بازگشت

فضه، دست پرورده ي زهرا


راويان اخبار روايت كنند كه: زني از اهل هند بود به نام «فضه» كه براي انجام بعضي از كارهاي خانه ي فاطمه عليهاالسلام به آن جا رفت و آمد داشته و كنيزي ايشان را مي نمود. اين بانوي بزرگوار، بعد از ترددهاي بسيار، و در پرتو تعليمات و تربيت فاطمه زهرا عليهاالسلام از جمله زنان پرهيزگار و صالحه گرديد، به قسمي كه او يكي از اعضاي آن خانواده محسوب شد.

از آنچه كه درباره ي فضه حكايت شده اين گونه استفاده مي شود كه وي بعد از بانويش فاطمه عليهاالسلام بيست سال باقي ماند كه در طول اين مدت به جز آيات قرآن چيز ديگري نمي گفت. چنان چه علامه مجلسي روايت كرده است: «يك سال فضه همراه چهار پسر خود راهي حج


شد، در ميان راه از قافله عقب افتاد، و راه را گم كرد (از اين ماجرا چند روز گذشت) پس مردي از اعراب باديه (به نام ابوالقاسم قشيري كه خود گوينده اين داستان واقعي بوده است) او را ديد، و قبل از اين كه به او سلام دهد گفت: تو كيستي؟

فضه گفت:

«و قل سلام فسوف تعلمون».

و بگو سلام، به زودي خواهند دانست. (زخرفت: 89)

پس آن مرد سلام كرد و پرسيد: در اين جا چه مي كني؟ گفت:

«و من يضلل الله فما له من هاد».

و هر كه را خدا گمراه كند (و پس از اتمام حجت به گمراهي خود واگزارد) ديگر او را هيچ راهنمايي نخواهد بود. (زمر: 36)

(فهميد كه راه را گم كرده است)، پرسيد: آيا از جن هستي يا از انس؟ گفت:

«يا بني آدم خذوا زينتكم».

اي فرزندان آدم زينتهايتان را برگيريد. (اعراف: 31)

(بدين طريق فهماند كه انسان است)، پرسيد: به كجا مي روي؟ گفت:

«ولله علي الناس حج البيت».

خداوند حج را بر مردم مستطيع واجب كرده است. (آل عمران: 97) (پي برد كه عازم به مكه است)، پرسيد: چند روز است كه از كاروان جدا شدي؟ گفت:

«و خلقنا السموات و الأرض في ستة ايام».


«ما زمين و آسمان را در شش روز خلق كرديم» (اعراف: 7)

(يعني شش روز است كه از كاروان جدا افتاده ام)، پرسيد آيا به غذا احتياج داري؟ گفت:

«و ما جعلناهم جسدا لا يأكلون الطعام».

و ما پيغمبران را بدون دنيوي قرار نداديم تا به غذا محتاج نباشند. (انبياء: 8)

(معلوم شد ميل به غذا دارد)، پس به او غذا داد و گفت، شتاب كن تا به قافله برسيم. گفت:

«لا يكلف الله نفسا الا وسعها».

خداوند كسي را تكليف نمي كند مگر به قدر توانايي او. (بقره: 286)

گفت: بسيار خوب، پشت سر من بر اسب سوار شو. گفت:

«لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا».

اگر به جز خداي يكتا خداياني وجود داشت، همانا خلل و فساد در آسمان و زمين راه مي يافت. (انبياء: 22)

كنايه از اين كه وجود يك مرد و يك زن تنها ممكن است فساد انگيز باشد. لذا از اسب پياده شد و او را به تنهايي سوار كرد، (وقتي سوار اسب شد) گفت:

«سبحان الذي سخر لنا هذا».

پاك و منزه است خدايي كه اين را مسخر ما گردانيد. (زخرف: 12)

وقتي به كاروان رسيدند از او پرسيدند: آيا از بستگان تو كسي در قافله هست؟ (چهار آيه را پشت هم خواند) گفت:

1- «و ما محمد الا رسول».


و محمد صلي الله عليه و اله جز فرستاده اي نيست. (آل عمران:144)

2- «يا يحيي خذ الكتاب بقوة».

اي يحيي كتاب را با قوت بگير. (مريم: 13)

3- «يا موسي اني انا الله».

اي موسي، منم خداوند. (قصص: 30)

4- «يا داود انا جعلناك خليفة في الارض».

اي داوود، ما تو را نماينده ي خود در زمين قرار داديم. (ص: 26)

پس قشيري آن چهار نفر را به اسم صدا زد و از آن زن پرسيد: اين افراد با تو چه نسبتي دارند؟ گفت:

«المال و البنون زينة الحيوة الدنيا».

مال و فرزندان زينت زندگاني دنيا هستند. (كهف: 46)

وقتي آنها آمده و نزد آن زن رفتند، رو به آنها كرده و گفت:

«يا ابت استأجره ان من استأجرت القوي الامين».

پدرم، او را استخدام كن، چرا كه بهترين كسي را كه استخدام مي تواني كني، آن كس است كه نيرومند و امين است. (قصص: 26)

(يعني به او مزد و پاداش بدهيد)، آنها مقداري پول به آن مرد دادند، آن زن گفت:

«والله يضاعف لمن يشاء».

و خداوند آن پاداش را براي هر كس كه بخواهد چند برابر مي كند. (بقره: 261)

(يعني زيادتر بدهيد)، آنها نيز به پاداش افزودند. قشيري از پسران آن زن پرسيد: مادرتان كيست و چه مدتي است كه اين گونه سخن


مي گويد؟ گفتند: اين زن «فضه» است كنيز حضرت زهرا عليهاالسلام. و بيست سال است كه به غير از قرآن از زبان او چيزي شنيده نشده است». [1] .



(مفتقرا، متاب رو، از در او به هيچ سو

زانكه مس وجود را فضه ي او طلا كند)




پاورقي

[1] بحار الانوار، ج 1، ص 26.