بازگشت

سعد بن حارث انصاري


برخي پدرش را حرث گفته اند (ابصارالعين، ص 159).

سـعد و [ابو] الحَتُوف از شهداي نيك فرجام كربلايند. اين دو برادر كه بر مذهب خوارج [1] بـودنـد، بـا لشـكـريـان عمر سعد، از كوفه به كربلا آمدند. بعد از ظهر عـاشـورا، بـا شـنـيـدن نـداي اسـتـغـاثـه امـام حـسـيـن (ع) و صداي گريه كودكان و زنان اهـل بـيـت (ع)، هـدايـت الهـي نـصـيب آنان گرديد، از گمراهي نجات يافته، به ياري حقّ شـتـافـتـنـد و بـا دشـمـنان امام (ع) به جنگ برخاستند. اين دو، پس از كشتن ومجروح كردن جمعي از افراد دشمن، خود نيز به شهادت رسيدند. [2] .

مـحـقـّق شـوشـتـري، پـس از نـقـل پـاره اي از مـطـالب پـيـش گـفـتـه، از كـتـاب «تـنـقـيح المقال»، به نقد آن پرداخته مي نويسد: مؤلف (مامقاني) سند گفته هايش را نياورده است؛ و از ايـن گـذشـتـه، هـمـراهـي كـسـي كـه مـذهـب خـوارج دارد، بـا ابـن سـعـد، نـامـعقول است. زيرا خوارج، حتّي در جنگ با كافران، به ستمگران كمك نمي كردند؛ تا چـه رسـد در جـنـگ با امام حسين (ع). همچنين، كساني كه شعارشان «لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ» بوده چـگـونـه مـمـكن است حسين بن علي (ع) را ياري داده باشند، با اين كه مي دانستند او همانند پـدرش، تـحـكـيـم بـه كـتاب خدا را جايز مي شمارد. محقق نام برده، در پايان نتيجه مي گيرد كه وجود چنين اصحابي براي امام حسين (ع) نامعلوم است. [3] .

در پـاسـخ ايـن مـحـقـق بـزرگـوار مـمـكـن اسـت گـفـتـه شـود: گـرچـه مـؤ لف تـنـقـيـح المـقـال مـسـتـنـداتـش را ذكـر نـكـرده اسـت؛ ولي ايـن بـه مـعـنـاي مـوجـود نـبـودن آنـها نيست. [4] .

امـا بيرون آمدن خارجي مذهب با ابن سعد، ممكن است نه از روي اختيار و آزادي، بلكه براي رهـايـي از مـجـازات حكومت وقت بوده باشد. زيرا به گواهي تاريخ، هر كس كه به جنگ امـام حـسـيـن (ع) نـمـي رفـت، مـجـازات هـايـي بـس سـنـگـيـن، نـظـيـر اعـدام در انـتـظـارش ‍ بود. [5] .

دربـاره پـيـوسـتن اين دو برادر به اردوگاه حسيني و جنگيدن با دشمنان آن حضرت، نيز مـي تـوان گـفـت كـه بـا تـوجّه به حضور نامبردگان در صحنه كربلا و مشاهده مظلوميّت اهل بيت (ع) و قساوت هاي سپاه دشمن، چنين امري بعيد نيست. همان گونه كه براي «حُرّ» پيش آمد.


پاورقي

[1] بـه آنـان «حـروريـّه» و «مـُحـَکِّمَة» نيز گفته مي شود. (لغت نامه دهخدا، ماده مـُحـَکِّمـة). اينان کساني بودند که در جنگ صفين، موضوع حکميّت را نپذيرفتند و با سر دادن شـعـار لا حُکْمَ اِلاّ لِلّهِ (حکم و فرمان، تنها از آنِ خداست.) مخالفتشان را با آن ابراز داشتند. (لغت نامه دهخدا، ماده خوارج).

[2] تـسـمـيـة مَنْ قُتِلَ مع الحسين (ع)..، ش 54 و 55؛ الحدائق الورديّة، ص 104؛ تـنـقيح المقال، ج 2، ص 12 و ج 3، ص 10؛ ابصارالعين، ص 159، 222، 223، مرکز الدراسـات الاسـلامـيـة لحرس الثورة؛ نيز ر.ک. الکني و الالقاب، ج 1، ص ‍ 45؛ اعيان الشـيـعـة، ج 1، ص 611 و ج 2، ص 319؛ مـقـتـل الحـسـيـن (ع) مـقرّم، ص 240، منشورات شريف رضي.

[3] قاموس الرجال، ج 5، ص 28.

[4] ر.ک. تسمية من قتل مع الحسين (ع)... ش 54 و 55؛ الحدائق الورديّة، ص 104.

[5] «بـلاذري» مـي نـويـسـد: آن گـاه کـه ابـن زيـاد، عـمـرسعد را به فرماندهي لشـکـري، بـه کـربـلا فرستاد؛ مردان کوفه را در «نُخَيلِة» گرد آورد و با تهديد و تـطـميع، از آنان خواست، به سپاه عمرسعد بپيوندند، وگرنه جان و مالشان را از دست خـواهند داد. مردم نيز چاره اي نديدند، جز اين که براي جنگ با امام حسين (ع)، راهي کربلا شـونـد؛ بـه گـونـه اي کـه مردي در کوفه نماند. او مي افزايد: در يکي از همان روزها، مـأمـوران حـکومت، به مردي از قبيله هَمْدانْ، که براي دريافت ميراثش به کوفه آمده بود، بـرخـورده، او را دسـتـگـيـر کـردنـد و نـزد ابن زياد بردند. وي نيز بي درنگ، به جرم نـرفـتـن بـه جـنـگ، او را اعـدام کـرد. (ر.ک. انـسـاب الاشـراف، ج 3، ص 178ـ179، دارالتعارف).