بازگشت

زهير بن قين بجلي


زهـيـر بـن قـيـن، از فـرماندهان شهيد سپاه امام حسين (ع) [1] و از بزرگان قبيله «بَجيله» بود كه در كوفه مي زيست. [2] زهير نخست طرفدار «عثمان» بود، تـا ايـن كـه در سـال شـصـتـم هـجـري، هـنـگـام بـازگـشـت از سـفـر مـكـّه، در يـكـي از مـنـازل بـين راه، [3] همزمان با كاروان امام حسين (ع) در يك جا فرود آمد. امام (ع) شـخـصي را نزد زهير فرستاد و خواستار ملاقات با او شد. زهير نخست از اين ديدار اكراه داشت. اما به توصيه همسرش ـ ديلم يا دَلْهم دختر عَمرو ـ [4] به محضر امام حسين (ع) شرفياب شد. اين ديدار بسيار مبارك بود و مسير زندگاني زهير را تغيير داد. او پس از ايـن مـلاقـات، شـادمـان نـزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا خيمه و بار و بُنه او را به كنار خيمه امام (ع) منتقل كنند. [5] با همسرش نيز وداع كرد و گفت: «مـن عـازم شـهـادت هـمراه امام حسين (ع) هستم. تو با برادر خود نزد خانواده ات برگرد، زيرا نمي خواهم از سوي من چيزي جز خوبي به تو برسد.»

آن گاه خطاب به همراهانش گفت: «هر كه دوستدار شهادت است، همراه من بيايد، وگرنه بـرود و ايـن آخـرين ديدار من با شماست. [6] اما خاطره اي براي شما بيان كنم: زمـانـي كه به جنگ بَلَنْجَر رفته بوديم، به پيروزي و غنايم فراواني دست يافتيم و بسيار خوشحال شديم. سلمان فارسي [7] كه همراه ما بود گفت: «آن گاه كه سيّد جوانان آل محمّد را درك كرديد، از پيكار و كشته شدن در كنار او بيش از دستيابي به ايـن غنايم شادمان باشيد». [8] برخي منابع آورده اند سلمان بن مضارب، پسر عموي زهير، با وي همراهي كرد و به سپاه امام حسين (ع) پيوست. (سلمان بن مضارب)

بنابر نقل طبري، امام حسين (ع) پس از برخورد با سپاهيان حرّ، در منزلگاه «ذِي حُسُم» خطابه اي ايـراد فـرمـودنـد و طـيّ آن كـژي هاي حاكم بر جامعه را برشمردند و يارانش را به جهاد براي احياي ارزش هاي اسلامي و شهادت در راه خدا تشويق فرمودند. زهير نخستين كس بود كه پس از سخنراني امام (ع) آمادگي خود را براي اجراي فرامين آن حضرت اعلام داشت؛ و گـفـت: «اي فـرزنـد رسـول خـدا(ص)، مـا سخنان شما را شنيديم. به خدا سوگند اگر زندگاني دنيا دايمي بود و ما در آن جاودانه بوديم و جدايي از آن فقط به سبب ياري و مـواسات با شما بود ما قيام همراه شما را بر ماندن در دنيا ترجيح مي داديم!»؛ و امام (ع) درباره اش دعاي خير فرمود. [9] .

كـاروان امـام حـسـيـن (ع)، روز پـنـج شـنـبـه، دوم مـحـرّم سـال شـصـت و يـكـم هجري، با مراقبت لشكريان حُرّ وارد سرزمين نينوا شدند، كه ناگاه نـامـه اي از ابـن زياد رسيد. در آن نامه به حُرّ فرمان داده شده بود كه بر امام حسين (ع) سـخـت بگيرد و او را در سرزميني بدون آب و آباداني فرود آورد. حُرّ مضمون نامه را به اطلاع امام (ع) و يارانش رساند و از آنان خواست كه در همان مكان فرود آيند. ياران امام (ع) از حـُرّ خـواسـتـنـد كـه در يـكـي از آبـادي هـاي نزديك آنجا فرود آيند، امّا حُرّ گفت: نمي تـواند چنين اجازه اي بدهد، زيرا جاسوس ‍ ابن زياد مراقب اوست. در اين هنگام زهير بن قين به امام (ع) پيشنهاد كرد كه با سپاهيان حُرّ بجنگد، چه نبرد با اينان از نبرد با كساني كـه بـه كـمـك ايـنـهـا خـواهند آمد، آسان تر است. ولي امام (ع) فرمودند: «من آغازگر جنگ نـخـواهـم بـود.» زهـيـر عرض كرد: پس در اين آبادي مجاور كه بر كرانه فرات و داراي اسـتـحـكـامـات دفـاعـي اسـت، فـرود آيـيـم. امـام (ع) از نـام آن پـرسـيـد. زهـيـر گـفـت: «عـَقْر». [10] امام (ع) فرمود: خدايا به تو پناه مي برم از «عَقْر». آن گاه در همان مكان (نينوا) فرود آمدند. [11] .

عـصـر تـاسـوعـا، هـنـگـامي كه لشكريان عمرسعد به سوي خيمه هاي امام حسين (ع) هجوم آوردنـد و قـصـد آغـاز جـنـگ داشـتـنـد، امـام (ع) از برادر بزرگوارشان حضرت عباس (ع) خـواسـت كـه نـزد آنـان رفته و ببيند هدفشان چيست و چه مي خواهند. حضرت عباس (ع) با حدود بيست نفر از ياران امام (ع)، از جمله زهير بن قين و حبيب بن مظاهر، نزد سپاهيان دشمن آمـده پـرسـيـد كـه چـه قـصـدي دارند؟ گفتند: به ما فرمان داده شده است در صورتي كه تسليم حكم ابن زياد نشويد، با شما پيكار كنيم.

حـضـرت عـبـاس (ع) فـرمـودنـد: عـجـله نـكنيد، تا مقصودتان را به اطلاع اباعبداللّه (ع) بـرسـانم. آنان پذيرفته و منتظر جواب ماندند. در اين فرصت حبيب بن مظاهر و زهير بن قـيـن بـه نـصيحت سپاهيان عمرسعد پرداختند. نخست حبيب سخن گفت و آنان را از كشتن عترت پـيـامـبـر(ص) و شـيعيان آنها نهي كرد و از ياران و همراهان امام (ع) به نيكي ياد نمود و برخي از صفات والاي آنان را برشمرد.

در ايـن هـنـگام يكي از افراد دشمن، به نام «عزرة بن قيس» خطاب به حبيب گفت: تا مي تواني خودستايي كن!

زهـيـر بـن قـيـن در پـاسـخـش گـفـت: اي عـزره، او سـتـوده و هـدايـت يـافـتـه خـداي متعال است. از خدا پروا كن، من خيرخواه توام. تو را به خدا سوگند، مبادا گمراهان را در كشتن پاكان ياري دهي.

عزره گفت: اي زهير، تو شيعه اين خاندان نبودي و طرفدار عثمان بودي!

زهير پاسخ داد: آيا از بودنم در اينجا پي نمي بري كه از آنان هستم؟ به خدا سوگند، من هيچ گاه نامه اي به او [امام حسين (ع)] ننوشتم، پيكي به سوي او نفرستادم و به او وعـده يـاري نـدادم. بـلكـه در راه بـه او بـرخـوردم. چـون او را ديـدم بـه يـاد رسـول خـدا(ص) افـتادم و مَنزلتِ او را نزد پيامبر(ص) به خاطر آوردم. همچنين دانستم، چـه حـوادثـي از سـوي دشـمـن و حزب شما براي او پيش مي آيد. اين بود كه تصميم به ياري و طرفداري از وي گرفتم و اين كه جانم را فدايش نمايم. باشد كه آنچه شما از حق خدا و رسول (ص) فرو گذاشتيد، پاس دارم. [12] .

شب عاشورا، وقتي امام حسين (ع) به همراهانش اجازه بازگشت به شهر و ديارشان را داد، هـر كـدام از آنان به نوعي وفاداري و پايداري خود را اعلام داشتند؛ و زهير بن قين گفت: بـه خـدا سـوگـنـد دوسـت دارم كشته شوم، سپس زنده شوم و دوباره كشته شوم، تا هزار مـرتـبـه اين گونه كشته شوم و خداوند بدين وسيله جان شما و اين جوانان خاندان شما را سلامت دارد. [13] .

امـام حـسـيـن (ع)، پس از اقامه نماز صبح عاشورا، ياران خويش را سازماندهي كرده و زهير بـن قـيـن را بـه فـرمـاندهي جناح راست سپاه برگزيد؛ كه نشان لياقت و شايستگي هاي اخلاقي و نظامي «زهير» است. [14] .

روز عـاشـورا وقتي دو سپاه رو در روي هم قرار گرفتند، نخست امام حسين (ع) به نصيحت سپاهيان دشمن پرداخت. آن گاه زهير آنان را مخاطب قرار داده، گفت: «اي مردم كوفه، شما را از عذاب الهي بيم مي دهم. بر مسلمان واجب است كه خيرخواه برادر مسلمانش باشد. ما تا ايـن هـنگام برادريم، داراي يك آيين و مذهبيم و شما سزاوار نصيحت هستيد. البته تا زماني كـه جـنـگ بـين ما روي نداده است. اما با وقوع جنگ، پيوند برادري و ديني ميان ما گسسته خـواهـد شـد و دو امـّت جـداگـانـه خـواهـيـم بـود. پـروردگـار مـتـعـال مـا و شـما را به وسيله فرزندان پيامبرش، محمد(ص) مي آزمايد تا ببيند با آنها چـگـونـه رفـتار مي كنيم. اينك شما را به ياري آنها و رها كردن عبيداللّه زيادِ بيدادگر دعوت مي كنيم. زيرا شما در تمام دوران حكومت اين دو نفر ـ عبيداللّه و پدرش ـ جز بدي از آنـان چـيـزي نـديـده ايد: چشم هاتان را ميل مي كشيدند، دست و پايتان را مي بريدند و به سـخـتـي شـكـنـجه تان مي دادند. بر ساقه هاي درخت خرما به دارتان مي كشيدند. خوبان شـمـا و قـاريان قرآن را مي كشتند؛ همچون حجر بن عدي و يارانش و هاني بن عروه و مانند او.»

سپاهيان عمر سعد، زهير را دشنام داده ضمن ستايش از عبيداللّه زياد، گفتند: «از اينجا نمي رويـم تـا اين كه رفيقت و همراهانش را بكشيم. يا اين كه تسليم شوند و آنان را نزد ابن زياد بفرستيم.»

زهـيـر گـفـت: «اي بـنـدگان خدا، فرزندان فاطمه (س) به دوستي و ياري، از فرزند سـمـيـّه سـزاوارترند. اگر به آنان كمك نمي كنيد، شما را به خدا مبادا آنان را بكشيد. او (امام حسين (ع» را با پسر عمويش يزيد واگذاريد. به جانم سوگند، بدون كشتن [امام] حسين (ع) نيز، يزيد از فرمانبرداري شما خشنود خواهد بود.»

در ايـن هـنـگام، شمر تيري به سوي او افكند و گفت: «ساكت شو، خدا صدايت را خاموش كند. با پُرحرفي ات ما را خسته كردي.»

زهير گفت: «اي پسر كسي كه ايستاده ادرار مي كرد! با تو حرف نمي زنم. تو حيواني بـيـش نـيـسـتي. به خدا سوگند، گمان نمي كنم دو آيه از قرآن را درست بداني! تو را بشارت مي دهم به خواري و رسوايي در روز قيامت و عذاب دردناك.»

شمر گفت: «تا ساعتي ديگر، خداوند تو و رفيقت را خواهد كُشت.»

زهـيـر پـاسـخ داد: «آيـا مـرا از مـرگ مي ترساني؟! به خدا سوگند، مردن در كنار او از زنـدگـي جاودانه با شما نزد من محبوب تر است!» آن گاه رو به مردم كرد و با صداي بلند گفت: «بندگان خدا، اين احمق خشن و امثال او، شما را درباره دينتان فريب ندهند. به خـدا سـوگـنـد، شـفـاعـت مـحـمـّد(ص) بـه كـسـانـي كـه فـرزنـدان و اهل بيت او و ياوران و مدافعان آنها را كشته اند، نمي رسد!»

در ايـن هـنـگـام، كـسي زهير را صدا زد و گفت: اباعبداللّه (ع) مي فرمايد: برگرد. به جـانـم سـوگـند، چنان كه مؤمن آل فرعون، مردمش را نصيحت كرد، تو نيز اينها را نصيحت كردي، اگر نصيحت فايده اي داشته باشد. [15] .

زهير، نزد دشمنان نيز به عنوان شخصيتي شجاع و ممتاز، نامبردار بود. چنان كه وقتي در روز عـاشـورا، عبداللّه بن عمير كلبي به مصاف «سالم» و «يسار» دو غلام عبيداللّه و پدرش زياد، رفت، آن دو به وي گفتند: «ما تو را نمي شناسيم. بگذار زهير بن قين يا حبيب بن مظاهر و يا... به جنگ ما بيايد.» [16] .

از صـحـنـه هـاي يـادكـردنـي پـيكار زهير در روز عاشورا، يكي آن جاست كه وقتي شمر و شـمـاري ديـگر از دشمنان به خيمه هاي امام حسين (ع) هجوم آورده قصد آتش زدن خيمه ها را داشتند، وي به كمك ده نفر ديگر از اصحاب امام (ع) به مقابله آنها شتافته پس ‍ از كشتن يكي از مهاجمان، آنان را از خيمه ها دور كردند. [17] .

زُهـَير و حُرّ، ساعتي از روز عاشورا، به كمك هم جنگ نماياني كردند، و هرگاه يكي از آن دو، بر دشمن مي تاخت، اگر به محاصره مي افتاد، ديگري او را نجات مي داد. تا اين كه حر به شهادت رسيد. [18] .

ظـهـر عـاشـورا، زهير و سعيد بن عبداللّه حنفي جان خويش را سپر كردند، تا امام حسين (ع) هـمـراه جـمعي از يارانش، نماز خوف به جاي آوردند. [19] پس از اقامه نماز، حمله دشمن شدّت يافت. زهير و اندك ياران باقي مانده امام (ع) با تمام توان به دفاع از آن حضرت و اهل بيتش پرداختند. زهير هنگام نبرد اين گونه رجز مي خواند:



اَنَا زُهَيْرٌ وَاَنَا ابْنُ الْقَيْنِ

اَذُودُكُمْ بِالسّيْفِ عَنْ حُسَيْنِ [20] .

من زهيرم، فرزند قين؛ شما را با شمشير از حسين (ع) دور مي كنم.

گاهي نيز به عنوان مژده و بشارت، خطاب به امام (ع) اين گونه مي سرود:



اَلْيَوْمَ نَلْقَي جَدَّكَ النَّبيَّا

وَحَسَنا وَالْمُرتَضَي عَلِيَّا



وَذَا الْجَنَاحَيْنِ الْفَتَي الْكَمِيَّا [21] .

«امـروز جـدّ تـو را ديـدار مـي كنيم، و نيز حسن (ع) و علي مرتضي (ع) و ذوالجناحين، آن جوانمرد شجاع [جعفر طيّار] را.».



زهـيـر پـس از نبردهاي دليرانه و كم نظير و كشتن حدود 120 نفر از دشمن، سرانجام به وسيله «كثير بن عبداللّه شعبي» و «مهاجر بن اوس» به شهادت رسيد. [22] امام حـسـيـن (ع) دربـاره او فـرمـود: «خـداي مـتـعـال تـو را دور نـگـردانـد و قـاتـل تـو را لعـنـت كـنـد، هـمـانـنـد لَعـْنِ كـسـانـي كـه آنـهـا را بـه صورت ميمون و خوك درآورد.» [23] .

پـس از شـهادت زهير، همسرش به غلام او گفت: برو مولايت را كفن كن. غلام گويد: وقتي آمـدم، حـسـيـن (ع) را بـي كـفـن مـشاهده كردم. با خود گفتم: مولايم را كفن كنم و حسين 7 را واگـذارم؟ آن گـاه حسين (ع) را كفن پوشانده برگشتم. وقتي قصه را براي همسر زهير بازگفتم، مرا آفرين گفته كفني ديگر داد و گفت: برو مولايت را كفن كن، و من چنين كردم. [24] .

در زيـارت مـنـسـوب بـه نـاحـيـه مـقـدسـه، از وفـاداري و ايـثـار زهـيـر ايـن گـونـه تجليل شده است: اَلسَّلامُ عَلي زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ الْبَجَلِيِّ، اَلْقائِلِ لِلْحُسَيْنِ وَقَدْ اَذِنَ لَهُ فِي الاِنْصِرافِ: لا وَاللّهِ لايَكُونُ ذ لِكَ اَبَدا، اَتْرُكُ ابْنَ رَسُولِ اللّهِ اَسيرا فِي يَدِ الاَ عْداءِ وَاَنْجُو! لا اَرانِيَ اللّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ. [25] .

سلام بر زهير بن قين بَجَليّ، كسي كه وقتي امام حسين (ع) به او اجازه بازگشت داد، به حـضـرت عـرض كـرد: بـه خـدا سـوگـنـد، نـه، هـرگـز چـنـيـن نـخـواهـد شـد. آيـا فرزند رسول خدا(ص) را اسير در دست دشمنان رها كرده، خود را نجات دهم؟ خدا آن روز را به من ننمايد.


پاورقي

[1] انـسـاب الاشـراف، ج 3، ص 187، دارالتـعـارف؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 422، الدار المـعـارف؛ الارشـاد، ج 2، ص 95، کـنـگـره جـهـانـي هـزاره شـيخ مفيد؛ الاخبار الطوال، ص 256؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 59. برخي نام پدر وي را قيس گفته اند. (مجالس الشهداء، ص 186).

[2] تنقيح المقال، ج 1، ص 452ـ453.

[3] بـنـابـر نـقـل ديـنـوري، ايـن مـلاقـات در مـنـزل گـاه «زَرُود» انـجـام گـرفـتـه اسـت (الاخـبـار الطوال، ص 246).

[4] تـاريـخ الطـبـري، ج 5، ص 396، دار المـعـارف؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 167، دار التعارف.

[5] انـسـاب الاشراف، ج 3، ص 167ـ168، دارالتعارف؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 396ـ397، دار المعارف؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 452ـ453.

[6] الاخبار الطوال، ص 246ـ247.

[7] در بـرخـي مـنـابـع بـه جـاي سـلمـان فارسي، سلمان باهلي گفته شده است. (تاريخ طبري، ج 5، ص 396ـ397)، دارالمعارف.

[8] الارشـاد، ج 2، ص 73، کـنـگـره جـهـانـي هـزاره شـيـخ مـفـيـد؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 42؛ مقتل الحسين 7، خوارزمي، ج 1، ص 323، انوارالهدي؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 276.

[9] تـاريـخ الطـبـري، ج 5، ص 403ـ404، دارالمـعـارف؛ هـمـچـنـيـن ر.ک انـسـاب الاشراف، ج 3، ص 171، دارالتعارف؛ الملهوف، ص 138.

[10] عـَقـّر: زخـمـي کـردن، پي کردن دست و پاي شتر و اسب با شمشير، نازايي، سـرگـشـتـگـي، و... (کـتـاب العـيـن، ج 1، ص 149ـ150؛ مـعجم مقاييس اللغة، ج 4، ص 90ـ96).

[11] تاريخ الطبري، ج 5، ص 408ـ409، دارالمعارف؛ ارشاد، ج 2، ص 83ـ84، کـنـگـره جـهـانـي هـزاره شـيـخ مـفـيـد؛ الاخـبـار الطـوال، ص 251ـ252؛ الکـامـل فـي التـاريـخ، ج 4، ص 51ـ52؛ هـمچنين ر.ک انساب الاشراف، ج 3، ص 176، دارالتعارف.

[12] تـاريـخ طبري، ج 5، ص 416ـ417، دارالمعارف؛ همچنين ر.ک الفتوح، ج 5، ص 177ـ178؛ انـسـاب الاشـراف، ج 3، ص 184، دارالتـعـارف؛ مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 1، ص 353ـ354، انوارالهدي.

[13] تـاريـخ طـبـري، ج 5، ص 422، دارالمـعـارف؛ الارشاد، ج 2، ص 92، کنگره جهاني هزاره شيخ مفيد؛ الملهوف، ص 153.

[14] تاريخ طبري، ج 5، ص 422، دارالمعارف؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 187؛ الارشـاد، ج 2، ص 95، کـنـگـره جـهـانـي هـزاره شـيـخ مـفـيـد؛ الاخـبـار الطـوال، ص 256؛ الکـامـل فـي التـاريـخ، ج 4، ص 59؛ مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 6ـ7، انوارالهدي.

[15] تـاريـخ طـبـري، ج 5، ص 426ـ427، دارالمـعـارف؛ الکـامـل فـي التاريخ، ج 4، ص 63ـ64؛ ر.ک تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 244ـ245؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 188ـ189، دارالتعارف.

[16] تـاريـخ طـبـري، ج 5، ص 429، دارالمـعـارف؛ هـمچنين ر.ک الارشاد، ج 2، ص 101، کنگره جهاني هزاره شيخ مفيد.

[17] تـاريـخ طـبـري، ج 5، ص 439، دارالمـعـارف؛ الکـامـل فـي التـاريـخ، ج 4، ص 69ـ70؛ نـيـز ر.ک. انساب الاشراف، ج 3، ص 194، دارالتعارف؛ الارشاد، ج 2، ص 105، کنگره جهاني هزاره شيخ مفيد.

[18] تـاريـخ طـبـري، ج 5، ص 441، دارالمـعـارف؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 71؛ نيز ر.ک. انساب الاشراف، ج 3، 195، دارالتعارف.

[19] مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 20، انوارالهدي؛ الملهوف، ص 165.

[20] تـاريـخ طـبـري، ج 5، ص 441، دارالمـعـارف؛ انـسـاب الاشـراف، ج 3، ص 195ـ196، دارالتـعـارف. بـرخـي مـنـابـع، دو بـيـت ديـگـر نـيـز در ادامـه رجـز زهـيـر نقل کرده اند:



«اِنَّ حُسَينا اَحَدُ السِّبْطَينِمِنْ عِتْرَةِ البَرِّ التَقِيّ الزِّيْنِ

ذَاکَ رَسُولُ اللّهِ غَيْر المَيْنِاَضْرِبُکُمْ وَلا اَري مِنْ شَيْنِ»



الفتوح، ج 5، ص 200؛ مقتل الحسين (ع) خوارزمي، ج 2، ص 23ـ24، انوارالهدي).

[21] ارشـاد، ج 2، ص 105، کـنـگـره جـهـانـي هـزاره شـيـخ مـفـيـد؛ نـيز ر.ک. انساب الاشـراف، ج 3، ص 196، دارالتـعـارف؛ تـاريـخ طبري، ج 5، ص 441، دارالمعارف. بـرخـي مـنـابـع، مـانـنـد ايـن اشـعـار را بـه «حـجـاج بـن مـسـروق» نـيـز نـسـبت داده اند. (مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 24، انوارالهدي).

[22] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 112؛ نيز ر.ک. تاريخ طبري، ج 5، ص 441، دارالمـعـارف؛ انـسـاب الاشـراف، ج 3، ص 196، دارالتـعـارف؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 71.

[23] مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 24، انوارالهدي.

[24] ترجمة الامام الحسين و مقتله (ع)، ابن سعد، ص 81.

[25] الاقـبـال، ج 3، ص 77ـ78. در زيـارت «رجـبيّه» نيز از اين شهيد بزرگوار، ياد شده است. (الاقبال، ج 3، ص ‍ 344).