بازگشت

ابراهيم و محمد پسران مسلم بن عقيل


در مـنـابع تاريخي از دو كودك به نام هاي ابراهيم و محمّد نام برده مي شود. [1] دربـاره نـام پـدر و نـيـز چـگـونـگـي دسـتـگـيـري و شـهـادتـشـان اختلاف است، اما داستان شـهـادتـشـان چـون در مـنـابـع گـوناگون نقل شده جاي هيچ گونه ترديدي در وجود آنها براي خواننده باقي نمي گذارد.

در مـنـابـع كـهـن، برخي آن دو را از فرزندان و يا نوادگان عبداللّه جعفر مي شمارند، و نقل مي كنند كه اينها به خانه مردي از قبيله طيّ پناهنده شدند و او نيز آنها را گردن زد و سـرهـاشـان را نـزد ابـن زيـاد بـرد. امـا او فـرمـان داد تـا سـر قـاتـل را جـدا و خـانـه اش را ويـران سـاخـتـنـد. [2] بـرخـي ديـگـر آن دو تـن را از فـرزنـدان عـبـداللّه جعفر دانسته و مي گويند: اينها به خانه زن عبداللّه بن قطبه طائي پناه بردند، از آن سو عمرسعد اعلام كرد كه هر كس ‍ سر آن دو را بياورد هزار درهم جايزه دارد. زن كـه چـنـيـن ديـد از شـوهـرش خواست آنها را به مدينه بفرستد و به خانواده شان تـحـويـل دهـد. مـرد پـذيـرفـت، ولي پـس از تحويل گرفتن هر دو را گردن زد و به اميد جـايـزه نـزد عـبـيـداللّه برد. اما عبيداللّه چيزي به او نداد، و گفت دوست داشتم كه اينها را سـالم نـزد مـن بـيـاوري، تا بر عبداللّه جعفر منّت بنهم. عبداللّه پس ‍ از شنيدن اين خبر گـفت: اگر كودكان را به من تحويل مي دادند، دو ميليون درهم جايزه مي دادم. [3] برخي بر اين باورند كه اين دو كودك از فرزندان جعفر طيار مي باشند.

ولي ايـن كـه ايـن دو كـودك، فـرزنـدان جـعفر طيّار بوده باشند بسيار جاي ترديد است؛ زيـرا جـعـفـر در سـال هـشـتـم هـجـري در جـنـگ مـوتـه بـه شـهـادت رسـيـد، و در سـال 61 هـجـري يـعـنـي 52 سـال بـعـد از آن واقـعـه، فـرزنـدان وي نـمـي تـوانـسـتـنـد خـردسال بوده باشند. از اين گذشته نام فرزندان جعفر در تاريخ مشخص است و كساني به اين نام در ميانشان نيست. [4] .

نـويـسـنـدگـان مـتـأخـّر نـيـز در اين باره ديدگاهي متفاوت دارند: شيخ عبّاس قمي پس از نقل داستان از شيخ صدوق، اظهار مي دارد: شهادت دو كودك با چنين كيفيّتي بعيد به نظر مـي رسـد. ولي چـون شـيـخ صـدوق رئيـس مـحـدثـان شـيـعـه و مـروّج عـلوم اهـل بـيت (ع) آن را نقل فرموده و در سند روايتش شماري از عالمان بزرگ اصحاب ما واقع انـد، مـا هـم مـتـابـعـت ايـشـان كـرديـم، و ايـن قـضـيـّه را نقل كرديم. واللّه تعالي العالم. [5] .

شـعـرانـي گـويـد: مـظـالم آن سـتـمـكـاران نـسـبـت بـه آل مـحـمـّد بـيـش از اين ها است. اگر در اسناد حديث افراد ضعيفي باشند، از ضعف آنها علم به كذب روايت حاصل نمي شود، تا نقل آن جايز نباشد. [6] .

در ايـن مـيـان مـلاّ حـسـين كاشفي در اين باره داد سخن داده شخصيّت هاي بيشتري را در ضمن نقل داستان دخالت داده است. خلاصه كلام كاشفي چنين است:

پـس از شـهـادت حـضـرت مسلم كودكانش به توصيه خود وي در خانه شريح قاضي به سر مي بردند، ابن زياد كه باخبر شد طفلان مسلم در كوفه هستند تهديد كرد كه هر كس ‍ آنـهـا را نـگهداري كند و تحويل ندهد هم خون او هدر است، هم اموالش به غارت مي رود. از اين رو شريح بچّه ها را خواست.

نـخـسـت شـروع بـه گـريـه و نـاله كـرد و چون سبب را پرسيدند، گفت كه پدرشان به شهادت رسيده است. دو كودك گريستند و گريبان چاك كردند. شريح گفت: گريه نكنيد كه ابن زياد در تعقيب شما است؛ و قصد دستگيري شما را دارد، من تصميم گرفته ام شما را بـه امـيني بسپارم تا به مدينه برساند. سپس خطاب به پسرش، اسد، كرد و گفت: ايـن دو را بـبـر بـه دروازه عـراقـيـن بـه كـاروان عـازم مدينه ملحق كن. ولي وقتي رسيدند كـاروانـيـان مـقـداري از راه را رفـتـه بـودنـد. اسـد شـبـهـي از دور ديد و گفت: اين سياهي كاروانيان است بشتابيد و خود را به ايشان برسانيد و خودش برگشت. بچّه ها كه راه را بـلد نـبـودند گم شدند، و به دست كوفيان افتادند و به نزد ابن زياد برده شدند. ابن زيـاد فـرمـان داد، تـا آنها را زنداني كردند، زندانبان شخصي به نام مشكور و از علاقه مـنـدان بـه اهـل بـيـت (ع) بود. وي كودكان را آزاد و راهنمايي كرد، ولي باز هم راه را گم كـردنـد، و از قـضـا بـه خـانـه حارث رفتند كه دنبال آنها مي گشت... [7] تا آخر داستان.


پاورقي

[1] مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 54، انوار الهدي؛ ابصارالعين، ص 133، مـکـتـبـة بـصـيـرتـي؛ نـفـس ‍ المـهـمـوم، ص 79، بـنـا بـه نقل از مناقب قديم.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 393، دارالمعارف مصر.

[3] ترجمة الامام الحسين (ع)، ابن سعد، ص 77.

[4] فـرسـان الهـيـجـاء، ج 1، ص 17، در پـاورقـي بـه نقل از کفاية الطالب محمّد بن يوسف گنجي شافعي.

[5] مـنتهي الا مال، ج 1، ص 320، کتابفروشي اسلاميه، امالي صدوق، مجلس 19، ص 76، مرحوم صدوق اينها را از فرزندان مسلم مي داند.

[6] نفس المهموم، ص 78.

[7] روضة الشهداء، ص 231، کتابفروشي اسلاميه.