بازگشت

مصيبت حسن


او شاهد جانبازي برادرش حسن عليه السلام با رويي زرد بوده است، در حالي كه قطعه اي از جگرش را بر اثر سم بيرون انداخت. [1] او ديده كه عايشه در حالي كه سوار بر قاطر بود از دفن برادر در جوار بارگاه مقدس جدش رسول خدا صلي الله عليه و اله جلوگيري مي كرد و فرياد مي زد: به خدا سوگند كه هرگز نخواهم گذاشت حسن را در اين جا دفن كنيد!

آري بعد از شهادت پدر، نوبت به برادرش حسن عليه السلام رسيد. او بانويي چهل و پنج ساله بود كه ديد چگونه آن نامردمان به امام خود خيانت كردند، و پس از آن كه خيمه ي او را تاراج كردند و جانماز از زير پايش كشيدند، يكي رداي وي را برد و ديگري جراحتي به ران او رسانيد، ناچار شد كار را به معاويه واگزارد.


زينب عليهاالسلام در هنگام مجروحيت برادر، پرستاري وي را به عهده گرفت تا بهبود يافت. او گمان مي كرد كه چون برادرش كار را به معاويه واگذاشته است، جانش محفوظ خواهد ماند؛ ولي با توطئه و نيرنگ معاويه و سم «جعده» امام عليه السلام را در حالي كه آن روز را روزه گرفته بود به هنگام افطار مسموم كردند. زينب عليهاالسلام پرپر زدن برادر را مي ديد تا اين كه پس از چند ماه به شهادت رسيد.

خواهر، برادر را تشييع كرد و چون بدن وي را در قبرستان بقيع خواباندند، به خانه ي وحشت زايي كه گرد اندوه بر در و ديوار او نشسته بود بازگشت.


پاورقي

[1] روايت شده که چون تشت را مقابل امام حسن عليه‏السلام گذاشتند قطعه‏اي از جگرش را قي کرد، و در اين هنگام شنيد که زينب عليهاالسلام مي‏خواهد وارد خانه شود، لذا دستور داد تشت را براي رعايت حال خواهر برده و مخفي کنند.