بازگشت

ره رستگاري


امام حسين در ارشاد و هدايت مردم و معالجه بيماران رواني و اجتماعي هر يك را با شيوه خاصّي درمان مي كرد، و بيشتر به ريشه ها و علّت ها توجه مي نمود تا به معلول ها، از اين جهت روزي جواني فاسد و متخلف به خدمت آن سرور رسيد و گفت:

اي پسر پيامبر! من شخص معصيت كار مي باشم كه نمي توانم در موقع آزمايش و عمل


خود را نگه دارم! چه كنم كه از خطر گناه مصون بمانم؟ حضرت فرمود: با پنج روش مي تواني خود را حفظ كني:

1 - از روزي خدا نخور و هر چه مي خواهي گناه كن.

2 - از ولايت الهي خارج شو، و هر چه خواهي گناه كن.

3 - برو جايي گناه كن كه خدا تو را نبيند.

4 - اگر مي تواني از قبض روح ملك الموت جلوگيري كني هر چه خواهي معصيت كن.

5 - در اثر گناه تو را داخل دوزخ خواهند كرد، اگر مي تواني سرپيچي كني برو گناه كن.

جوان با اين سخنان پندآميز به خود آمد و از گناه دوري گزيد. [1] .

اگر تاريخ زندگي امام حسين دقيقاً بررسي شود، و آمار افرادي كه بوسيله آن بزرگوار متنبّه گرديده و ره رستگاري پيش گرفته اند بازگو شود سر به هزاران مي زند...

برخي از ياران آن بزرگوار كه در كربلا شهيد شدند، نخست از عاشقان او نبودند، بلكه جزو دشمنان وي به حساب مي آمدند، و اساساً براي جنگ و مبارزه او آمده بودند!

در كتابهايي كه به عنوان مقتل كربلا و تاريخ عاشورا به شرح حال ياران حسين پرداخته اند مي نگارند كه «وهب بن عبداللَّه بن عُمير كلبي» پيرو آيين مسيح بود، او به همراه خانواده اش توسط امام حسين آيين مقدّس اسلام را پذيرفت و در كربلا رشادتها و شجاعتها نشان داد، و سپاه عمرسعد را ملامت كرد و گفت: مسيحي ها و غير مسلمانها از شما بهترند كه اينگونه فرزندان پيامبر را مي كشيد، در حالي كه بيش از هفده روز از عروسي وي نگذشته بود، در ميدان كربلا به شهادت رسيد، و بدين وسيله نشان داد كه شهد شهادت در كنار حسين بن علي از لذائذ زودگذر ديگر ولو عروسي شيرينتر است!

«حرّ بن يزيد رياحي» نخستين فرمانده ارشد «عبيداللَّه بن زياد» بود كه با هزار نفر سپاهي راه را بر امام حسين گرفت و او را به سرزمين كربلا كشانيد، ولي خطبه هاي حسين در روز عاشورا او را متحوّل ساخت، و سرانجام به بستر شهادت در ياري آن سرور كشيده شد.

فرد ديگري كه خاطره بسيار زيبا دارد، و جزو فرماندهان بزرگ امام حسين درآمد، «زهيربن قين بجلي» است كه درجنگ صفين از جمله خونخواهان خليفه سوّم بود، وبعدها نيز از


هواداران او به شمار مي آمد و هرگز دوست نداشت با حسين و ياران او ملاقات كند!

سالار شهيدان از مكّه رهسپار كوفه بود، و زهير نيز بعد از انجام مناسك حج سال 60 هجري از مكّه به وطن خويش «كوفه» برمي گشت، و سعي مي كرد با حسين ديدار نكند، از اين جهت در تلاش بود در محل توقّف و استراحت، جايي را انتخاب كند كه از دسترس حسين دور باشد! روز دوشنبه 21 ذي حجّه امام حسين به سرزمين «زَرود» رسيد، و زهير نيز در نزديكي هاي همان محل كمي دورتر توقّف كرد، سفره غذا باز شد، ناگاه پيك حسين فرا رسيد و اظهار داشت: زهير! امام حسين تو را مي خواند، و مي خواهد با تو ديدار كند! زهير كه از چنين لحظه اي كراهت داشت جواب پيك را نداد، و از خوردن باز ايستاد، متحيّر و خاموش به فكر فرو رفت، و نمي دانست چه كند؟ و براي پيك حسين چه جوابي بگويد؟ همراهان او نيز همين حالت را داشتند و نمي دانستند چه بايد كرد؟!

دِلهُم دختر عَمرو كه زوجه زهير بود سكوت را شكست و گفت: زهير! خجالت نمي كشي جواب پيك پسر پيامبر را نمي دهي؟ همينك بلند شو، و به سراغ حسين بن علي برو، ببين مرام او چيست، و با تو چه مي گويد؟

زهير عازم خدمت حسين شد، و در چند لحظه از خواب غفلت بيدار شد و در مراجعت به خيمه خود گفت: من تصميم خود را گرفتم، من حسيني و كربلايي شدم، و من راه عشق و شهادت را برگزيدم، هر كس چنين انديشه دارد با من به حضور حسين بيايد، وگرنه اين ساعت آخرين ديدار من با شماست.

آنگاه رو به سوي دلهم كرد و گفت: همسرم! خدا از تو راضي گردد، من نمي خواهم در اين راه تو را گزندي رسد اينك تو را طلاق دادم، و همراه نزديكانت به آغوش خانوده ات مراجعت كن، و از من درگذر!

در حالي كه چشمان دلهم از محبّت شوهر و عشق شهادت او پر از اشك بود گفت: زهير! روز رستاخيز در كنار حسين من را فراموش نكن خداحافظ

آري حسين تأثير خود را گذاشت و خفتگان را بيدار ساخت و به راه عشق كشانيد. [2] .

و همين زهير در كربلا به جايي رسيد كه عارفان و صالحان صد ساله به آنجا نرسيده اند. [3] .



پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 78، ص 126.

[2] به کتابهاي مقتل کربلا از جمله: بررسي تاريخ عاشورا، ص 36 و 198، تاريخ طبري، ج 6، ص 239، حياةالامام الحسين، ج 3، ص 66 مراجعه فرماييد.

[3] در بحث عرفان امام حسين گذشت.