بازگشت

ابوالفضل العباس


عـبـاس بـن علي بن ابي طالب، مكنّي به ابوالفضل [1] برادر امام حسن (ع) و امـام حـسـيـن (ع) در روز چـهـارم ماه شعبان سال بيست و ششم هجري در مدينه منوره ديده به جـهـان گـشـود و در سال شصت و يكم هجري به شهادت رسيد. سنّ مباركش را هنگام شهادت سـي و چـهـار سـال نـوشـتـه انـد. از ايـن مـدت چـهـارده سـال بـا پـدرش امـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع) و نـُه سـال بـا بـرادرش امـام مـجـتـبـي (ع) و يازده سال با امام حسين (ع) زيست. [2] .

مادرش فاطمه دختر حزام [3] از نسل بني كلاب، مكنّي به اُمُّالبنين مي باشد كه پـس از شـهـادت حـضـرت فـاطـمـه (س) بـه پـيـشـنـهـاد عـقـيـل امـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع) او را بـه هـمـسـري بـرگـزيـد، چـرا كـه آن حـضـرت از عقيل خواستار همسري از تبار دلاوران نام آور شد تا فرزندي دلير و شجاع براي او آورد و عـقـيل اُمُّالبنين را به آن حضرت پيشنهاد نمود. ثمره اين ازدواج چهار فرزند به نام هاي عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان بود. [4] .

امام سجاد(ع) عموي خود عباس را چنين توصيف مي فرمايد:

«رَحـِمَ اللّهُ عـَمـِيَّ الْعـَبـّاسَ فـَلَقَدْ آثَرَ واءَبْلي وفَدي اءَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتّي قُطِعَتْ يَداهُ فَاءَبْدَلَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهُما جِناحَيْن يَطيرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِكَةِ في الْجَنَّةِ كَما جُعِلَ لِجَعْفَرِ بـْنِ اءَبـي طـالِبْ(ع)؛ وَإنَّ لِلْعـَبّاسِ عِنْدَ اللّهِ تَبارَكَ وَتَعالي مَنْزِلَةٌ يَغبِطَهُ بِها جَميعَ الشُّهدَاءِ يَوْمَ القِيامَةِ» [5] .

خدايْ عمويم عباس را رحمت كند كه ايثار كرد و خود را به سختي افكند و در راه برادرش ‍ جـانـبـازي كـرد، تـا آن كه دست هايش از پيكر جدا گرديد. آن گاه خداوند به جاي آنها دو بـال بـه وي عـنايت فرمود كه در بهشت همراه فرشتگان پرواز كند؛ همان سان كه براي جـعـفـر طـيـار قـرار داد. عـباس ‍ نزد خداوند مقامي دارد كه همه شهدا در قيامت بدان غبطه مي خورند.

امام صادق (ع) در وصف عبّاس مي فرمايد:

«كـانَ عـَمُّنـَا الْعـَبـّاسَ نـافـِذَ البـَصـيـرَةِ، صـَلْبَ الاْ يـمانِ، جاهَدَ مَعَ أبي عَبْدِاللّهِ(ع) وَاءَبْلي بَلاءً حَسَنا وَمَضي شَهيدا» [6] .

عـموي ما عباس (ع) ديده اي تيزبين و ايماني استوار داشت. همراه حسين (ع) جهاد كرد و از امتحان سرافراز بيرون شد و سرانجام به شهادت رسيد.

از دوران كـودكـي عـبـّاس (ع) اطـّلاع چـنـدانـي بـه دسـت نـيـسـت جـز ايـن كـه نـقـل كـرده اند روزي بر زانوي پدرش اميرالمؤمنين (ع) نشسته بود. حضرت گفت: بگو يك. ابوالفضل (ع) گفت: يك. حضرت فرمود: بگو دو. عرض كرد با زباني كه يكي گفتم شرم دارم كه دو بگويم. [7] .

دربـاره دوران جـوانـي وي گـفـتـه اند كه در جنگ صفين حضور داشت، ولي پدرش به وي اجـازه مبارزه نداد. [8] ولي برخي ديگر، قتلِ ابوالشعثاء و هفت فرزند او را به وي نـسبت داده اند. [9] در گزارش ديگري خوارزمي گويد كه در جنگ صفين آنگاه كـه كـريـب بـه جـنگ با امام علي (ع) آمد، حضرت لباس فرزندش عباس (ع) را كه مردي كامل بود، به تن كرد و به جنگ با او بيرون شد. [10] .

حـضـرت عـبـاس (ع) داراي دو فـرزنـد بـه نـام هـاي فـضـل و عـبـيـداللّه از لبـابـه دخـتـر عـبـيـداللّه بـن عـبـاس بـن عـبـدالمـطـلب بـود؛ و نسل آن بزرگوار از طريق عبيداللّه امتداد يافت. [11] .

نـخـسـتـيـن مـأمـوريـت حـضرت عباس (ع) در واقعه كربلا عصر روز نهم انجام شد كه به فـرمـان برادر به نزد دشمنان رفت و از آنان خواست كه شب را به آنان مهلت دهند تا با خـداوند به راز و نياز بپردازند. [12] در همين هنگام كزمان، غلام عبداللّه بن ابي مـحـل [13] امـان نـامـه اي را كـه شـمـر و عـبـداللّه ابـن ابـي المـحـل از ابـن زيـاد گرفته بودند براي او و برادرانش آورد. هنگامي كه چشم فرزندان اُمُّالبـنـين به امان نامه افتاد گفتند: سلام ما را به دايي مان برسان و بگو ما نيازي به امان شما نداريم، امان خدا از امان زاده سميّه بهتر است. [14] .

بـنـابـه روايـتـي شـمـر ـ كـه خـود نيز از قبيله بني كلاب بود ـ پشت خيمه ها آمد و بانگ بـرآورد كـجايند خواهرزادگانم؟! فرزندان علي (ع) او را جواب ندادند. امام (ع) فرمود: او را پـاسـخ دهيد، هر چند فاسق باشد. [15] عباس و جعفر و عثمان بيرون شدند و پرسيدند تو را چه شده است؟ و چه مي خواهي؟ گفت: اي خواهرزادگانم، سوي من آييد، چون در امان هستيد و خويش را با حسين به كشتن مدهيد! [16] .

آنان او را ناسزا داده گفتند: خداي لعنت كند تو و امان نامه ات را! آيا چون دايي ما هستي ما را امان مي دهي؟! ولي فرزند رسول خدا(ص) در امان نباشد؟ آيا به ما فرمان مي دهي از ملعون و ملعون زاده ها اطاعت كنيم؟ شمر خشمگين گشت و از آنجا دور شد. [17] .

شـب عـاشـورا، امـام (ع) يـارانـش را فـراخـوانـد و ضـمـن ايراد خطبه، بيعت خود را از آنان بـرداشـت و فـرمـود: بـرويـد ايـنـان بـا من كار دارند. در اين هنگام نخستين كسي كه اظهار وفـاداري كـرد، عـباس بن علي (ع) بود. وي عرض كرد: چرا چنين كنيم؟ آيا براي اين كه پـس ‍ از تـو زنـده بـمـانـيـم؟ خـداونـد هـيـچ گـاه آن روز را نـيـاورد و بـه مـا نـشـان ندهد! [18] .

هنگامي كه تشنگي بر امام (ع) و يارانش چيره گشت، عباس (ع) را فراخواند و به اتفاق سي سوار و بيست پياده با بيست مشك براي تهيه آب فرستاد. آنان رفتند و مشك ها را پر كـردنـد. هنگام بازگشت، عمرو بن حجاج زبيدي و يارانش كه نگهبان فرات بودند، مانع آب بـردن آنـان شـدنـد. ولي بـا حـمـله حـضـرت ابـوالفـضـل (ع) و نـافـع بـن هلال پراكنده شدند؛ و ياران ابي عبداللّه (ع) آب را به خيمه ها رساندند. [19]

روز عاشورا فرماندهان دو جناح راست و چپ تعيين شدند و پرچم سپاه به عباس بن علي (ع) داده شـد. ياران يكي پس از ديگري به ميدان مبارزه شتافتند. در اين ميان اتفاق مي افتاد كه برخي از اصحاب در ميان لشكر محاصره مي شدند و حضرت عباس (ع) آنان را نجات مـي داد. مـانـند عمر بن خالد صيداوي و جابر بن حارث سلماني و سعد مولي عمر بن خالد صـيـداوي بـا مـجـمـّع بـن عـبـداللّه عائذي كه در آغاز جنگ در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و حضرت عباس با يك حمله آنان را نجات داد. [20] .

آن گـاه كـه هـمـه يـاران امـام (ع) و شـمـاري از بـنـي هـاشم به شهادت رسيدند، حضرت ابـوالفـضـل (ع) بـه بـرادران خـود عـثـمان و عبداللّه و جعفر فرمود: جانم فدايتان پيش تـازيـد و از سرورتان حمايت كنيد، تا اين كه در برابرش به كام مرگ فرورويد. آنان هـمگي به ميدان نبرد رفتند و كشته شدند. [21] پس از آن عباس بن علي (ع) عازم ميدان مبارزه گشت.

تـاريـخ نـويـسـان شـهـادت ابـوالفـضـل (ع) را بـه گـونـه هـاي مـخـتـلفـي نقل كرده اند:

صاب اخبارالطُّوال گويد: عباس (ع) همچنان پيشاپيش امام (ع) ايستاده بود و جنگ مي كرد و به هر سو امام (ع) مي رفت او نيز به همان سوي مي رفت تا شهيد شد. [22] .

خـوارزمـي و ابـن اعـثـم كـوفـي دربـاره چـگـونگي شهادت آن بزرگوار چنين نوشته اند: حضرت ابوالفضل (ع) به ميدان شتافت در حالي كه اين رجز را مي خواند:



اُقْسِمْتُ بِاللّهِ الاَعَزُّ الاَعْظَمِ

وَبِالْحُجونِ صادِقا وَزَمْزَمِ



وَبِالْحَطيمِ وَالْفَنَا الْمُحَرَّمِ

لِيَخْضِبَّنَ الْيَومِ جِسْمي بِدَمي



دُونَ الْحُسَينِ ذِي الفِخارِ الاَقْدَمِ

إِمامِ اءَهْلِ الْفَضْلِ وَالتَكُّرمِ



سـوگـنـد راسـتـيـن به خداي بزرگ و ارجمند و به حجون و زمزم و به حطيم و آستانه آن [خانه اي كه] مورد احترام است؛ هر آينه تن خود را به خون خود رنگين مي سازم.

در راه دفـاع از حـسـيـن (ع) كـه پـيـوسـتـه بـا افـتـخـار بـوده و پـيـشـواي اهل فضل و كرم است.

آن حـضـرت پـس از كشتن شماري از نيروهاي دشمن به درجه رفيع شهادت رسيد. امام (ع) بر بالين وي آمد و چنين فرمود: «الا نَ اِنْكَسَرَ ظَهْري وَقَلَّتْ حيلَتي» اينك پشت من شكست و چاره ام اندك گشت. [23] .

صـاحـب مـلهـوف و مـثيرالاحزان شهادت ابوالفضل (ع) را به گونه ديگر بيان كرده اند: چـون تـشـنـگـي بـر امـام حسين (ع) غالب گشت همراه برادرش، عباس، روانه فرات شد، دشمن راهشان را از هم جدا كرد؛ و حضرت عباس به شهادت رسيد. [24] .

ابـن شـهـرآشـوب دربـاره شهادت آن بزرگوار گفته است: عباس سقّا، قمر بني هاشم و پـرچـمدار امام حسين (ع) كه از ديگر برادران [مادري] خود بزرگ تر بود، جهت تهيه آب بيرون شد. دشمن بر او حمله كرد و او نيز بر آنان حمله نمود و چنين رجز خواند:



لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رُقا

حَتّي اُواري في الْمَصالِيتِ لِقا



نَفْسي لِنَفْسِ الْمُصْطَفي الْطُّهر وَقا

إنّي اءَنَا الْعَبّاسُ اءَعْدُو بِالسَّقا



وَلا اءَخافُ الشَّرَّ يَوْمَ الْمُلْتَقي

از مـرگ هـراسي ندارم زيرا مرگ مايه كمال است تا آن كه پيكرم همانند پيكر دليرمردان در خاك نهان شود



جانم فداي جان پاك مصطفي، من عبّاسم و سقّا لقب دارم

و هرگز روز ستيز با دشمن ترس و هراسي ندارم

آن گـاه حـمـله بـرد و دشمن را تار و مار كرد. زيد بن ورقاء جهني پشت درختي در كمين وي ايـسـتـاد و با ياري حكيم بن طفيل سُنْبُسي ضربتي بر دست راست وي فرود آورد. عباس شمشير را به دست چپ گرفت و چنين رجز خواند:



وَاللّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ يَميني

إنّي اءُحامِي اءبَدا عَنْ ديني



وَعَنْ إمامٍ صادِقِ الْيَقينِ

نَجْلِ النَّبيِّ الْطّاهِرِ الاَمينِ



بـه خـدا سـوگند اگر دست راستم را قطع كنيد، من پيوسته از دين خود و از امامي كه به راستي به يقين رسيده و فرزند پيامبر(ص) پاك و امين است حمايت مي كنم!

پـس جـنـگ نـمـايـانـي كـرد تـا ضـعـف بـر او چـيـره شـد. در ايـن هـنـگـام حـكـيـم بـن طـفـيـل طائي كه پشت درختي در كمين وي بود ضربتي [ديگر] بر دست چپ او فرود آورد و عباس (ع) چنين رجز خواند:



يا نَفْسِ لا تَخْشي مِنَ الْكُفّارِ

وَاءَبْشِري بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ



مَعَ الْنَّبي السَّيِّد الْمُختارِ

قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِم يِساري



فَاءصْلِهِمْ يا ربِّ حَرِّ النّارِ

اي نفس از كافران مهراس و به رحمت ايزد بزرگ؛



و همنشيني با پيامبر اكرم بشارت باد، اينان به ستم دست چپم را بريدند؛

پروردگارا ايشان را به آتش شرربار دوزخ درافكن!

سـپـس آن مـلعـون با عمود آهنين ضربتي بر سر آن حضرت فرود آورد و او را به شهادت رساند. [25] .

در ايـن مـيـان مـرحـوم مـجـلسـي پـس از نـقـل كـلام صـاحـب مـنـاقـب، بـه نقل از برخي منابع مرسل كيفيت شهادت حضرت را چنين بيان مي كند: آن گاه كه عباس (ع) تنهايي برادر را مشاهده نمود نزد وي آمد و از او اجازه خواست تا به ميدان رود. امام فرمود: تو پرچمدارم هستي و اگر بروي لشكرم از هم پاشيده مي شود. عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگي سير شده ام و مي خواهم از اين منافقين انتقام خود را باز ستانم.

امام (ع) فرمود: پس مقداري آب براي اين كودكان تهيه نما. عباس به سوي دشمن آمد و هر چه آنان را پند و اندرز داد سودي نبخشيد. نزد برادر بازگشت و او را آگاه ساخت. در اين هـنـگـام شـنيد كه كودكان فريادِ اَلعَطَش سر دادند. مشك را برداشت و بر اسب سوار شد و راهي فرات گرديد. چهار هزار تن موكّلين فرات او را محاصره و تيرباران كردند. آنان را پـراكـنـده نـمـود و بـنـابـر روايـتـي هـشـتـاد تـن از آنـان را بـه قتل رساند. وارد فرات شد كفي از آب برداشت تا بنوشد. اما به ياد تشنگي حسين (ع) و خاندان وي افتاد. آب را بر روي آب ريخت و مشك را پر از آب نمود. آن را بر شانه راست خود قرار داد و به سوي خيمه ها روانه گرديد. دشمن راه را بر او بست و از هر سو او را مـحـاصـره نـمـود. عـبـاس (ع) بـا آنـان جـنـگـيـد تـا آن كـه نـوفـل ازرقـي بـر دسـت راسـت او ضـربـتـي فـرود آورد. مـشـك را بر شانه چپ قرار داد. نـوفـل ضـربـتي بر دست چپ او فرود آورد و آن را از تن جدا كرد. آنگاه عباس (ع) مشك را بـه دنـدان گـرفـت تـيـري آمـد و بـه مشك اصابت نمود و آب مشك ريخت. تيري ديگر بر سينه مباركش اصابت كرد. سپس از اسب واژگون شد و امام حسين (ع) را صدا زد: مرا درياب.

وقتي امام به سوي او آمد ديد كه در خون خود آغشته است. گويند آن گاه كه عباس ‍ كشته شد امام حسين فرمود: «الانَ اِنْكَسَرَ ظَهْري وَقَلَّتْ حيلَتي»؛ [26] اينك كمرم شكست و چاره ام اندك گشت.

در زيارت ناحيه از وي چنين ياد شده است.

اَلسَّلامُ عـَلي أبـي الْفـَضْلِ العَبّاسِ بْنِ أَميرِالْمُؤ منينَ اَلمُواسي أَخاهُ بِنَفْسِهِ، أَلا خِذُ لِغـَدِهِ مـِنْ أَمـْسـِهِ، اَلْفـادي لَهُ الواقـي السـّاعـي إِلَيـْهِ بـِمائِه، اَلْمَقطُوعَةِ يَداه ـ لَعَنَ اللّهِ قاتِلَيهُ يَزيدَ بْنَ الرُّقادِ الجُهَنيّ، وَحَكي مِ بْنِ الطُّفَيلِ الطّائي. [27] .

سـلام بـر ابـوالفـضـل العباس فرزند اميرالمؤمنين (ع)؛ آن كه در راه برادر از جان خود گـذشـت هـمو كه از ديروز براي فرداي خود برداشت [و پيش فرستاد] خود را فدا و سپر قرار داد و تلاش بسيار در [رساندن] آب نمود و دستانش جدا گرديد.

خـداي لعـنـت كـنـد كـشـنـدگـان او يـزيـد بـن رقـاد جـهـنـي و حـكـيـم بـن طفيل طائي را.

بارگاه حضرت ابوالفضل در كنار نهر علقمه جدا از ديگر شهيدان است و صحن و سراي آن حضرت مزار عاشقان و شيفتگان مي باشد.


پاورقي

[1] ديـگـر کـنـيـه هاي وي، ابوالقربة (مقاتل الطالبين، ص 84، دارالمعرفة) و ابـوالقاسم (العباس، مقرم، ص 80، به نقل از زيارة الاربعين جابر) و لقب هايش، قمر بني هاشم (مقاتل الطالبين، ص 85، دارالمعرفة)، سقّاء (همان، ص 84)، علمدار (همان، ص 85)، العـبـد الصـالح (کامل الزيارات، ص 441، نشر الفقاهة)، المواسي الصابر (المـزار، شـيـخ مـفـيـد، ص 124، کـنـگـره جـهـانـي هـزاره شـيـخ مـفـيـد) و المـحـتـسـب (بطل العلقمي، ج 2، ص 70) مي باشد.

[2] اعيان الشيعه، ج 7، ص 429.

[3] پـدر فـاطـمـه «حـرام» به را مهمله نيز گفته شده است (الاصابه، ج 2، ص 144).

[4] همانجا.

[5] الخصال، ج 1، ص 35.

[6] عمدة الطالب، ص 356.

[7] مـصـابـيـح القـلوب، ص 367؛ مـقـتـل الحـسـين (ع)، خوارزمي، ج 1، ص 179، انـوارالهـدي. ولي مـرحـوم نـقـدي ايـن جريان را به حضرت زينب نيز نسبت داده است (زينب الکبري، ص 35).

[8] اعيان الشيعه، ج 7، ص 429.

[9] کبريت احمر، ص 385.

[10] المناقب (خوارزمي) ص 227.

[11] المجدي، ص 231.

[12] کامل ابن اثير، ج 4، ص 56.

[13] عـبـداللّه بـن ابـي مـحـل، بـرادرزاده ام البـنـيـن مـادر حـضـرت ابوالفضل است، در اين صورت دائي زاده ابوالفضل مي شود.

[14] تاريخ طبري، ج 5، ص 415، دارالمعارف.

[15] ابصارالعين، ص 58، مرکز الدراسات الاسلامية لحرس الثورة.

[16] الملهوف، ص 149.

[17] تـاريـخ طـبـري، ج 5، ص 416، دارالمعارف؛ بنا به نقلي ديگر آن گاه که ابـوالفضل (ع) پاسخ شمر را گفت، زهير بن قين نزد وي آمد و گفت: هنگامي که پدرت امـيـرالمؤمنين (ع) از عقيل خواستار زني از تبار دليرمردان نام آور شد، براي آن بود که فـرزنـدي دليـر و قـهرمان آورد تا در کربلا حسين را ياري نمايد. هر آينه پدرت براي چـنـيـن روزي تـو را ذخيره نموده بود. مبادا روي برتابي و از ياري خواهرانت و حسين باز ايـسـتـي! ابـوالفـضـل خـشـمـگين گشت و سوگند خورد و گفت کاري کنم که هرگز نديده باشي (کبريت احمر، ص 386).

[18] تاريخ طبري، ج 5، ص 419، دارالمعارف.

[19] هـمـان، ص 412؛ بـه نـقـلي آن گاه که امام (ع) و يارانش آب خواستند و دشمن مانع آنها گشت، شمر فرياد برآورد: هيچ گاه آب نمي آشاميد مگر از حميم [دوزخ]. در اين هـنگام عباس (ع) از امام پرسيد آيا مگر نه اين است که ما برحقّيم. حضرت فرمود بلي. آن گـاه حـمـله کـرد و آنان را از کنار آب دور کرد، امام و يارانش از آب نوشيدند. (المحاسن والمساوي، ج 1، ص 96).

[20] تاريخ طبري، ج 5، ص 446، دارالمعارف.

[21] اخـبـار الطُّوال، ص 257. دربـاره سـخـن حـضـرت ابـوالفـضـل (ع) بـه بـرادران خـود هـنگام عزيمت به ميدان اختلاف است. برخي گويند: عـباس به برادران پدري و مادري اش، عبداللّه و جعفر و عثمان، گفت: پيش تازيد تا از شـمـا ارث بـبـرم، زيـرا شـمـا فـرزنـد نداريد، آنان پذيرفتند و رفتند تا کشته شدند (تاريخ طبري، ج 5، ص 448، دارالمعارف) ديگران همين مضمون را به گونه اي ديگر نـقـل کـرده انـد و گـفـتـه انـد: عباس برادرش جعفر را که فرزند نداشت به صحنه مبارزه فـرسـتـاد تـا از وي بـه جـاي فـرزنـدانـش ارث بـبـرد. پـس هـانـي بـن ثـبـيـت او را بـه قـتـل رسـاند (مقاتل الطالبيين، ص 83، دارالمعرفة) ولي شماري ديگر نسبت اين کلام را بـه آن حـضـرت اتـهـامي دروغين مي دانند که دشمن به قصد مخدوش ساختن ساحت مقدس آن بزرگوار جعل کرده است. زيرا اين کاري است بس پست که از فرومايگان و دنياپرستان سر نمي زند تا چه رسد به ابوالفضل العباس (ع)!

افـزون بـر ايـن ابوالفضل (ع) با وجود مادرش اُمُّالبنين نمي توانست از برادرانش ارث ببرد. (العباس، مقرم، ص 113)

از ايـن رو بـرخـي گـفـتـه انـد «اءَرِثـَکـُم» در مـتـن عـربـي اشـتـبـاه مـي بـاشـد و در اصـل «اءُرْثـِيـکـُم» (بـه سـوگـتـان نـشـيـنـم) مـي باشد (العباس، مقرم، ص 114 به نـقـل از شـيـخ آقـا بـزرگ تـهـرانـي، صاحب الذّريعة). برخي ديگر گفته اند: به جاي «ارثـکـم» «ارزءبکم» يا «ارزئکم» (به مصيبت شما دچار شوم) بوده است (العباس، مقرم، به نقل از النقد النزيه، ج 1، ص 99).

[22] اخبارالطوال، ص 275.

[23] مـقـتـل الحـسـيـن (ع) خوارزمي، ج 2، ص 34، انوار الهدي؛ الفتوح، ج 5، ص 207.

[24] الملهوف، ص 170؛ مثير الاحزان، ص 71.

[25] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 117.

[26] بـحـارالانـوار، ج 45، ص 41؛ ر.ک: روضـة الشهداء، ص 415، کتابفروشي اسلاميه.

[27] اقبال، ج 3، ص 74.