيه مقدسه از او چنين ياد شده است:

«السـلامُ عـلي مـُسـْلِم بـْنِ عـَوْسـَجـةِ الاَسـَدي....وَ كـُنْتَ اَوّلُ مَنْ شَرَي نَفْسَه و اَوَّلُ شهيدٍ شـَهـِدَاللّهَ...فـقـال: يَرْحَمْكَ اللّهُ يا مُسْلِمَ بنِ عَوسَجِه و قَرَاءَ «فَمِنْهُمْ مَن قَضَي نَحْبَه وَ مِنْهُم مَنْ يَنْتَظِر وَ مَا بَدَّلُوا تبديلا» لَعَنَ اللّهُ المُشتركينَ في قَتْلِكَ.»

سـلام بـر تـو اي مسلم فرزند عوسجه اسدي...تو نخستين فداكار و شهيد راه خدا بودي...سـپـس ‍ فـرمـود: «از مـؤ مـنـان كساني هستند كه پيمان خود را به آخر بردند و در راه او كـشـتـه شـدنـد و بـعـضـي ديـگـر در انـتـظـارنـد و هـرگـز تـغـيـيـر و تبديل در عهد و پيمان خود ندارند [16] .

«نفرين خدا بر كساني كه در كشتن تو مشاركت كردند» [17] .


پاورقي

[1] تـسـمـيـة مـن قـتـل مع الحسين (ع)، ص 152؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 362، دارالمعارف. و يا بني اسد (لغت نامه دهخدا، ج 2، ص 18448).

[2] مـسـتـدرکـات عـلم رجـال الحـديـث، ج 7، ص 414؛ تـنـقـيـح المـقـال، ج 3، ص 214، ابـصـار العـيـن، ص 108، مـرکـز الدراسـات الاسـلامـية لحرس الثورة؛ انصار الحسين (ع)، ص 108، الدارالاسلامية؛ فرسان الهيجاء، ج 2، ص 116.

[3] فرسان الهيجاء، ج 2، ص 116.

[4] الاعلام، ج 7، ص 222.

[5] همان، ج 8، ص 119؛ فرسان الهيجاء، ج 2، ص 116.

[6] تنقيج المقال، ج 3، ص 214؛ فرسان الهيجاء، همانجا.

[7] الکـامـل فـي التـاريـخ، ج 4، ص 30؛ تـاريـخ الطـبـري، ج 5، ص 369، دارالمـعارف؛ انصار الحسين، ص 108، الدارالاسلامية؛ فرسان الهيجاء، ج 2، ص 116؛ نهاية الارب، ج 20، ص 397؛ الاخبار الطوال، ص 238.

[8] الکامل في التاريخ، ج 4، ص 25 و 26؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 362 و 363، دارالمعارف؛ الاخبار الطوال، ص 235؛ الفتوح، ج 5، ص 70 ـ 75.

[9] ابصار العين، 109، مرکز الدراسات الاسلامية لحرس الثورة.

[10] ر.ک: الکـامـل فـي التـاريـخ، ج 4، ص 58؛ تـجـارب الامـم، ج 2، ص 69؛ تـاريـخ الطـبـري، ج 5، ص 419؛ نـهـايـة الارب، ج 20، ص 435؛ مـقـتـل الحـسـيـن (ع)، خـوارزمـي، ج 1، ص 247، مـکـتـبـة المـفيد؛ الفتوح، ج 5، ص 170؛ الارشاد، ج 2، ص 92، کنگره جهاني هزاره شيخ مفيد؛ بحارالانوار، ج 44، ص 393.

[11] تـاريـخ الطـبـري، ج 5، ص 424، دارالمـعـارف؛ ابـصـار العين، ص 110، مرکز الدراسات الاسلامية لحرس الثورة؛ الارشاد، ج 2، ص 96.

[12] ابـصـار العـيـن، هـمـانـجـا، مـرکـز الدراسات الاسلامية لحرس الثورة؛ مناقب آل ابـيـطـالب، ج 4، ص 110؛ مـقـتـل الحـسـيـن (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 14، مکتبة المفيد؛ الفتوح، ج 5، ص 193.

[13] احزاب (33)، آيه 23.

[14] تـاريـخ الطـبـري، ج 5، ص 435 و 436، دارالمـعـارف؛ الکـامـل فـي التـاريـخ، ج 4، ص 67 و 68؛ نـهـايـة الارب، ج 20، ص 448؛ مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 15، مکتبة المفيد.

[15] مـنـاقـب آل ابـي طـالب، ج 4، ص 110؛ تـاريـخ الطـبـري، ج 5، ص 436؛ ابصار العين، 110، مرکز الدراسات الاسلامية لحرس الثورة؛ حياة الامام الحسين (ع)، ج 3، ص 213؛ تسمية من قتل مع الحسين (ع)، ص 152؛ بحارالانوار، ج 44، ص 393.

[16] احزاب، 23.

[17] اقبال الاعمال 7 ج 3، ص 76 ـ 77.