بازگشت

اسرا در مجلس يزيد


اسيران را با طناب به هم بسته، وارد قصر يزيد كردند؛ و ايشان با آن حال، مقابل يزيد ايستادند. امام سجاد (ع) كه غل و زنجير بر گردن داشت، فرمود: «اي يزيد! تو را به خدا، فكر مي كني اگر رسول خدا (ص) ما را در اين حال ببيند، چه حالي خواهد داشت؟» ناگهان، اهل مجلس همه به گريه افتادند.

يزيد دستور داد طناب ها را ببرند و غل از گردن امام سجاد (ع) بردارند. آن گاه سر امام حسين (ع) را در مقابل خود گذاشت و زنان را در پشت سر خود جا داد تا به او نگاه نكنند. سكينه و فاطمه، دختران امام (ع)، از پشت سر، گردن مي كشيدند تا سر پدر را ببينند و يزيد تلاش مي كرد سر را از آنان پنهان كند. ولي بالاخره سر شريف را ديدند؛ صداي شيون و زاري بلند شد. زنان يزيد نيز شيون كردند و ولوله اي در كاخ افتاد.

فاطمه، دختر امام حسين (ع)، فرمود: «اي يزيد! آيا سزاوار است دختران رسول خدا (ص) اسير شوند؟» اهل مجلس گريستند و اهل خانه ي يزيد نيز. آن قدر گريه كردند تا صداها به اوج رسيد.

ولي زينب وقتي سر را ديد، دست برد و گريبان چاك زد و با صداي حزيني كه قلب را آتش مي زد، گفت: «يا حسين! اي محبوب رسول


خدا (ص)! اي پسر مكه و مني! اي پسر فاطمه زهرا، بانوي زنان! اي دخترزاده مصطفي!»

راوي مي گويد: «به خدا زينب همه را گرياند و يزيد همچنان ساكت بود. زني هاشمي نسب در خانه ي يزيد بود. او نيز شيون سر داد و گفت: «اي حسين! اي محبوب من! اي سيد اهل بيت! اي زاده ي محمد (ص)! اي بهار يتيمان و بيوه زنان! اي كشته فرزندان زنا!» از نوحه خواني اين زن همه، گريستند.

رباب، دختر اميرء القيس (همسر امام حسين (ع)) در ميان اسيران بود. او مادر سكينه و عبدالله شيرخوار است كه در كربلا شهيد شد. رباب همان زني است كه امام حسين (ع) درباره ي او مي فرمود: «به جان تو من خانه اي را دوست دارم كه سكينه و رباب در آن باشد. من آن دو را دوست دارم و بيش از توانم تلاش مي كنم. و اگر سرزنش كننده اي مرا سرزنش كند، من، زنده يا مرده، به او گوش نمي كنم.»

گفته اند: «رباب سر را برداشت، در دامن خود نهاده، مي بوسيد و مي گفت:

«اي حسين! من حسين را فراموش نمي كنم كه هدف نيزه ي دشمنان قرار گرفت. او را در كربلا بر روي زمين رها كردند، خدا كربلا را سيراب مكند!»