بازگشت

مرثيه خروج اهل بيت از كربلا


عمر بن سعد روز عاشورا در كربلا ماند و فرداي آن روز تا ظهر نيز در آنجا بود و بر كشتگان خود نماز خواند و همگي را به خاك سپرد، ولي امام حسين -عليه السلام- و يارانش را در بيابان گذاشت.

سپس به يكي از يارانش گفت كه فرياد زند تا لشكر روانه ي كوفه شوند: آن گاه عمر بن سعد با هر كس از اهل بيت امام حسين -عليه السلام- كه باقي مانده بود، آماده ي رفتن شد. سپس گليمها را بر شترها انداختند و زنان را بر آنها سوار كردند، در حالي كه در برابر دشمنان صورتشان باز بود. و آن امانتهاي پيغمبران را مانند اسيران ترك و روم در سخت ترين شرايط مي بردند. چون آنها را از قتلگاه عبور دادند، سيلي به صورت زدند و صداي گريه و شيون بلند كردند.

شيخ ابن قولويه قمي به سند معتبر از حضرت سجاد -عليه السلام- روايت كرده است كه به «زائده» فرمود: چون در روز عاشورا همه ي مصيبتها را به ما رساندند و پدرم و يارانش را شهيد كردند، سپس حرم محترم و زنان گرامي آن حضرت را بر شتران سوار نمودند و به سوي كوفه روانه كردند:

فجعلت أنظر اليهم صرعي و لم يواروا فيعظم ذلك في صدري، و يشتد لما أري منهم قلقي فكادت نفسي تخرج.

آن گاه به ايشان كه در خاك و خون غلتيده بودند، نگاه كردم. كسي آنها را به خاك نسپرده بود، و اين سخت بر من گران آمد بطوري كه سينه ام تنگ شد و حالتي بر من پيش آمد كه نزديك بود مرغ جان از بدنم پرواز كند.

عمه ام زينب كبري - عليهاالسلام - چون مرا بدين حالت ديد پرسيد:

مالي أراك تجود بنفسك يا بقية جدي و أبي و أخوتي؟

اي يادگار جد و پدر و برادرانم! اين چه حالتي است كه در تو مي بينم بطوري كه


مي خواهي جان به جانان تسليم كني؟

به عمه ام گفتم:

و كيف لا أجزع و أهلع و قد أري سيدي و أخوتي و عمومتي و ولد عمي و أهلي مصرعين بدمائهم، مرملين بالعراء مسلبين، لا يكفنون و لا يوارون و لا يعرج عليهم أحد و لا يقربهم بشركائهم أهل بيت من الديلم و الخزر.

چگونه ناشكيبايي و بي تابي نكنم و حال آنكه مي بينم كه سرور و برادران و عموها و عموزادگان و نزديكانم بر زمين افتاده و به خون خويش آغشته اند و بدن آنها برهنه و بي كفن است، و كسي آنها را به خاك نمي سپارد و اصلا متوجه شان نمي شود و به نزديك آنها نمي آيد. گويا اينها از اهل ديلم و خزر هستند.

عمه ام گفت: اين صحنه ها تو را ناشكيبا و بي تاب نكند، كه اين عهدي از سوي پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - با جد و پدر و عموي توست، بطوري كه مصايب هر كدام را به آنان خبر داده است. و خداوند پيماني از گروهي از اين امت گرفته است كه فرعونيان زمين آنها را نمي شناسند، اما اهل آسمانها آنان را مي شناسند كه اعضاي جدا شده و اجساد در خون تپيده را دفن نمايند، و در اين سرزمين طف بر قبر پدرت سيد الشهداء -عليه السلام- نشانه اي بگذارند كه اثر آن هرگز از بين نرود و به مرور زمان محو نگردد. و پيشوايان كفر و پيروان ضلالت و گمراهي در محو و نابودي آن قبر مي كوشند، ولي آن قبر هر روز آشكارتر و والاتر و بلند پايه تر مي شود. پس اهل بيت را از قتلگاه دور كردند و بر شتراني سوار نمودند و به سوي كوفه رهسپار ساختند.

در مصباح از امام محمد باقر -عليه السلام- روايت كرده است كه او از پدرش امام سجاد -عليه السلام- پرسيد شما را بر چه شتراني سوار كردند؟ حضرت در جواب فرمود:

حملني علي بعير يظلع بغير وطاء، و رأس الحسين عليه السلام علي علم و نسوتنا خلفي علي بغال، فاكف (واكفة) والفارطة خلفنا و حولنا بالرماح. ان دمعت من أحدنا عين قرع رأسه بالرمح حتي اذا دخلنا دمشق صاح صائح: يا أهل


الشام! هؤلاء سبايا أهل البيت....

مرا بر شتري لنگ و بي روپوش نشاندند، و سر امام حسين -عليه السلام- را بر علمي گذاشتند، و زنان را پشت سر من بر شتراني معيوب و ناهموار قرار دادند، و عده اي از چابك سواران نيزه به دست در اطراف ما بودند. اگر مي ديدند كه اشكي از چشمي روان است با نيزه بر سر او مي زدند، تا اينكه ما را وارد دمشق كردند و فرياد كننده اي در اين هنگام فرياد زد: اي اهل شام! اينها اسيران آن خاندان... هستند.

منتهي الآمال، ص 478-475 و نفس المهموم ص 387-384.