بازگشت

قتل عمر بن سعد


عُمربن سعد با شفاعت «جعدة بن هبيره» فرزند خواهر اميرالمؤمنين «امّ هاني» از مختار امان نامه گرفت، و مختار نيز به شرط اينكه او از خانه اش خارج نشود، و حادثه اي نيافريند، به وي امان داد. ولي او در پي بهانه بود كه عمرسعد را به قتل برساند، زيرا نمي توانست ستم هاي بي رحمانه او به اهل بيت را ناديده بگيرد.

در اين فكر بود كه به مختار خبر آوردند: عمرسعد شب گذشته در مكاني خارج از كوفه بنام «حمام» حضور داشت از سوي ديگر، عمرسعد در اثر اين نگراني كه مختار از نقض او آگاه گردد، فرزند خود «حفص» را به خانه مختار فرستاد، و توسّط پسرش پيغام داد: كه امان نامه را نقض


نكند! [1] مختار به پسر عمرسعد گفت بنشين، و او را مشغول ساخت، و به فرمانده نيروي پيشتاز «ابوعُمره» دستور داد هرچه سريعتر سر عمرسعد را بياور، او نيز به همراه دو نفر وارد خانه عمرسعد شد، و سر او را از تن جدا كرد، و به نزد مختار آورد!

مختار سر عمرسعد را به پسرش حفص نشان داد و گفت: اين سر را مي شناسي؟ او گفت: «انّا للَّه و انا اليه راجعون» ديگر بعد از او زندگي فايده اي ندارد. مختار گفت: حقيقت امر همين است، تو نيز بعد از او زنده نخواهي بود، آنگاه دستور داد: سر پسر عمرسعد را نيز جدا كردند... و بعد فرمود: عمرسعد به انتقام خون حسين، و حفص در برابر خون علي اكبر برابر نيستند [2] سوگند به خدا من اگر بخش اعظم قريش را به قتل رسانم برابر ارزش يك انگشت حسين نمي گردد. [3] و آنگاه دستور داد سرهاي عمرسعد و پسرش به حضور محمّد حنفيه و اهل بيت امام حسين فرستاده شود. [4] .


پاورقي

[1] يقول بک ابوحفص (عمرسعد): اين لنا بالّذي کان بيننا و بينک؟.

[2] جلاءالعيون شبرّ، ج 2، ص 317: عمر بالحسين و حفص بعليّ بن الحسين و لاسواء.

[3] تجارب الامم، ج 2، ص 151، به نقل قصّه کربلا، ص 654.

[4] بحارالانوار، ج 45، ص 379.