بازگشت

عابس بن أبي شبيب شاكري


عـائش (پـاورقـي بـحارالانوار، ج 45، ص 73). عباس بن حبيب (اسرارالشهادة، ج 2، ص 54).

پدرش را شبيب، حبيب، شِبْث و ليث نيز گفته اند. (ارشاد، ج 2، ص 106 «پاورقي»، كـنـگـره جـهـانـي هـزاره شـيـخ مفيد؛ مقتل الحسين (ع) خوارزمي، ج 2، ص 26، انوارالهدي؛ اقـبـال الاعـمـال، ج 3، ص 79 و 345؛ مـثـيـرالاحـزان، ص 32؛ اسـرارالشهادة، ج 2، ص 296.)

منسوب به شاكر، تيره اي از بني همْدان الانساب، ج 3، ص 382).

عـابـس فـرزند أبي شبيب بن شاكر بن ربيعة بن مالك بن صعب بن معاوية بن كثير بن مـالك بـن جـشـم بـن حـاشـد [1] و مـولاي ـ غـلام يـا هـم پـيـمـان ـ بـني شاكر است. [2] .

او از يـاران بـاوفـاي امـام حـسـيـن (ع) [3] و بـه قـولي از خاصّان امام علي (ع) بـود. [4] عـابـس از مهتران، دلاوران، سخنوران، عابدان و شب زنده داران شيعه بـود. [5] بـه گـفـتـه بـرخي از معاصرين، هنگامي كه امام حسين (ع) مي خواست نـمـاز ظـهـر عـاشـورا را اقامه كند وي مقابل آن حضرت ايستاد و بدن برهنه خويش را سپر تيرهاي بلا ساخت. [6] .

عابس، نخستين كسي بود كه در منزل مختار، هنگام قرائت نامه امام حسين (ع) براي شيعيان كـوفـه بـه پـاخـاسـت و پـس از حـمـد و ثـنـاي خـداونـد متعال خطاب به حضرت مسلم (ع) گفت:

من درباره مردم به شما خبر نمي دهم و نمي دانم نيّتشان چيست و از جانب آنها وعده فريبنده نـمـي دهم. به خدا قسم از چيزي كه درباره آن تصميم گرفته ام سخن مي گويم هنگامي كـه دعـوت كـنـيد مي پذيرم و همراه شما با دشمنانتان مي جنگم و با شمشير از شما دفاع مي كنم تا به پيشگاه خداوند روم و از اين كار جز ثواب چيزي نمي خواهم. [7] .

پـس از بـيعت كوفيان با حضرت مسلم (ع)، عابس با شوذب به عنوان پيك، نامه آنان را به امام حسين (ع) رساند.

چون روز عاشورا آتش جنگ شعله ور گرديد و برخي از ياران اباعبداللّه (ع) به شهادت رسيدند. [8] عابس به شوذب گفت: اي شوذب؛ مي خواهي چه كار بكني؟ گفت: هـمـراه تـو در كـنار پسر رسول خدا(ص) مي جنگم تا كشته شوم. عابس گفت:... امروز بايد با تمام توان براي سعادت خويش تلاش كنيم. زيرا فردا روز حساب است نه روز عـمـل. آن گـاه عـابس به خدمت امام (ع) رسيد و گفت: اي اباعبداللّه! هيچ كس در روي زمين نـزد مـن از شما عزيزتر و محبوب تر نيست. اگر مي توانستم با چيزي بهتر از جانم از شـمـا دفـاع كنم دريغ نمي كردم. درود بر تو اي اباعبداللّه. خداوند را گواه مي گيرم كه بر راه تو و پدرت استوار هستم. سپس با پيشاني مجروح و با شمشير بركشيده به سوي ميدان شتافت.

ربـيـع بـن تـمـيم هَمْداني، از سران سپاه يزيد مي گويد: «چون عابس را ديدم شناختم. زيـرا او را در جـنـگ هـا ديـده بودم. فرياد زدم، اي مردم! اين شخص، شير شيران است او فـرزنـد ابـي شـبـيـب است. هيچ كس از شما سوي وي نرود. عابس مكرّر فرياد مي زد، آيا مـردي وجـود نـدارد كـه بـا مـردي مبارزه كند؟ كسي به ميدان نرفت تا ابن سعد فرمان داد سـنـگ بـارانـش كنيد. عابس چون ديد از هر طرف به سويش سنگ پرتاب مي شود، زره از تـن بيرون آورد و كلاهخود از سر بيفكند و بر آنها حمله كرد. به خدا قسم ديدم او بيش از دويـسـت تـن را طـرد كـرد. سـرانـجـام در قـلب مـيـدان و مـحـاصـره دشـمـن به درجه شهادت نـايل گشت. سر او را در دست چند نفر ديدم كه هر كدام ادعا مي كرد وي، او را كشته است. عـمـر سـعـد گـفـت: مشاجره نكنيد. هيچ كس نمي توانست يك تنه عابس را بكشد. شما همگي تـوانـسـتـيـد بـا هـم او را بـكـشـيـد. بـا ايـن سـخـن، نـزاع و كـشـمـكـش آنـهـا خـاتمه يافت.» [9] .

در زيارت ناحيه مقدسه امام (ع) و رجبيه از وي چنين ياد شده است:

«السلام علي عابس بن شبيب الشاكري.» [10] .

مرحوم شيخ عباس قمي نيز درباره او گفته است:

السـلام عـليـك يـا عـابـس بـْنِ اَبـي شـبـيـب الشـاكـري اَشْهَدُ اَنَّكَ مَضيت علي مامضي عليه البدريون والمجاهدون في سبيل اللّه. [11] .

درود بـر تـو اي عـابـس بـن ابـي شـبـيـب شاكري، گواهي مي دهم آنچه [از مصائب] بر رزمندگان بدر و مجاهدين راه خدا گذشت بر تو نيز وارد شده است.


پاورقي

[1] ابصارالعين، ص 126، مرکز الدراسات الاسلامية لحرس الثورة.

[2] مـثـيـرالاحـزان، ص 66. امـام علي (ع) در جنگ صفين درباره بني شاکر فرمود: اگـر شـمـار آنـان بـه هـزار نـفـر مـي رسـيـد خـداونـد متعال به شايستگي عبادت مي شد. آنها از دليران و جنگجويان عرب بودند. در قبيله بني وادعه از هَمْدان سکونت داشتند و به آنان «فتيان الصباح» و به عابس، شاکري و وادعي گفته مي شد. (ابصارالعين، ص 127، مرکز الدراسات الاسلامية لحرس الثورة.).

[3] رجال طوسي، ص 78؛ تسمية من قتل مع الحسين (ع)، ش 98.

[4] عاشورا چه روزيست؟، ص 245.

[5] ابـصـارالعـيـن، ص 126، مـرکـز الدراسـات الاسـلامـية لحرس الثورة؛ ذخيرة الدارين، ص 249؛ وسيلة الدارين، ص 158.

[6] عاشورا چه روزيست، ص 245.

[7] تاريخ طبري، ج 5، ص 355، دارالمعارف؛ نيز ر.ک الفتوح، ج 5، ص 56؛ ابصارالعين، ص 127 با اندکي تفاوت، مرکز الدراسات الاسلامية لحرس الثورة.

[8] ابصار العين، ص 127، مرکز الدراسات الاسلامية لحرس الثورة.

[9] تـاريـخ طـبري، ج 5، ص 443 و 444، دارالمعارف؛ ابصارالعين، ص 127. مـرکـز الدراسـات الاسـلامـيـة لحـرس ‍ الثـورة؛ نـيـز ر.ک الکـامـل، ج 4، ص 73، انـساب الاشراف، ج 3، ص 197، دارالتعارف؛ مثيرالاحزان، ص 66 با تلخيص.

[10] اقبال الاعمال، ج 3، ص 79 و 345؛ بحار، ج 45، ص 73 و ج 98، ص 340، چاپ بيروت.

[11] نفس المهموم (نفثة المصدور)، ص 574.