عذر محمد حنفيه چه بود؟
محمّد حنفيّه فرزند رشيد و شجاع اميرالمؤمنين از خوله ملقب به «حنفيّه» دختر جعفر بن قيس متولّد شد، و در جنگ هاي علي عليه السلام با منافقين ايثارگري ها كرد، و در جنگ جمل فرماندهي سپاه آن حضرت را به عهده داشت [1] ... او آن چنان شايسته بود كه علماي رجال از جمله مرحوم ممقاني از وي ستايش نموده، [2] و اصحاب اميرالمؤمنين در حضور آن حضرت خيلي تعريفها داشتند، [3] و هنگامي كه امام حسين از مدينه عازم مكّه بود محمد حنفيه گفت: يا حسين! تو از جهت پدر و مادر و فضائل شخصي خود، شايسته ترين فرد جهان هستي، مي ترسم در اين سفر قرباني نيزه ها وشمشيرهاي دشمنان و بدخواهان گردي! [4] امام حسين عليه السلام نيز از او و خيرخواهي اش سپاسگزاري كرده، و او را به عنوان جانشين در مدينه گذاشت، و وصيتنانه الهي و سياسي خود را به او مرحمت كرد و افزود: تو چشم و گوش من در مدينه باش، و تمام گزارشات را به من برسان، و
بدين وسيله اجازه داد كه فعلاً محمد حنفيه از كاروان كربلا استثنا شود. [5] .
و چون در مكّه ماهها اقامت كرد، به برادرش و ساير بني هاشم نامه نوشت كه: من عازم عراقم، هر كس آماده شهادت است به من بپيوندد، و هر كس آماده نباشد بداند كه ديگر راه پيروزي نخواهد داشت! [6] .
در اين نامه محمد حنفيه و ساير بني هاشم مكلّف مي شوند كه در كاروان حسين حاضر شوند، و او بي درنگ به مكّه مي آيد، و در كنار حسين بسر مي برد...
روز حركت حسين از مكه فرا مي رسد، و برادر او محمد دو بار در دو روز با وي ديدار مي كند، و حسين را از رفتن به كوفه برحذر مي دارد، ولي جواب حسين اين بود كه: از سوي جدّم مأمور به رفتن هستم، تا من با شهادت و اهل بيتم با اسارت درخت اسلام را آبياري دهيم. [7] .
حسين بدون محمد حنفيه به كربلا رسيد، و در آن لحظه هاي نزديك شهادت به وي نامه نوشت كه:
مثل اينكه دنيا از اول نبوده است، ولي آخرت هميشه بوده و هست. [8] .
از اين سخنان و نامه ها استفاده مي شود كه محمّدحنفيّه في الجمله آمادگي خود را نشان داده، ولي مثل شهداي كربلا توفيق شهادت نداشته است! چنانچه به خود او اعتراض كردند: چرا با حسين همراه نشدي؟ او گفت: اصحاب و ياران حسين، افراد مشخّص بودند، و ما قبل از فرارسيدن واقعه كربلا آنان را دقيقاً مي شناختيم! [9] .
و چون «حزةبن حُمران» از امام صادق در اين مورد سئوال كرد فرمود: من جواب آن را مي گويم، ولي شما بار ديگر آن را تكرار نكن. و آن اينكه: امام حسين به همه بني هاشم خبرداد كه من در اين راه به شهادت مي رسم، و هر كس به من بپيوندد شهيد مي گردد، و هر كس از قافله عقب بماند راه خوشبختي نبيند. [10] از برخي تاريخها استفاده مي شود كه محمدحنفيّه در اين مقطع تاريخي
تا حدودي كسالت داشت، و سپس بيماري او تشديد شد، حتي در بستر بيماري بسر مي برد، و بدون كمك ديگران نمي توانست حركت نمايد... تا اينكه اهل بيت امام حسين پس از شهادت آن حضرت به مدينه مراجعت نمودند، و صداي شيون و ناله از مردم بلند شد، محمد حنفيّه از علّت آن پرسيد؟ گفتند: مسلم بن عقيل را در كوفه شهيد كرده اند، و هم اكنون حسين و خاندان او مي آيند! محمد خواست حركت كند نتوانست، غلامان او وي را به اسب سوار كردند، و او را به بيرون مدينه منتقل نمودند، تا چشمان او به پرچمهاي سياه افتاد گفت: به خدا قسم حسين را كشته اند، آنگاه صدا به ناله بلند كرد و گفت: حسينم كو، حسينم كو و صيحه اي زد و بيهوش شد... [11] .
پاورقي
[1] نهجالبلاغه، خ 11.
[2] تنقيح المقال، ج 3، ص 112.
[3] نهجالبلاغه ابن ابيالحديد، ذيل خطبه 11.
[4] تاريخ طبري، ج 6، ص 176: يا حسين! انت احب الناس اليّ، و اعزّهم عَلَيَّ، فَيقتلون فتکون لاوّل الاسنّة فاذاً خير هذه الامّة کلّها نفساً و ابا و امّا....
[5] بحارالانوار، ج 44، ص 329: اما انت اخي، عليک ان تُقيم بالمدينة فتکون لي عيناً، لا تخفي عنّي شيئاً من امورهم.
[6] من لحق بي منکم استشهد و من تخلّف لم يبلغ الفتح، (مناقب شهر آشوب، ج 4، ص 76، بحارالانوار، ج 45، ص 85، بصائر، ص 481).
[7] ملهوف، ص 26.
[8] کامل الزيارات، ص 75: فکان الدّنيا لم تکن و کانّ الاخره لم تزل.
[9] بحارالانوار، ج 44، ص 185: انّ اصحابه عندنا لمکتوبون باسماعهم و اسماء آبائهم.
[10] موسوعة کلمات امام حسين، ص 296.
[11] دمعة السّاکبه، ج 5، ص 164.