بازگشت

مرثيه شام غريبان


چون امام حسين -عليه السلام- به درجه ي رفيع شهادت رسيد، اسب آن حضرت خود را به خون امام حسين -عليه السلام- آغشته كرد و به به سوي خيمه ها رفت و بلند بلند شيهه كشيد و دستهاي خود را بر زمين زد. (طبق روايت صاحب مناقب و محمد بن ابيطالب اين اسب آن قدر سر بر زمين زد تا جان داد و از دنيا رفت).

چون خواهران و دختران و اهل بيت حضرت صداي آن حيوان را شنيدند، از خيمه بيرون آمدند و آن اسب را بي صاحب و بي سوار و غرقه به خون ديدند كه مي آيد. پس فهميدند كه آن حضرت شهيد شده است. آن گاه فرياد به گريه و شيون بلند كردند و حضرت ام كلثوم - عليهاالسلام - دست خود را بر سر گذاشت و گفت:

وامحمداه! واجداه! وانبياه! وا اباالقاسماه! وا علياه! وا جعفراه! وا حمزتاه! وا حسناه!

هذا حسين بالعراء صريع بكربلاء، محزوز الرأس من القفاء، مسلوب العمامة و الرداء.

اين حسين است كه بر زمين كربلا افتاده است. اين حسين است كه سر او را از پشت بريده اند و عمامه و رداي او را به تاراج برده اند.

حضرت ام كلثوم - عليهاالسلام - اين جمله ها را گفت تا بيهوش شد. و حال ديگر اهل بيت در آن شب نيز چنين بود

منتهي الآمال، ص 469-468 و نفس المهموم، ص 375-372.


لشكر دشمن پس از آنكه امام حسين -عليه السلام- را به شهادت رساندند، به سوي خيمه هاي آن حضرت حركت كردند. سيد بن طاووس - رضوان الله تعالي عليه - مي فرمايد: كنيزكي از خيمه بيرون آمد. مردي به او گفت:

يا أمة الله! ان سيدك قتل.

اي كنيز! سرور تو به شهادت رسيد.

آن كنيزك گفت: من شتابان به سوي بانوي خود رفتم و فرياد زدم. آن گاه زنان حرم برخاستند و ناله و فرياد كردند:

تسابق القوم علي نهب بيوت آل الرسول و قرة عين البتول، حتي جعلوا ينتزعون ملحفة المرأة عن ظهرها، و خرجت بنات آل الرسول و حريمه يتساعدن علي البكاء و يندبن لفراق الحماة و الاحباء.

آن لشكر براي تاراج خيمه هاي خاندان پيامبر و نور چشم زهرا - عليهاالسلام - بر يكديگر پيشي مي گرفتند، تا اينكه چادر را از سر زنان كشيدند و دختران خاندان و حرم پيامبر (ص) گريه مي كردند، و در فراق پشتيبانان و دوستان خود شيون سر مي دادند.

قال الراوي: ثم أخرج النساء من الخيمة و أشعلوا فيها النار، فخرجن حواسر مسلبات حافيات باكيات يمشين سبايا في اسر الذلة.

راوي مي گويد: آن گاه زنها را از خيمه ها بيرون كردند و خيمه ها را آتش زدند. زنها در حالي كه سرهايشان برهنه، جامه هايشان به تاراج رفته، پاهاي مباركشان برهنه، اشكهاي چشمشان جاري بود و با حالت تحقير اسيرشان كرده بودند، بيرون آمدند و گفتند:

بحق الله، ألا ما مررتم بنا علي مصرع الحسين عليه السلام.

شما را به خدا، ما را نزديك قتلگاه امام حسين -عليه السلام- ببريد.

آنها را به قتلگاه امام حسين -عليه السلام- بردند.

فلما نظر النسوة الي القتلي صحن و ضربن وجوههن.


چون ديده زنان بر شهيدان افتاد، فرياد برآوردند و سيلي بر صورت خود زدند.

راوي مي گويد: به خدا سوگند، هرگز فراموش نمي كنم كه زينب دختر علي - عليهماالسلام - گريه مي كرد و با آوازي سوزناك و قلبي پر از اندوه مي گفت:

يا محمداه! صلي عليك ملائكة (مليك) السماء. هذا حسين مرمل بالدماء مقطع الأعضاء و بناتك سبايا. الي الله المشتكي و الي محمد المصطفي و الي علي المرتضي و الي فاطمة الزهراء و الي حمزة سيد الشهداء. يا محمداه! هذا حسين بالعراء تسفي عليه الصبا قتيل أولاد البغايا. واحزناه! وا كرباه! اليوم مات جدي رسول الله صلي الله عليه و آله. يا أصحاب محمداه! هؤلاء ذرية المصطفي يساقون سوق السبايا.

اي محمد! فرشتگان آسمان بر تو درود مي فرستند. اين حسين توست كه به خون خود آغشته و اعضايش از هم جدا شده است، و اينها دختران تو هستند كه اسير و گرفتار گشته اند. به خدا و محمد مصطفي و علي مرتضي و فاطمه ي زهرا و حمزه ي سيد الشهداء - عليهم السلام - شكايت و دادخواهي مي كنم. اي محمد! اين حسين توست كه در اين دشت، غريبانه افتاده است و باد صبا گرد و غبار بر پيكر او مي افكند. اين حسين توست كه به دست فرزندان گردنكشان به شهادت رسيده است.اي دريغ و اي افسوس! امروز روزي است كه جدم رسول خدا - صلي الله عليه و آله - از دنيا رفت. اي اصحاب محمد! اينها فرزندان محمد مصطفي هستند كه آنان را مانند اسيران مي برند.

در روايت ديگر است كه حضرت زينب - عليهاالسلام - اينچنين گفت:

يا محمداه! بناتك سبايا و ذريتك مقتله، تسفي عليهم ريح الصبا. و هذا (حسين) محزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الرداء. بأبي من أضحي عسكره في يوم الاثنين نهبا. بأبي من فسطاطه مقطع العري. بأبي من لا غائب فيرتجي و لا جريح فيداوي. ب.بي من نفسي له الفداء. بأبي المهموم حتي قضي، بأبي العطشان حتي مضي، بأبي من شيبته تقطر بالدماء. بأبي من جده محمد المصطفي.


بأبي من جده رسول اله السماء. بأبي من هو سبط نبي الهدي. بأبي محمد المصطفي. بأبي خديجة الكبري. بأبي علي المرتضي. بابي فاطمة الزهراء سيدة النساء، بأبي من ردت له الشمس حتي صلي.

اي محمد! دختران تو اسير شده اند. و فرزندان تو شهيد گشته اند و باد صبا بر آنها گرد و غبار مي افكند. اين حسين توست كه سر او را از پشت بريده اند و عمامه و رداي او را به تاراج برده اند. پدرم فداي آن كسي باد كه روز دوشنبه لشكرش به تاراج رفت و بند خيمه هاي او از هم گسست. پدرم فداي آن كسي باد كه به سفر نرفته است تا اميد بازگشت او باشد، و زخمي نشده است تا درمان شود. پدرم فداي آن كسي باد كه جدش محمد مصطفي است كه فرستاده ي پروردگار آسمانهاست. پدرم فداي آن كسي باد كه نوه ي پيام رسان هدايت است. پدرم فداي محمد مصطفي و خديجه ي كبري و علي مرتضي و فاطمه ي زهرا (ع) و سرور بانوان باد. پدرم فداي آن كسي باد كه خورشيد به خاطر او برگشت تا اينكه نماز خواند.

قال الراوي: فأبكت والله كل عدو و صديق، ثم ان سكينة اعتنقت جسد أبيها الحسين، فاجتمعت عدة من الأعراب حتي جروها عنه.

راوي مي گويد: حضرت زينب - عليهاالسلام - آنچنان گريه كرد كه به خدا سوگند، دشمن و دوست را به گريه انداخت. آن گاه حضرت سكينه - عليهاالسلام - بدن پدرش امام حسين -عليه السلام- را در آغوش گرفت، ولي عده اي از آن باديه نشينان گرد هم آمدند و او را كشيدند و از پدر جدا كردند.

در مصباح كفعمي است كه حضرت سكينه - عليهاالسلام - فرمود: چون پدرم امام حسين -عليه السلام- شهيد شد، من او را در آغوش گرفتم تا آنكه بيهوش شدم. در آن حال شنيدم كه پدرم مي فرمود:



شيعتي ما ان [مهما] شربتم ري [ماء] عذب فاذكروني

أسمعتم بغريب أو شهيد فاندبوني




شيعيان من! هنگامي كه آب خنك و گوارايي مي آشاميد، مرا ياد كنيد. و هر گاه ناله ي غريب يا شهيدي را مي شنويد، براي من گريه نماييد.

پس حضرت سكينه - عليهاالسلام - ترسان برخاست، در حالي كه چشمش از گريه كردن آزرده شده بود، سيلي بر صورت خود زد كه ناگهان هاتفي ندا داد:



بكت الارض و السماء عليه

بدموع غزيرة و دماء



يبكيان المقتول في كربلاء

بين غوغاء امة ادعياء



منع الماء و هو منه قريب

عين ابكي الممنوع شرب الماء



زمين و آسمان با اشكي فراوان و گريه اي خونبار بر او گريستند. گريستند بر آن كسي كه در كربلا و در ميان مردمي فرومايه به شهادت رسيد. و از آب خوردن او جلوگيري كردند در حالي كه نزديك آب بود، اي ديده! گريه كن بر آن كسي كه او را از آب خوردن باز داشته بودند.

نفس المهموم، ص 378-375.

حميد بن مسلم مي گويد: همراه شمر در خيمه ها عبور مي كرديم تا به امام علي بن الحسين - عليهماالسلام - رسيديم. ديديم كه مريض است و در بستر بيماري افتاده است. عده اي از پيادگان كه به همراه شمر بودند، به او گفتند: علي بن الحسين را نمي كشي؟ من گفتم: سبحان الله! آيا او را هم بايد كشت، همين بيماري كه دارد برايش بس است و او را خواهد كشت. و كار من همين بود كه هر كس مي آمد تا علي بن الحسين -عليه السلام- را بكشد و يا آزاري برساند از او جلوگيري مي كردم. پس آن بيرحمان پوستي را كه در زير بدن آن حضرت بود كشيدند و بردند و آن حضرت را با صورت به زمين انداختند.

در اين هنگام عمر بن سعد آمد. زنان اهل بيت نزد او گرد آمدند و در برابرش ناله و فغان كردند و گريستند، تا آن سنگدل بر حال آنها رقت كرد و به ياران خود دستور داد كه ديگر كسي به خيمه ي زنان داخل نشود و متعرض آن جوان بيمار نگردد.

زنها كه حال رقتي از او مشاهده كردند از آن پليد خواستند كه دستور دهد آنچه را


به تاراج برده اند و ربوده اند به آنان بازگردانند، تا خود را به وسيله ي آنها بپوشانند. عمر بن سعد به لشكر خويش گفت: هر كس آنچه را ربوده است به آنان بازگرداند. سوگند به خدا، هيچ كس به دستور او عمل نكرد و چيزي به آنان بازنگرداند. سپس عمر بن سعد گروهي را امر كرد مواظب خيمه ها باشند تا كسي از زنها بيرون نرود و لشكر هم متعرض آنها نگردد. آن گاه عمر بن سعد در ميان ياران خود فرياد زد:

من ينتدب للحسين فيوطي ء الخيل ظهره و صدره؟

چه كسي حاضر است داوطلب شود و بر پشت و سينه ي حسين اسب بتازد؟

پس ده نفر كه همه حرامزاده بودند بر اسبهاي خود سوار شدند:

فداسوا الحسين عليه السلام بحوافر خيلهم حتي رضوا صدره و ظهره.

سپس با سم اسبان خود بر بدن حضرت تاختند و استخوانهاي سينه و پشتش را درهم شكستند.

اين گروه چون به كوفه آمدند، در برابر ابن زياد ايستادند. اسيد بن مالك كه يكي از آن حرامزاده ها بود، براي اينكه اظهار خدمتي كند تا جايزه ي بسيار بگيرد، اين شعر را از روي افتخار خواند:



نحن رضضنا الصدر بعد الظهر

بكل يعبوب شديد الاسر [الحضر]



ما كساني هستيم كه بر اسبان چالاك و نيرومند سوار شديم و سينه و پشت حسين را زير سم اسبان درهم كوبيديم.

آن گاه ابن زياد گفت: شما چه كساني هستيد؟ در جواب گفتند:

نحن الذين وطأنا بخيولنا ظهر الحسين حتي طحنا جناجن صدره.

ما آن كساني هستيم كه اسب بر بدن حسين رانديم به حدي كه استخوانهاي سينه اش را زير سم اسبان مانند آرد نرم كرديم.

ابوعمرو زاهد گفت: هر ده نفر حرامزاده بودند كه بعدا به دستور مختار دست و پاهاي آنها را با ميخهاي آهنين بر زمين كوبيدند و با اسب بر بدن آنها تاختند و


همه را كشتند.

منتهي الآمال، ص 471 و نفس المهموم، ص 382-378.

سرانجام در عصر عاشورا عمر بن سعد سر امام حسين -عليه السلام- را به خولي بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم ازدي داد تا در كوفه به نزد عبيدالله بن زياد ببرند:

و امر برؤوس الباقين من اصحابه و أهل بيته فقطعت (فنظفت) و كانت اثنين و سبعين رأسا.

سپس دستور داد تا سر مطهر ياران و اهل بيت امام حسين - عليهم السلام - را از بدن جدا كنند، و آنها هفتاد و دو سر بودند (كه عمر بن سعد آنها را با شمر بن ذي الجوشن و قيس بن الاشعث، و عمر بن الحجاج و عزرة بن قيس به نزد عبيدالله بن زياد فرستاد).

خولي بن يزيد آن سر مطهر را برداشت و به كوفه آمد. ولي چون شب شده و قصر ابن زياد بسته بود، بناچار آن سر مقدس را به خانه ي خود برد و آن را زير تشتي قرار داد و خودش به بستر رفت.

«نوار» همسر خولي مي گويد: از او پرسيدم چه خبر داري؟ گفت: براي تو سوغاتي و هديه اي آورده ام، كه تا روزگار هست ثروتمند خواهي بود، و آن سر حسين است كه اينك در خانه ي توست. گفتم: واي بر تو مردم طلا و نقره مي آوردند و تو سر پسر دختر رسول خدا - صلي الله عليه و آله - را مي آوري. به خدا سوگند، سر من و تو در يك بالين قرار نخواهد گرفت. آن گاه از بستر برخاستم و در كنار آن تشت رفتم و در آنجا نشستم:

فوالله ما زلت أنظر الي نور يسطع مثل العمود من السماء الي الاجانة، و رأيت طيرا بيضا ترفرف حولها.

به خدا سوگند، ديدم كه نوري همچون ستوني از آسمان تا آن تشت ادامه داشت و مرغان سفيدي در اطراف آن سر مطهر پرواز مي كردند.

آن گاه صبح شد و خولي آن سر مقدس را نزد ابن زياد برد.

منتهي الآمال، ص 474 و نفس المهموم، ص 383-382.