بازگشت

زينب، همراه مادر


حضرت زينب عليهاالسلام شش سال با مادرش زندگي كرد، دانشمندان تربيت و روان شناسان گويند كه چون كودك سه سالش تمام شد، مرحله اي را آغاز مي كند كه در آن مرحله بين او و خانواده و محيط اطرافش نوعي موافقت رفتاري و كلامي پيدا شده و الفاظ و معاني را از هم تشخيص مي دهد. رشد عقلي او در اين سن براي كشف آنچه مي بيند و مي شنود، به مسائل و مطالب اطراف خود متوجه مي شود، و اين كشفيات و مشاهدات، آثاري را در رفتار او بجا مي گزارد كه تا آخر عمر با آنها قرين است و هرگز فراموش نمي كند. [1] .

زينب عليهاالسلام در اين سن ديده است كه مادرش فاطمه عليهاالسلام آن قدر به نماز مي ايستاد تا پاهاي مباركش ورم مي كرد. او ديده است كه مادر و فرزندانش شب را با گرسنگي خوابيدند، ولي به مسكين و يتيم و اسير غذا دادند. او ديده است كه مادر گراميش لباس مندرس و كهنه


مي پوشد و لباس نو و جديد خود را به فقير مي بخشد.

روزي سلمان فارسي رحمه الله حضرت فاطمه عليهاالسلام را ديد و با ديدن آن حضرت به گريه افتاد و گفت: قيصر و كسري لباسهايي از سندس و حرير مي پوشند اما دختر محمد صلي الله عليه و اله يك لباس مندرس به تن دارد! و اما در رابطه با صدق و راستگويي فاطمه عليهاالسلام روايت شده كه عايشه گفت:

«من كسي را راستگوتر از فاطمه نديدم، مگر پدرش رسول خدا صلي الله عليه و اله». [2] .

خلاصه كلام اين كه، زينب عليهاالسلام جدش رسول خدا صلي الله عليه و اله را با همه ي صفات و خصوصياتش، در مادر خود مجسم ديده است، و اين حقيقت در آن زماني كه زينب عليهاالسلام براي مادرش مرثيه خواني مي كرد و مي گريست، متجلي شد كه فرمود: «اي پدر! اي رسول خدا! در حقيقت الآن ما به فقدان تو دچار شديم، آن چنان فقداني كه ديگر لقا و ديداري بعدش نيست». (يعني با ديدن مادر ترا به ياد مي آورديم).


پاورقي

[1] چنانچه معروف است: العلم فيي الصغر کالنقش في الحجر. و به قول استاد مطهري: التربية في الصغر کالنقش في الحجر. (مترجم).

[2] استيعاب، ج 4. با اين همه پدر عايشه، ابوبکر، از فاطمه عليهاالسلام براي اثبات تملک فدک، بينه و شاهد خواست و قولش را قبول نکرد.