بازگشت

روز چكاد برافراشته ي ايمان


اشك هاي سوزاني كه همه ي آن معناي اندوه نداشت و از معناي اندوه هم خالي نبود، در گوشه ي چشمان مردم خشك شد. اندوهي تلخ همه ي دل ها را پر كرده بود، زيرا مردم پس از «احد» [1] از منظره ي قهرماني زخمي شده ي پرجراحتي آگاه شده بودند.

زخم قهرماني ناتواني درد را در دل ها نمي افكند، بلكه احساس بزرگي بدان مي بخشد، و از اين زخم نه تنها احساس خواري نمي كند، بلكه تجربه اي مي شود براي تجديد عزم و استوارتر كردن اراده و گسترش نيرو در همه ي وجود قهرمان. بي گمان دردي كه با ايمان همراه باشد، پديدار شدن خودآگاهي نيرومند است، چنان كه درد همراه با بي ايماني پديدار شدن ناخودآگاهي و نابودي است.

درد در سرانجام خود به مبارزه طلبيدن است؛و به مبارزه طلبيدن نيرو آشكار كردن


سرشت و معناي نيرو تا آخرين حد است، و به مبارزه طلبيدن ناتواني آشكار كردن سرشت و معناي آن تا آخرين حد است.

هنگامي كه نيرو به درد آيد همچون بمبي كه منفجر شده فرياد مي زند، و گوياي آن است كه شكستن، رها شدن نيروي نهفته در ژرفاي درون است. و چون در جايگاه پيروزي ناكام شود چون شير مي غرد، و نشانگر آن است كه شير از جايگاه خواسته است تا سرشت شير بودنش را رها سازد. آن نيروها و اين سرشت تنها با شكستن يا زخم شدن رها مي شوند، و هر دو احساسي مانند احساس ماده ي برافروخته از آتش دارند، گرايشي به فرسودگي و نابودي ندارد، بلكه خواستار باليدن و هستي است، و به تسليم شدن و خاموشي كشيده نمي شود، بلكه به خودنمايي بيش تر و پاسخي قاطع برانگيخته مي شود. بي گمان شكستن و زخم دار شدن معناي نوي بر معناي نيرو افزوده به همه ي سرشت هايش اجازه ي سر بر آوردن داده است.

احساس شخص نيرومند به درد نيز تشويقي است براي رها شدن نيرو و تشنه ي دليري شدن، چنان كه احساس ناتوان به درد او را به اظهار ناتواني تشويق مي كند، و از روي پستي و كوچكي پست ترين شيوه ي بندگي هاي سراسر خواري [2] را نشان مي دهد.

ايمان نيرويي است كه قهرماني هاي پست كننده مي سازد. روز احد روزي بود كه قهرماني زخمي شد، آغاز احساس درد آن آغاز به فراز رفتنش در آسمان و گسترش آن با كران ها بود. خون ريخته شده براي قهرمانان ترس از خون به هدر رفته نمي آورد، بلكه گوياي حركت خون جوشان است. آنان را تبديل به نيروي خروشنده و درهم شكننده اي مي كند كه در حركت چيزي جز نابودي سرنوشت شده جلو آنان را نمي گيرد.

درد براي ايمان، مانند جنبش براي زندگي است، هر دو حرارت مي بخشند، و همان گونه كه زندگي بي جنبش به نزاري مي گرايد، ايمان بي درد هم به فرسودگي و از هم پاشيدگي و خاموشي فرومي رود. ايمان نيرويي است،


ليكن اگر درد آن را به حركت در نياورد و به يك زندگي پويا نرساند، ديري نمي پايد كه گرماي آن در ژرفاي وجود به سردي مي گرايد.

همه ي حركت هاي تاريخ ميان جاذبه ها و دافعه هاي درد جاي دارند، حتي حركت هاي تكاملي اجتماعي نيز در ميان اين جذب و دفع سامان مي يابند، و بزرگ ترين جنبش ها، در اصل خود، چيزي بيش تر از اين نيستند كه ايمان به انديشه اي باشند و دردي در درون آن ايمان، و هرگز ايمان نيرومند نشده و گامي به پيش ننهاده است مگر اين كه آتش درد به فتيله اش رسيده شعله هايش را برافروخته باشد و يك قانون بر محيط ماده و روح فرمانروايي دارد. از اين رو جسم مادي ناتوان در برابر درد نرم مي شود، در حالي كه جسم نيروند، به سختي پايداري ورزيده فريادش فضا را پر مي كند، و نشان مي دهد كه نيرومند است و پست نمي گردد.

اگر در جنگ بدر تا اندازه اي پيروزي به دست آمد، در جنگ احد همه ي پيروزي حاصل شد، زيرا ايمان، در آن روز، احساس كرد كه نيرومند است، و دريافت كه چيزي است، و آغاز گام گذاشتن به خود آگاهي و خود شناسي آن بود.

مردم، در آن روز، به يكديگر تبريك مي گفتند كه اگر چه نبرد را باخته اند، ولي ايمان به اصول اعتقادي را برده اند، و باورشان سالم مانده است، و رشته اي است كه توانسته دل ها را به هم پيوند دهد، و جان ها را با هم درآميزد، و نيز بدان جهت كه در برابر فشار كند و سست نمي شوند، از هر جا آمده و به هر اندازه باشد.

آشكار شد كه انبوهي از شهوت هاي زميني كه از هوا و خواست ها بر روي هم انباشته شده اند و از چشمداشت ها گرد آمده اند، آنان را متحد نكرده است، بلكه مجموعه اي از گرايش هاي آسماني آنان را يك جا گرد آورده است، و گرايش آسمان آمده تا همه ي پليدي ها و ناپاكي هايي را كه بر روي زمين موج مي زند، و جماعت هاي انساني را مجبور كرده در جايي گرد آيند كه از انسانيت و معناي آن خبري نباشد، تطهير كند. نبرد احد تجربه ي خوش فرجامي براي آزمايش ساختمان نويني بود كه محمد (ص) در ژرفاي جان ها ساخته بود. آن ساختمان، در برابر توفان ويران كننده، بر فراز صخره هاي ايمان سر به فلك كشيده، ايستادگي كرد.

شهوت هاي آزمندانه چيست؟ لذت هاي دنيا كدام است؟ زندگي فراخ و رفاه چه


مي باشد؟

در آيين گرايش هاي والايشان، اين ها هيچ ارزشي ندارند، در نظر بلند و احساس قلبي آنان كه هاله ي درخشاني از تقدس آن ها را دربرگرفته و هرگز به پستي نمي گرايند كه به گل آلوده شوند، آن ها بهره هاي پست زمين است، و آنان با بي ميلي و تنفر و از سطحي بس بلند، بدان ها مي نگرند.

آنان انديشه ي پاكسازي از رسوب هاي ناپاك گذشته و انديشه ي اصلاح و آباداني در سر مي پرورانند. جهاد، آنان را به انديشه اي از برنامه ريزي تبديل كرده است. ايمان نوين آنان را چنان به حركت درآورده است كه مي خواهند، مانند اكسيري كه در ذات دارو حل مي شود، با فعاليتي هميشگي، و حرارتي جاويدان و جنبش و زندگي پويايي، در انديشه و خرد اجتماع حل شوند.

فساد اجتماع ذاتي نيست، بلكه به وسيله ي هوا و خواست هايي پديد مي آيد كه به اندرون وجدان ها نفوذ مي كند و گسترش مي يابد؛ در نتيجه در همه جا فرد در برابر فرد و گروه در برابر گروه مي ايستد، و همين در برابر هم ايستادن ها همه ي نقاط اجتماع را از امواج درندگي وحشيانه اي پر مي كند، و اجتماع در يك هرج و مرج شديد و زشتي بالا و پايين مي رود.

اگر پيوسته براي پيروان محمد (ص) پيروزي دست داد، در نتيجه تحولي بود كه ايمان در آنان پديد آورد، و براي غنيمت هاي فراواني كه به دست شان مي افتاد، هيچ انديشه و احساس آزمندانه اي نداشتند، بلكه خدا خواست كه جهادشان تنها بر پايه ي ايمان باشد؛ لذا در پيروزي آنان انديشه ي اصلاحي رشد يافت كه در سر داشتند، و در جهان واقع نيز با كسب برتري ها، آن را تحقق بخشيدند، و در شكست آنان نيز انديشه ي اصلاح خويشتن و تجربه اندوختن از نقطه ضعف ها را كسب كردند.

نشان دادند كه تنها بر پايه ي ايمان مي انديشند، و احساسات و درك آنان را هم اين ايمان سرشار و چشمه هايي از درون شان فواره زن منفجر كرده است. ثابت كردند كه مانند ديگر مردم به انگيزه ي شهوت براي لذت هاي زندگي به حركت در نيامده اند، بلكه به انگيزه ي بيداري عقل و احساس قلب براي لذت ايمان به پا خواسته اند. پيامبر (ص) اراده كرده بود با آموزشي روشن بدانان بياموزد كه حقيقت ايمان تنها در درد است كه آشكار


مي شود، و ايمان در خوشي و زندگي پر از رفاه ايماني سست و بي ارزش است، و در احساس نفس به صورت ايماني جاويدان درنمي آيد.

«مؤذن رسول خدا (ص)، بامداد روز بازگشت از احد، اعلام كرد كه براي تعقيب دشمن بيرون بياييد، و تنها كساني به پا خيزند كه در نبرد ديروز حاضر بوده اند. و اين در حالي بود كه پيروان او همه زخم هاي سختي برداشته بودند. شخصي از بني عبدالأشهل به برادرش گفت: آيا مي خواهي غزوه با رسول خدا را از دست بدهيم؟ و به خدا مركبي براي سوار شدن نداشتيم و هر دو از زخم سنگين بوديم. از شهر بيرون رفتيم. زخم من از او كمتر بود، همين كه از رفتن بازمي ماند در يك نوبت او را بر دوش مي گرفتم، و در نوبت ديگري راه مي رفت، تا بدان جايي رسيديم كه همه ي مسلمانان رسيده بودند. و پيامبر به حمراءالاسد، منزلي در هشت مايلي مدينه، رسيده بود و روزهاي دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه را در آن جا ماند.» [3] .

بازتاب درد در ايمان، بهره اي است كه سستي نمي شناسد، و با تنبلي و ياري نكردن هيچ آشنايي ندارد، بلكه با قاطعيت بيش تر برانگيخته شده به پيش مي تازد، نيرو احساس اعتماد به نفس مي كند، و موج بالندگي آن را در خود فرومي برد، زيرا برانگيخته شده است، و هنگامي كه نيرو برانگيخته شد تاب و توان هايي بيش تر از پيش از خود نشان مي دهد و همه ي كران ها و آسمان ها را پر مي كند، همچون ذغال كه سرشار از نيروي ذخيره است و همين كه شعله اي بدان رسيد برافروخته شده شعله ها از خود مي افروزد.

انسانيت نوين بعد از برانگيخته شدن و ديدن بازتاب، بالان به هدف خود، گفت: «من»! و انسانيت كهنه ي فرسوده ي از پا در آمده به بيغوله ي خود بازگشت. او هم به خيال هدف فرسوده و تباه شده ي خود مي باليد، مانند كسي كه بلغزد و درون گودالي بيفتد و ببيند كه گنجي در آن است، از اين ثروت احساس آسودگي مي كند، اما براي هميشه به اين ثروت احساس افتخار نمي كند، زيرا ثروت به ذات او نپيوسته است، بلكه به وسيله ي محرك ها و انگيزه هايي به طمع ها و خواست هاي او


پيوسته است.

تفاوت ميان شخص آگاه به هدف، و كسي كه هدف را از دست داده، مانند تفاوت ميان شخصي است كه در گودالي افتاده است و درد را فراموش مي كند، و آشكارا احساس مي كند كه زنده است و به زودي نيروي كار آزمودگي او به جاي خود بازمي گردد، يا در اين احساس اطمينان دارد كه با زندگي عقيدتي كه در راه آن مبارزه كرده زنده است؛ و كسي كه در گودال مي افتد و نيرو و زندگي را فراموش مي كند، و در احساس زخم و شكستگي پست مي شود، يا با احساس اين كه گرفتار چنگال هاي نيستي خاموش و بي زبان شده نااميد مي گردد. شخص نخست ناتواني را با تمام نيرو از خود مي راند، و شخص دوم بر ناتواني خود مي افزايد.

در صحنه ي نمايش جنگ احد تصويري از هر دو شخص را داريم.

«پيامبر كسي را در جست وجوي سعد بن ربيع فرستاد ببيند كه در ميان كشتگان است يا زندگان؟ آن كس او را يافت كه در ميان كشتگان افتاده و اندك اثري از زندگي در او است. به او گفت: رسول خدا به من دستور داد ببينم تو در ميان زندگاني يا مردگان.

گفت: من در ميان مردگانم. سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو: سعد بن ربيع مي گويد: خدا بهترين پاداشي را به تو دهد كه به پيغمبري از جانب امتش مي دهد. و به خويشان خودت سلام مرا برسان و بدانان بگو: سعد مي گويد: در پيش خدا هيچ عذري نداريد اگر سوء قصدي نسبت به پيغمبرتان بشود و شما با چشم بي تفاوتي بدان بنگريد.» [4] .

كلماتي است همه از روي يقين و اطمينان و رضايت بدين سرنوشت و سرانجامي كه احساس مي كند بزرگ و جاويدان است.

«قزمان با حرارت و شدت جنگيد و هفت يا هشت نفر از مشركان را كشت، و همچنان كه با شدت پيش مي رفت زخمي برداشت و از حركت بازماند. او را به خانه ي بني ظفر بردند. تني چند از مسلمانان به وي گفتند: به خدا آزمايش خوبي از خود نشان دادي قزمان، بشارت باد.


گفت: بشارت براي چه چيزي؟ به خدا قسم تنها براي حفظ اعتبارات و افتخارات قوم خود جنگيدم... همين كه درد زخمش شدت يافت پيكاني از تيردان بيرون آورده خود را با آن كشت.» [5] .

تاريخ پرده ي خود را بر هر دو نفر فروانداخت و اين حقيقت را آشكار كرد: شخص نخست زندگي خود را در راه عقيده به سر آورد، لذا به صورت قهرمان درآمد و جاودانگي را بهره ي خود كرد. و دومي عمر خود را با انديشه ي كينه توزي و جنگ اعصاب گذرانيد، در نتيجه به هدر رفت و در نيستي گم شد.

پيامبر و ياران، مانند شير زخمي آماده ي پريدن بر روي شكار، در «حمراءالأسد» ماندند و مدتي طولاني به مبارزه جويي ايستادند، و پژواك بلند آن در فضا طنين انداز شد، و همه چيز در برابر آن خاموش شد، و اين پژواك پيروزي انسان نوين را فرياد برآورد.

چند روزي بر مدينه گذشت، و اثر بزرگي از غم و عزاداري در آن باقي نماند، آن روزها به مراسم ستايش بر شهيدان گذشت و كم تر به اندوه و اشك ريختن. با توجه بدان كه برخي از اندوه ها شادي است، زيرا زاييده ي احساس به خودپسندي است، و برخي از اشك ها خنده به شمار مي رود، زيرا زاييده ي احساس به خودپسندي است، و برخي از اشك ها خنده به شمار مي رود، زيرا زاييده ي احساس به اميد است.

هنگامي كه ايمان، در حد عشق و شيفتگي، در ميان مردم نفوذ پيدا كرد، قهرماني، به معناي شگفت انگيزش در وجود همه ي مردان و زنان پديد مي آيد، و صحنه هاي جاويداني بر برگ هاي زرين تاريخ مي افزايد. ما در جنگ احد قهرماناني در وجود شهيدان مانند حمزه داشتيم، و قهرماناني در وجود زندگان مانند علي، در وجود زنان مانند «نسيبه ي مازنيه» [6] ؛ و حتي كودكان هم از قهرماني بي بهره نماندند. [7] .


در سايه ي نخلستان به خواب رفته و خاموش، شاعر الهام مي گرفت، اشك هايي از شگفتي كه با عواطف دلسوخته و اندوهگيني همراه بود، از گونه هاي حسان سرازير شد، وجودش سرشار از احساساتي بود همچون سرشاري روز گذشته به حوادث شگفت انگيز جاويدان، و نسيمي بر او وزيده احساس شاعري او را به حركت درآورد، لذا او هم جلو آن را براي رفتن به هر ميداني بازگذاشت.

آن روز، ماده ي حماسه ي از دست رفته ي عربي است، اگر به شاعر جاودانه اي، فرصتي براي الهام گرفتن از آن روز، دست دهد و بتواند آفريده هاي شگفت انگيز جاري بر سطح آن را به برجستگي نشان دهد، با چنان امانتي به سرايش آن مي ايستد كه شگفتي و عظمت سخنش از واقعيت آن كم تر نباشد. حماسه اي كه از پيشامدهاي آن روز سرچشمه گرفته باشد. بي گمان براي هميشه ابزار و مايه اي مي گردد كه در همه ي جنگ هاي عرب و مسلمانان افراد را برمي انگيزد، و تا هنگامي كه اعراب و مسلمانان قصد برخاستن و آهنگ جنبش را در خود نو كنند، اين مايه هم نو و برانگيزنده خواهد ماند.

برجسته ترين چيزي كه كارزار أحد از خود به جا گذاشت، حقايق زير است:

موفقيت اعصاب در پيكار به اندازه ي موفقيت ايمان است به چيرگي و تسلط، و ارزش پيكار به اندازه ي ارزش انديشه اي است كه پيكار براي پايدار ساختن آن انديشه برافروخته مي شود، و هيچ پيكاري به پيروزي نمي رسد مگر در جايي كه عقيده ي استواري در پشت سر آن باشد، و اگر ايماني در ميان نبوده، پيكار جز شعله اي فرومرده و حركتي در حال جان كندن نخواهد بود، و اين انگيزش به برانگيختن سرماي مرگ و جنگي براي از هم پاشيدگي مي انجامد.

حسان سرمست از سرودن و شعر خواندن بود كه حجاج بن علاط سلمي پديدار شد. وي شاعري بود كه از قهرماني علي (ع) در روز جنگ احد افسون گرديده بود، و آمده تا


انواع افسون گري ها را از خود نشان دهد، و به آيات اين قهرماني نغمه سر دهد. حسان در مجلس خود جايي براي او گشود، و به سلمي گفت: دلم مي خواست امروز ترا ببينم، و گمان مي كنم، چنان كه مي گويند، در دل دوستان صميمي گوش هايي است كه با گرايش ها و خلجان هاي درون متصل است، و به هنگام خود، در حقيقت، صداي آن ها را مي شنود.

سلمي با شوخي نرم و با خنده اي گفت: به ويژه آن كه پيوند ميان شاعراني باشد كه شيطان هر دو نابغه هستند.

اثر اين شوخي بر چهره ي حسان، چنان كه انتظار مي رفت، پديدار نشد، بلكه با فروتني در خاموشي سر به زير افكند، به طوري كه سلمي احساس كرد در اين مجلس و سخن حضور ندارد. لذا به او گفت: ترا مانند كسي مي بينم كه از خودش سخني نقل مي كند!

حسان گفت: پيشامدهاي بس سهمگين جنگ احد چنان در نظرم بزرگ جلوه كرده است كه قدر شعر گفتنم در برابر آن ها بسي كوچك و تنگ شده است، و گمان مي كنم گفتار درباره ي آن از نوع الهام باشد نه شعر. خبر مخيريق را نشنيده اي؟

سلمي گفت: خبر ناگهاني اسلام آوردنش كه مدت زيادي از آن نگذشته است؟

حسان گفت: خير، بلكه خبر به شهادت رسيدن شگفت انگيزش را مي گويم كه جان من و هر جان ديگري را به شگفتي شديدي دچار كرده است.

سلمي گفت: چه مي گويي؟!

حسان گفت: آري او در برابر عقيده اي كه به تازگي در قلبش جاي گزيده بود، دل به مرگ نهاده خود را به صف دشمن زد، و همچون كسي به دنبال شهادت بود كه در جهان نوين انديشه يا مرگ را مي خواهد يا زندگي حقيقي را.

سلمي گفت: شگفتا به تو محمد (ص). و شگفتا به ايمانت كه باورهاي ته نشين شده و استوار در ژرفاي جان ها را هم از جا مي كند، به طوري كه شخص احساس مي كند كه چيزي جز معنا نيست.

سپس هر دو در استغراق شاعرانه اي برخاسته رفتند تا به محل تجمع مردم رسيدند، و از بي خودي به هوش نيامدند مگر با سخنان مردم كه مي گفتند همين كه پيامبر به خانه رسيد شمشيرش را به دخترش داده گفت: دختركم خون اين شمشير را بشوي كه به خدا قسم امروز به راستي با من وفا كرد. و علي بن ابي طالب هم شمشير خود را به وي داد و


گفت: خون اين را هم بشوي كه به خدا قسم امروز با رسول خدا به راستي وفاداري كرد... بعد از آن رسول خدا گفت: و امروز سهل بن حنيف و أبودجانه هم در جنگ صادقانه جنگيدند.

همه ي اين پيشامدها در حالي در برابر چشم و گوش فاطمه رخ مي نمود، كه روح تازه اي در درونش شكل مي گرفت [8] ، و اندامش ساخته مي شد، و از جمله عناصر، و بلكه بزرگ ترين عنصر آن روح، قرباني شدن و ريختن خون خود در راه انديشه و عقيده بود.

فاطمه به شستن اثر خون پرداخت، و شمشيري را بر شمشير ديگر مي گذاشت، يعني نيرويي را بر نيروي ديگر مي افزود [9] شمشير رمز آهنگ استوار براي انجام عمل است، يعني كه شمشير عقيده در راستاي شمشير عقيده به اصول كشيده شده است، و اين دو با هم به پيروزي دست مي يابند. يكي شمشير اصول گرايي و كارش در انديشه است، و ديگري شمشير عقيده است و كارش در اجتماع، و به وسيله ي اين دو روحيه ي پيروز همگاني ايجاد مي شود. هر يك به ديگري نياز دارد، و هر دو مورد نياز امتي است كه مي خواهند از نو بيافرينند يا برانگيزند. هنگامي كه پيامبر امت را آفريد همين راه را پيمود؛ و اگر ما مي خواهيم امت را از نو بيافرينيم، بايد بر همين راه گام برداريم.

فاطمه شمشيري را به شمشير ديگر پيوست، يعني جنبش هاي مردم جز به نيروي انديشه و نيروي فداكاري در راه انديشه به پيروزي نمي رسد. و زدودن و درخشان كردن شمشير به وسيله ي پيامبر، يعني كسي كه انديشه اي دارد، بايد از همه ي مؤمنان بدان بيش تر


پاي بند باشد، و از همه سخت تر در راه آن انديشه مبارزه و پيكار كند، اگر چه به تلخ ترين نوع آن باشد.

از اين رو ما محمد (ص) را براي رسالتي كه بر دوش داشت بي اندازه بزرگ مي داريم، و براي پيكار و دليري و فداكاري او تا پاي جان و دردهايي كه در راه آن كشيد، تا بي كران ها گرامي داشته و مي ستاييم؛ زيرا كسي كه انديشه اي را عرضه مي دارد و همه ي وجود و احساس و جانش را به جهاد و فداكاري در راه آن وقف نمي كند، انديشه ي مردم را پريشان و آشفته ساخته و اجتماع را هم نجات نمي دهد، بلكه بر درد آن اجتماع مي افزايد. و نيز بدان علت كه اگر مبارزه و پيكار همه چيز يك انديشه ي اصلاحي نشود، آن انديشه به جايگاه والايي نمي رسد.

انديشه به برجستگي آورنده ي آن گويا مي شود، ليكن تا بار دردها و دشواري هاي آن بر پشت گرفته نشود، جاودانگي آن پايندان نمي گردد. و خدا هنگامي به دردها و دشواري هاي محمد (ص) جاويدان آفرين و خجسته باد گفت كه هم رسالت را به اجرا درآورد، و هم بار سنگين مبارزه و جهاد در راه آن را بر دوش گرفت: «ألم نشرح لك صدرك؟ و وضعنا عنك وزرك؟ الذي أنقض ظهرك» آيا سينه ات را گشايش نداده ايم [كه بتواند همه ي دردها و گرفتاري هاي بشريت را در خود جاي دهد؟] و آيا بار سنگين و كمرشكن را از پشت تو بر نداشته ايم [كه بتواني قيام كرده بار امانت انسان ها را به آساني بر پشت گيري؟] و وزر در آيه يعني سنگيني؛ سنگيني دردهاي مبارزه در راه رسالت نوين.

برداشتن بار سنگين از پشت او، آشكار ساختن اين حقيقت بود كه انسانيت محمد (ص) راه پيروزي را در پيش گرفته، بر پايه هاي خود استقرار يافته، و تلخي دارو دشواري درد كشنده و از پاي درآورنده را برطرف كرده است.

پس از مدتي، احد از دور براي پيامبر نمايان شد، و خاطرات شيرين و باارزشي را در ذهنش برانگيخت، و پرتوهاي درخشان و شگفت انگيزي دلش را روشن كرد.

اين خاطرات به اشتياق و عشق تبديل شده، آن ها را نمادي از برانگيخته شدن و انقلاب و نوسازي در ضمير خودآگاه مؤمنان قرار داد.

از اين رو پيامبر در گراميداشت آن فرمود: «بي گمان احد كوهي است كه ما را دوست


مي دارد و ما هم آن را دوست مي داريم»، ما را دوست مي دارد زيرا از دليري و جان فشاني و پايداري ما خشنود شد، و ما هم آن را دوست مي داريم زيرا آن كوه نماد اين جان فشاني و پايداري است.

گويي پيامبر، با اين سخن درباره ي احد، تنديس برافراشته ي ايمان را، در آن جا برپا داشت.

روز احد روز شهيدان بود.

و شهيد راه مردم، خاطره اي زنده در ضمير او، و سرمايه ي بزرگي در برافراشتن شكوه و جلال او است.

پس احد روز خاطرات زنده ي جاويدان است، به همين علت پيامبر آن را دوست دارد، و ما هم بي آن كه آموزش گوياي او را در درون مان به فراموشي سپاريم، آن را دوست مي داريم!

روز احد به خاطره ي شگفت انگيزي ها دگرگون شد.

و تا يك فرد عرب يا مسلمان بر روي زمين هست، آن خاطره به عشق و شيفتگي به مجد و شكوه دگرگون شده است.

پس از آن، روح جديد از غيب برون آمد. مجموعه ي ارزش ها را در خود گرد آورد، و پيامبر او را حسين ناميد!

روزگار گردش كوتاهي كرد، و حسين به قيام برخاست، و فرياد حق در آواي رها شده اش طنين افكند.

و مردم به راه افتاده به يكديگر مي گفتند:

امروز بار ديگر احد به حركت درآمد، و آتش فشان اصلاح با گدازه هايش زمين را به لرزه درافكند!



پاورقي

[1] کوهي است در حجاز نزديک مدينه که نبرد مشهور پيامبر و پيروانش با مشرکان در دامنه‏ي آن درگرفت. مشرکان براي گرفتن انتقام بدر کبري اين جنگ را به راه انداخته بودند. پيامبر اکرم در آغاز جنگ تنگه‏ي استراتژيکي را به عده‏اي از سربازان سپرده تأکيد فرمودند که چه ما پيروز شويم و چه شکست بخوريم اين تنگه را رها نکنيد. مسلمانان پيروز شده به جمع‏آوري غنايم ميدان مشغول شدند. نگهبانان تنگه هم، با وجود تأکيد پيامبر اکرم و فرمانده‏ي آنان، جايگاه خود را رها کرده به ديگران پيوستند مبادا غنيمت بدانان نرسد. دشمن که زخم خورده بود، پس از سرگرم شدن نگهبانان تنگه، از پشت کوه آمده فرمانده و چند تن ديگر را که مانده بودند به شهادت رسانيد و از پشت سر به مسلمانان تاختند و پيروزي را تبديل به شکست کردند. تفصيل جريان در کتاب‏هاي تاريخ و سيره ثبت شده است.

[2] بندگي‏هاي سراسرخواري، بندگي انسان در برابر انسان، در اشکال گوناگون آن مي‏باشد. اما بندگي در برابر خدا که دين‏هاي الهي آورده‏اند، آزاد کردن وجود انسان از بندگي‏هاي گوناگون، و آگاه کردن او به بزرگي خود او است.

[3] ر. ک: سيره‏ي ابن‏هشام، ج 2، ص 90.

[4] همان، ج 2، ص 86.

[5] همان، ج 2، ص 82.

[6] داستان وي چنين است که روز جنگ احد با مشکي آب در جنگ شرکت کرد و به زخميان و تشنگان مسلمان آب مي‏داد. همين که شکست خورده فرار کردند، نسيبه به طرف پيامبر رفته مستقيما به جنگ ايستاد، با شمشير زدن و تيراندازي با کمان از آن حضرت دفاع مي‏کرد تا اين که زخمي شد. پيغمبر درباره‏اش مي‏فرمايد: روز احد به راست و چپ خود توجه نمي‏کردم مگر اين که مي‏ديدم در برابر من مي‏جنگد. ر. ک: سيره‏ي حلبيه، ج 2، ص 230.

[7] چون پيامبر اکرم (ص) سمرة بن جندب را، به علت خردسالي، براي رفتن به جنگ نپذيرفت، و به رافع بن خديج اجازه داد، سمره به شوهر مادرش گفت: پيامبر به رافع اجازه داد و حال آن که در کشتي من او را به زمين زدم. پيامبر فرمود: باز هم با هم کشتي بگيريد. کشتي گرفتند و رافع را به زمين زد. از اين روي به وي اجازه داد و او را وارد سپاه کرد. ر. ک: سيره‏ي حلبيه، ج 2، ص 220.

[8] اين گفته را نبايد پندار نادرستي در حد يک تخيل شاعرانه دانست، بلکه حقيقتي روان‏شناختي است که در پژوهش‏هاي نوين به اثبات رسيده است. دانشمندان علم وراثت (ژنتيک) تأييد کرده‏اند که هر بازتاب و دريافت و احساسي در دوران بارداري بر مادر مي‏گذرد، به جنين او به ارث مي‏رسد.

[9] شمشير در سخن ما يک واژه‏ي نمادين و گوياي نيرو است. شمشير پيامبر نماد نيروي اصول و پايه‏ها، و شمشير علي نماد نيروي عقيده و ايمان است. نبايد پنداشت که سخن ما پيرامون شمشير به عنوان يک ابزار معين مي‏گردد، بلکه منظور ما نيروي فرهنگي و معنوي است. اين يادآوري را بدان جهت در اين جا آورديم تا افراد ساده‏انديش نپندارند که اسلام بر پايه‏ي شمشير ساخته و برپا شده است، ما درباره‏ي جنبشي که بر پايه‏ي شمشير باشد به مردم هشدار مي‏دهيم.