بازگشت

قيس بن مسهر صيداوي


قيس [1] فرزند مسهّر از دلاور مردان با شرافت بني صيدا و از دوستان مخلص اهل بيت (ع) و از ياران باوفاي امام حسين (ع) به شمار مي آمد.

آن گـاه كـه بـزرگـان شـيـعـه در كـوفـه از امام حسين (ع) براي آمدن به آن شهر دعوت كـردنـد، قيس به اتفاق عبداللّه ارحبي با 53 عدد نامه به خدمت آن حضرت رسيد. وي پس از رسـانـدن نـامـه كـوفـيـان، بـه دستور امام حسين (ع) با حضرت مسلم به همراه دو نفر راهنما و شماري ديگر از ياران، به كوفه بازگشت.

در مـسـير راه پس از آن كه آن دو راهنما از تشنگي جان باختند، حضرت مسلم (ع) نامه اي را تـوسـّط قـيـس بـراي امـام (ع) فـرسـتـاد و از آن حـضـرت درخـواسـت نمود كه او را از اين مـأمـوريـت مـعـاف دارد. امام حسين (ع) در پاسخ، نامه اي مبني بر نپذيرفتن خواسته او را تـوسـط قيس برايش فرستاد؛ و از وي خواست تا به راه خود ادامه داده خود را به كوفه برساند.

پـس از ورود مـسلم به كوفه و استقبالي كه از وي شد، نامه اي را توسط قيس براي امام (ع) فرستاد و در آن نامه صدق دعوت كوفيان را مورد تأييد قرار داد. و آمدن آن حضرت را بـه كـوفه بي خطروبلامانع دانست. قيس نامه رابه آن حضرت رساند و در آمدن به كربلا وي را همراهي كرد.

هـنـگـامـي كـه امام حسين (ع) به منزلگاه «حاجر» در منطقه «بطن الرمه» [2] رسيد، نامه اي براي شيعيان كوفه نوشت و به آنان يادآور شد كه تا اندك زماني ديگر نزد آنان خواهد بود. حضرت اين نامه را توسط قيس [3] به كوفه فرستاد. قـيس در قادسيه توسط يكي از مأموران ابن زياد به نام حصين بن تميم دستگير شد. او همان لحظه نامه امام (ع) را از ميان برد. حصين او را نزد ابن زياد آورد و ماجرا را بازگو كرد.

ابن زياد پرسيد: كيستي؟ گفت: از شيعيان علي (ع) و فرزند او. پرسيد: چرا نامه را از مـيـان بـردي؟ پاسخ داد: تا از محتويات آن آگاه نشوي. پرسيد نامه از كه و براي چه كـسـي بـود؟ گـفـت: از حـسـيـن بـن عـلي (ع) بـراي گـروهـي از اهـل كـوفـه كـه نـام آنها را نمي دانم. ابن زياد خشمگين گشت و گفت هرگز از من جدا نمي شويد تا مرا از نام آنان آگاه سازي و يا برفراز منبر شوي و حسين و پدر و برادرش را ناسزا گويي، يا آن كه تو را كشته قطعه قطعه ات كنم.

قـيـس گـفـت: نـام آنان را به تو نخواهم. گفت، ولي ناسزاي بر حسين و برادرش را مي پـذيرم. آن گاه بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبر خدا(ص)، حـضـرت علي (ع) و فرزندش را ستود و بر عبيداللّه بن زياد و پدرش و خاندان بني امـيه لعن و نفرين فرستاد. آن گاه فرياد برآورد: اي مردم من فرستاده حسين بن علي هستم و او را در حاجز از بطن الرمه ترك گفته ام، به ياري اش بشتابيد.

ابـن زيـاد پس از آگاهي بر اين جريان فرمان داد او را از بالاي قصر به زير انداختند، چـنـان كـه اسـتـخـوان هـايـش درهـم شـكـسـت و بـه درجـه رفـيـع شـهـادت نايل آمد [4] .

ابن كثير در اينجا مي افزايد: عبدالملك بن عمير بجلي سر او را از تن جدا نمود. چون مورد اعتراض قرار گرفت، گفت: خواستم او را زودتر راحت سازم. [5] .

خـبـر شـهـادت قيس در منزلگاه «عذيب الهجانات» به امام حسين (ع) رسيد. با شنيدن اين خـبـر اشـك از ديـدگـان امـام (ع) فـروباريد و فرمود «فَمِنْهُم مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَنْ يَنْتَظِرْ وَما بَدَّلوا تَبديلا» [6] پروردگارا بهشت را جايگاه ما و آنها كن و ما و آنها را در قرار رحمت خويش و ذخاير خواستني ثوابت فراهم آر. [7] .

گـفـت وگوي قيس با ابن زياد و كيفيت شهادت او را برخي به عبداللّه بن يقطر نسبت داده اند. [8] از اين رو ممكن است به نظر آيد كه اين دو يكي هستند.

ولي صاحب ناسخ به اين نكته توجه كرده بر اين باور است كه امام (ع) دو بار، براي مردم كوفه نامه نوشت. نوبت اول نامه را به دست عبداللّه بن يقطر و نوبت دوم به دست قيس سپرد، گرچه گونه شهادت هر دو يكي است. [9] .

در زيارت ناحيه و رجبيه از وي چنين ياد شده است:

السَّلامُ عَلي قَيْسِ بِنِ مُسَّهَر الْصَيْداوي [10] .


پاورقي

[1] نـام وي را بشر (اخبارالطوال، ص 299) و نام پدرش را مصهّر (الامام الحسين واصحابه،ص 21) و يـا مـطـهـّر (عاشورا چه روزيست، ص 227). و يا مظهّر (همان، ص 255). و يا مهر (آرامگاه هاي خاندان پاک پيامبر(ص)، ص 239) نيز گفته اند.

[2] بطن الرمه: منزلگاهي است که راه هاي بصره و کوفه به طرف مدينه به هم مي پيوندند. (مراصد الاطلاع، ج 2، ص 634).

[3] و گفته مي شود که امام، برادر رضاعي خود ـ عبداللّه بن يقطر ـ را فرستاد (ارشاد، ج 2، ص 70، کنگره جهاني هزاره شيخ مفيد).

[4] الملهوف، ص 135 ـ 136.

[5] البـدايـة والنهاية، ج 8، ص 170؛ ولي بسياري اين جريان را به عبداللّه بـن يـقـطـر بـرادر رضـائي امـام حـسـيـن (ع) نسبت داده اند. (الارشاد، ج 2، ص 71؛ کنگره جـهـاني هزاره شيخ مفيد؛ ابصار العين، ص 93، مرکز الدراسات الاسلامية لحرس الثورة.).

[6] احـزاب، آيـه 23: بـعضي بر سر پيمان خود جان باختند و بعضي چشم به راهند و هيچ پيمان خود را دگرگون نکردند.

[7] تاريخ طبري، ج 5، ص 405، دارالمعارف.

[8] ناسخ التواريخ، ج 2، ص 138 و 173.

[9] همان.

[10] اقبال، ج 3، ص 78، 345؛ رجال طوسي، ص 79؛ ابصارالعين، ص 112، مـرکـز الدراسـات الاسلامية لحرس ‍ الثورة؛ اخبارالطوال، ص 119؛ الثقات، ج 2، ص 307؛ البـدايـة والنـهـاية، ج 8، ص 169؛ تجارب الامم، ج 2، ص 57؛ طبقات ابن سعد (تک جلدي) ص 463؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 359، دارالمعارف؛ مناقب، ج 4، ص 103؛ تسمية من قتل مع الحسين (ع)، شماره 28.