بازگشت

مصيبت مادر


زينب عليهاالسلام غم و محنت مادر، و گريه و ندبه ي او را در بيت الاحزان در فراق پدر شاهد بوده است. او هجوم پيمان شكنان و آن كسي كه به سراپرده ي مادر داخل شد را ديد، و شاهد بود كه بي احترامي به مادر كردند، حقش را غصب، ارثش را منع، پهلويش را شكسته و فرزندش را سقط كردند، و او شنيده كه در آن حال مادر درخواست كمك


مي كرد ولي اجابت كننده اي نبود. و ما مي دانيم كه دختر تا چه حدي به مادر علاقه داشته و چگونه بدون اختيار متأثر رفتار مادرش مي شود.

زينب عليهاالسلام به چشم خود ديده كه بعد از وفات مصطفي صلي الله عليه و آله چگونه مادرش را بين در و ديوار آزردند و برادر نشكفته اش را پرپر نمودند، و ديده است كه وقتي از امام و ولي خود علي عليه السلام دفاع و حمايت مي كرد، ضربه هاي غلاف شمشير و تازيانه هاي نامردي و نامردمي بر پيكر نازنين ياس پيامبر خود مي زدند. براستي آن لحظه چه كاري از يك دختر پنج ساله برمي آيد، جز: ايستادن، ديدن، لرزيدن و گريستن!



من ايستاده بودم، ديدم كه مادرم را

قاتل گهي به كوچه، گه بين خانه مي زد



گاهي به پشت و پهلو، گاهي به دست و بازو

گاهي به چشم و صورت، گاهي به شانه مي زد



گرديده بود قنفذ، هم دست با مغيره

اين با غلاف شمشير، او تازيانه مي زد



حدود سه ماه از ارتحال ملكوتي رسول خدا صلي الله عليه و اله مي گذشت كه ديد، مادر را به خاك سپردند. با چشمي پر از اشك و دلي خسته و پژمرده به خانه برمي گردد، اما خانه را خالي مي بيند؛ حال درمي ماند كه با جاي خالي مادر چه كند! گاهي به در و ديوار خيره مي شود و قطره ي زلال كوثر از چشم مي ريرد، گاهي به ياد بستر مادر هنگام بيماري مي افتد، گاهي سجاده نماز مادر مي گستراند و به ياد نمازهاي نشسته ي آخر او در دل شب اشك مي ريزد. به خاطر مي آورد كه بعد از


ماجراي كوچه، وقتي در را به روي مادر باز كرد، با صورت كبود و چادر خاكي او مواجه شد! او به ياد مي آورد كه پدرش علي عليه السلام شب گذشته مخفيانه مادرش را غسل مي داد و اشك مي ريخت. هنوز صداي شرشر آب به وقت تغسيل مادر به گوشش مي رسد، و اين خاطرات دل كوچك زينب عليهاالسلام را به درد مي آورد، و تنهايي غريبي در خود احساس مي كند؛ اما باز دلخوش است كه پدر و حسن و حسين در كنارش هستند.