بازگشت

اشعار در بالين ابوالفضل


خطاب به سپاه كوفه فرمود:



تَعَدَّيْتُمْ يا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيِكُمْ

وَ خالَفْتُمْ دينَ النَّبيّ مُحَمَّدٍ



اَما كانَ خَيْرَ الرُّسُلِ اَوْصاكُم بِنا

اَما نَحْنُ مِنْ نَجْلِ النَبيّ الْمُسَدَّدِ



اَما كانَتْ الزَّهْراءُ اُمّي دوُنَكُمْ

اَما كانَ مِنْ خَيْرِالْبَرِيَّةِ اَحَمَدٍ



لُعِنْتُمْ وَ اُخْزيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ

فَسَوْفَ تَلاقُوا حَرَّ نارٍ تَوَقَّدُ [1] .



بعد از اين اشعار، جسد برادرش را مخاطب قرار داده و چنين انشاء كرد:



اَخي يا نُورُ عَيْني يا شَقيقي

فَلِيَ قَدْ كُنْتَ كَالرُّكْنِ الْوَثَيقِ



اَيا اِبْنَ اَبي نَصَحْتَ اَخاكَ حَتَّي

سَقاكَ اللَّهُ كَاْساً مِنْ رَحيقٍ



اَيا قَمَراً مُنيراً كُنْتَ عَوْني

عَلي كُلِّ النَّوائِبِ فيِ الْمِضيقِ



فَبَعْدَكَ لا تُطيبُ لَنا حَياةٌ

سَنُجْمَعُ فيِ الْغَداةِ عَلَي الْحَقيقِ



اَلا للَّهِِ شَكْوائي وَ صَبْري

وَ ما اَلْقاهُ مِنْ ظَمَاٍ وَ ضيقٍ [2] .




پاورقي

[1] اي ناکسان و ستمگران! شما با اين ستم خود با آئين پيامبر مخالفت نموده و شرارت و تجاوز خود را نشان داديد. مگر بهترين پيامبران ما را به شما سفارش ننموده؟ و يا ما را از فرزندان او نمي‏دانيد؟ باور نداريد که فاطمه زهرا مادر من است نه شما؟ و جدّم رسول خدا از بهترين‏مخلوقات است؟ شما با اين جنايات، مورد لعن و عذاب خدا قرار گرفتيد، و خود را خوار و زبون نموديد، و بزودي به آتش جهنم گرفتار آييد. (بحار ج 45 ص 41).

[2] برادرم عبّاس، تو نور چشم و ستون محکم من بودي. برادرت را ياري دادي، خدا از آب بهشت سيرابت کند. اي ماه درخشان که مرا در تمام سختي‏ها و فشارها کمک نمودي. بعد از تو زندگي گوارا نخواهيم ديد، و زود باشد که من هم به تو مي‏پيوندم. خدايا از تو صبر مي‏خواهم... (مناقب شهر آشوب، ج 4، ص 112).