بازگشت

ديدار با عمر سعد


از تاريخ كربلا و مقتل امام حسين استفاده مي شود كه ديدار و ملاقات سيدالشّهدا و عمر سعد آن قدر زياد بود كه «ابن زياد» به عمرسعد هشدار داد، و خواهان سختگيري گرديد.

ابن جرير طبري و ساير مورّخين مي نويسند كه امام حسين سه يا چهار بار با عمرسعد ديدار


كرد [1] نخست «قرّة بن قيس» را به حضور امام حسين فرستاد و از انگيزه آمدن آن حضرت سؤال كرد، امام جواب داد: مردم كوفه مرا دعوت كردند، و اصرار نمودند كه به كوفه بيايم حالا اگر از آمدن من خوشحال نيستند به وطن خود برمي گردم و....

ابن سعد فرمايش امام حسين را به ابن زياد گزارش نمود، ولي او دستور داد: به حسين بن علي برسان كه با يزيد بيعت كند، آنگاه ما تصميم خود را خواهيم گرفت. چون عمرسعد مي دانست حسين بر يزيد بيعت نمي كند، دستور ابن زياد را ابلاغ نكرد. [2] .

مرحله دوم زماني بود كه نيروي رزمي دشمن فوق العاده زياد بود، و امام حسين «عَمرو بن قرظه» را نزد عمرسعد فرستاد كه شبانگاه بين دو سپاه با هم ديدار نماييم، و ابن سعد به اين درخواست جواب مثبت داد....

شبانه هر يك با بيست نفر حركت نموده، و در بين دو لشكر به گفتگو پرداختند. در اين ديدار كه ابوالفضل و علي اكبر از طرف امام حسين، حَفص پسر ابن سعد و غلام او در كنار عمرسعد حضور داشتند، امام حسين شروع به سخن نموده و فرمود:

عمرسعد! از خدا نمي ترسي كه قصد كشتن مرا داري؟ يزيد را رها كن و بيا با من باش، كه اين كار به خدا نزديكتر است.

ابن سعد: در اين صورت مي ترسم خانه ام را خراب كنند.

امام حسين: نگران نباش، من خانه ات را نوسازي مي كنم.

ابن سعد: باغ و املاك مرا تصرّف مي كنند.

امام حسين عليه السلام: من بهتر از آن را در حجاز به تو مي دهم.

ابن سعد: من نسبت به زن و بچّه ام نگران هستم، و امنيّت آنها را در خطر مي بينم!

امام حسين احساس كرد كه عمرسعد بهانه گيري مي كند، و به حرف او گوش نمي كند، لذا مصاحبه را قطع كرد و بدون خداحافظي او را ترك گفت و فرمود: خدا تو را نبخشد، و تو را بزودي در بسترت بكشد، اميداوارم از گندم عراق سير نخوري و بزودي بميري.

ابن سعد: گندم نمي خورم، از جو استفاده مي كنم.


اين سخن را از روي استهزاء به زبان راند. [3] .

ظاهراً در شب نهم محرّم ديدار ديگري صورت گرفت، و در اين ديدار برخلاف ملاقات قبلي كه با نارضايتي از همديگر دور شدند، اين بار عمرسعد از سخنان امام حسين متأثّر شد و براي ابن زياد نامه نوشت، و خواستار متاركه با حسين و راه سازش گشت!

موضوع صحبت از نظر تاريخي فاش نشده است، زيرا هر دو خصوصي و محرمانه مذاكره مي كردند [4] امّا در نامه ابن سعد به ابن زياد چنين آمده است: خداوند شعله هاي آتش را در كربلا خاموش ساخت، و ما با حسين به توافق رسيديم، زيرا او مي گويد: من حاضرم به شهر و ديار خود به مدينه برگردم. و يا در مرزها و سرحدّات سُكني گزينم، و مانند ساير مردم به زندگي عادي خود بپردازم، و يا پيش يزيد رفته و دست در دست او بگذارم! تا او هر چه مي خواهد تصميم بگيرد!

اي امير! دست از حسين بردار، و اين امر به صلاح تو و امّت مي باشد.

ابن زياد از خواندن نامه ابن سعد خوشحال بود، ولي شمر تصميم او را عوض كرد....

صبح عاشورا نيز هر دو سپاه رودر رو قرار گرفته و آماده نبرد گشتند، امام حسين بعد از سخنان مهم، «عمرسعد» را طلب كرد، هرچند وي دوست نداشت در اين ديدار حضور داشته باشد ولي سرانجام پيش آمد، فرزند زهرا خطاب به وي فرمود:

اي عمرسعد! تومي خواهي مرا بكشي؟ چنين مي پنداري «ابن زياد ناپاك فرزند پدرناپاك»منطقه «ري و گرگان» را به تو مي سپارد؟ بدان هرگز به اين آرزو نخواهي رسيد، و بعد از من زندگي شيرين نخواهي ديد، گويا مي بينم سربُريده تو در بالاي چوبه دار در كوفه مورد هدف تيرهاي بچّه هاي آن شهر قرار مي گيرد. عمرسعد چون اين سخنان را شنيد به شدّت به خشم آمد، و سپاه خود را فرمان داد كه بر حسين و اصحاب او بتازند، و افزود كه نگران نباشيد، اينان در برابر شما يك لقمه اي بيش نيستند... [5] .


پاورقي

[1] انّهما کانا، التقيا مراراً ثلاثا او اربعاً، طبري، ج 6، ص 222، کامل، ج 4، ص 55.

[2] بحارالانوار، ج 44، ص 385: فلم يعرض ابن سعد علي الحسين ما ارسل به ابن زياد لانّه علم ان الحسين لا يبايع يزيد ابداً.

[3] کامل ابن اثير، ج 4، ص 54؛ بحارالانوار، ج 44، ص 388؛ طبري، ج 6، ص 221.

[4] بحارالانوار، ج 44، ص 389: فاجتمعا ليلا فتناجيا طويلا.

[5] فاغتاظ عمر من کلامه ثم صرف بوجهه عنه و نادي باصحابه: ما تنتظرون به؟ احملوا باجمعکم انّما هي اُکلة واحدة، (بحارالانوار، ج 45، ص 10).