ابوسفيان جانشين اميه
نام اصلي ابوسفيان «صخر» فرزند حرب بن اميّه است، كه تمام كينه هاي اجداد خود را نسبت به بني هاشم تصاحب گشت! و آيين اسلام را كه بر قلب نازنين پيامبر خدا الهام مي شد منكر گرديد! و بر ضد اسلام و مسلمين به پاخاست! قرآن مجيد با پذيرش «اصالت وراثت» و اينكه اوصاف و
ويژگيهاي هر شخصي در فرزندان و نسل او پديدار مي گردد، مي فرمايد:
وَالْبَلَدُ الْطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِاِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذي خَبُثَ لايَخْرُجُ اِلاَّ نَكِداً... [1] .
از محل پاك گياه پاك رويد، و لكن از زمين خشن و نامطلوب جز گياه نامناسب نرويد....
از «اميّه» حرب و صخر بيرون آمد و طبق گواهي تمام مفسّرين قرآن «شجره ملعونه» را تشكيل داد، زيرا: مراد از «شجره ملعونه» در كلام اللَّه مجيد «خاندان بني اميّه» است
«ابن ابي الحديد» امام معتبر اهل سنّت در اين باره مي نويسد:
از دشمنان سرسخت اسلام كه بر تكذيب پيامبر خدا بپاخاست «ابوسفيان بن حرب» و بني اميّه بود، كه در جنگ هايي برضدّ اسلام پيشگام و پرچم به دست بودند، و نبردهاي «اُحد و خندق» و غير آنها را به راه انداختند و از سوي خدا و پيامبر مورد لعن قرار گرفتند! آنهم نه يكبار و دوبار بلكه متعدّد و چندين بار. تا اينكه سرانجام در زير «نفاق»، كُفر خود را پوشاندند و بر اسلام و مسلمين ضربه زدند، و خداوند در آيه «شصت سوره اسراء» با تعبير «شجره ملعونة» [2] آنان را رسوا ساخت، و هيچ كس از مفسّرين قرآن در اين مورد اختلافي نكرده است «وَ لا خلاف بين احد في انّه تعالي و تبارك اراد بها بني اميّة» [3] .
آنگاه به موارد سخنان پيامبر در اين زمينه پرداخته و مي افزايد:
روزي چشم مبارك پيامبر به ابوسفيان افتاد كه بر چهارپايي سوار بود، معاويه از جلو و يزيد از عقب وي را همراهي مي كردند، در اين حال رسول خدا فرمودند:
لعنت خدا بر اين سه نفرباد، هم به راكب و الاغ سوار، هم به معاويه كه پيشاپيش در حركت است، و هم بر يزيد كه در پشت سر آنان همراهي مي نمايد [4] (مراد يزيد پسر ابوسفيان بوده است).
در فتح مكّه كه سال هشتم هجري اتّفاق افتاد، بلال مؤذّن پيامبر در بالاي بام كعبه اذان گفت، و بانگ تكبير و تهليل در مسجدالحرام پيچيد، چون ابوسفيان اين فرازها را شنيد گفت: خوشا به
سعادت «عُتبه بن ربيعه» كه از دنيا رفت و اين فرازها را نشنيد! [5] .
و در نخستين روز خلافت «عثمان بن عفّان» كه پس از بيعت مردم، قبيله امويان در حضور او گرد آمدند، ابوسفيان در حالي كه در دوران پيري و نابينايي بسر مي برد از حاضران پرسيد: آيا در اين محفل جز بني اميّه افراد ديگري نيز حضور دارند؟ گفتند: نه. او گفت: اي بني اميّه! اكنون كه زمام خلافت را به دست گرفتيد، مانند توپ فوتبال به همديگر پاس دهيد، و نگذاريد از دستتان خارج شود، سوگند به آنچه ابوسفيان سوگند ياد مي كند نه عذابي هست نه حسابي، نه بهشتي نه جهنّمي، نه بعثي نه رستاخيزي! [6] .
و اميرالمؤمنين به همين حقيقت اشاره نموده و خطاب به معاويه مي نويسد كه: خاندان بني اميّه هرگز اسلام را نپذيرفتند [7] بلكه در دوران قدرت اسلام، خود را در لباس نفاق به مسلمانان نزديك كردند، و چون خود به قدرت رسيدند، كفر خود را آشكار نمودند... [8] .
اين فرازها كه همگي از كتاب هاي معتبر و مقبول نقل شد، مي رساند كه ابوسفيان به آيين اسلام ايمان نداشت، و كينه هاي اجداد خود را نسبت به بني هاشم در صندوق دل ذخيره كرده بود، و امام حسين اينها را مي دانست و...
پاورقي
[1] سوره اعراف، آيه 58.
[2] و ما جعلنا الرّؤيا الّتي ارينک الّا فتنة للنّاس و الشّجرة الملعونة فيالقرآن.
[3] شرح ابن ابي الحديد، ج 15، ص 174 و 175.
[4] رواه ثقات الامة قول، رسول اللَّهصلي الله عليه وآله وسلم فيه و قدرآه مقبلا علي حمار و معاويه يقوده و يزيد يسوقه: «لعن اللَّه الراکب و القائد و السائق» همان مدرک.
[5] لقد اسعداللَّه عُتبة بن ربيعه اذ لم يشهد هذا المشهد (همان).
[6] يا بنياميّة: تلقّفوها تلقّف الکرة فوالّذي يحلف به ابوسفيان ما من عذاب و لا حساب، و لا جنّة و لا نار، و لا بعث و لا قيامة!(شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد، ج 9، ص 53).
[7] و ما اسلم مسلمکم الا کرها. نهج البلاغه، نامه 64.
[8] ما اسلموا و لکن استسلموا و اسرّوا الکفر فلمّا وجدوا اعوانا عليه اظهروه نهج البلاغه، نامه 16.