بازگشت

مرثيه حضرت علي اكبر


چون ياران امام حسين -عليه السلام- به شهادت رسيدند و غير از اهل بيت او، يعني فرزندان حضرت علي و جعفر طيار و عقيل و امام حسن و فرزندان خود آن حضرت - عليهم السلام - كس ديگري باقي نمانده بود، گرد يكديگر فرا آمدند و با هم


وداع كردند و آماده ي جنگ و نبرد شدند.

حضرت علي اكبر - عليه السلام- كه از نظر صورت و سيرت شبيه ترين مردم به پدر خويش بود، از او اجازه ي جهاد خواست. حضرت به وي اجازه ي جهاد داد. چون حضرت علي اكبر - عليه السلام- به سوي ميدان روان شد:

نظر اليه نظر آيس منه و أرخي عليه السلام عينه و بكي.

حضرت نگاهي از روي نااميدي به علي اكبر -عليه السلام- كرد و چشمان خود را به زير انداخت و گريه نمود.

روايت شده است كه امام حسين -عليه السلام- صورت خود را به طرف آسمان بلند نمود و عرض كرد:

اللهم! اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك، كنا اذا اشتقنا الي نبيك نظرنا الي وجهه، أللهم! امنعهم بركات الارض و فرقهم تفريقا و مزقهم تمزيقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم ابدا، فانهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا يقاتلوننا.

خدايا! بر اين گروه گواه باش، جواني به نبرد با ايشان مي رود كه در سرشت و رفتار و گفتار شبيه ترين مردم به پيامبر توست، به طوري كه هر گاه آرزوي ديدار پيامبرت را داشتيم، به صورت اين جوان نگاه مي كرديم. خدايا! بركات زمين را از آنان بازدار، و آنان را پراكنده بگردان و در راههاي گوناگون و جدا از هم قرار بده، و هرگز فرمانروايان را از آنان خرسند نگردان، زيرا اين گروه ما را دعوت كردند تا ياريمان كنند، و چون دعوتشان را پذيرفتيم با ما دشمني كردند و به كارزار پرداختند.

آن گاه امام حسين -عليه السلام- بر عمر بن سعد بانگ برآورد كه از ما چه مي خواهي؟ خدا پيواند خويشاوندي تو را گسسته كند و كارهاي تو را ناخجسته نمايد و پس از من كسي را بر تو چيره و پيروز گرداند كه تو را در بسترت بكشد، همچنان كه پيوند مرا گسستي و خويشاوندي مرا با پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - پاس نداشتي. سپس با صداي بلند اين آيه ي قرآن را خواند:


«ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم». [1] .

خداوند حضرت آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد، در حالي كه برخي از آنها ذريه ي برخي ديگر هستند؛ و خدا شنوا و داناست.

آن گاه حضرت علي اكبر -عليه السلام- بر آن گروه تاخت و گفت:



انا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله اولي بالنبي



من شبث و شمر ذاك الدني

اضربكم بالسيف حتي ينثني



ضرب غلام هاشمي علوي

و لا أزال اليوم أحمي عن أبي



تالله لا يحكم فينا ابن الدعي

من علي پسر حسين بن علي هستم. سوگند به خانه ي خدا، كه ما از شبث و شمر فرومايه، به پيغمبر سزاوارتر و نزديكتريم. من آن قدر بر شما شمشير مي زنم تا شمشير در پيچ و تاب افتد، آن هم شمشير زدن جوان هاشمي علوي. و من امروز از پدرم پشتيباني مي نمايم. به خدا سوگند، نبايد ابن زياد لاف زن گزافگو براي ما فرمان براند و دستور دهد.



سرانجام چندين بار بر آن گروه تاخت و بسياري از آنان را كشت، بطوري كه مردم از بسياري كشتگانشان به خروش آمدند. و روايت شده است در حالي كه حضرت علي اكبر -عليه السلام- تشنه بود، صد و بيست نفر از آنان را از بين برد و هفتاد نفر از مبارزانشان را كشت.

ثم رجع الي أبيه و قد أصابته جراحات كثيرة، فقال: يا أبة! العطش قد قتلني و ثقل الحديد أجهدني، فهل الي شربة من ماء سبيل أتقوي بها علي الأعداء.

سپس حضرت علي اكبر - عليه السلام- نزد پدرش بازگشت و در حالي كه آسيب زيادي به او رسيده بود، عرض كرد: پدر جان! تشنگي مرا كشت و سنگيني سلاح مرا


به رنج و سختي انداخت و تاب و توان را از من گرفت. آيا جرعه ي آبي هست تا بنوشم و در نبرد با دشمنان نيرو بگيرم؟

فبكي الحسين عليه السلام و قال: واغوثاه! يا بني! قاتل قليلا فما أسرع ما تلقي جدك محمدا صلي الله عليه و آله، فيسقيك بكأسه الأوفي شربة لا تظمأ بعدها ابدا.

امام حسين -عليه السلام- گريست و فرمود: واغوثاه! اي پسر جان من! اندكي جنگ كن، زيرا بزودي جد خود محمد - صلي الله عليه و آله - را ديدار مي نمايي و او جامي پر به تو بنوشاند كه ديگر هرگز تشنه نشوي.

روايت شده است كه امام حسين به حضرت علي اكبر - عليهماالسلام - فرمود: يا بني! هات لسانك، فأخذ بلسانه فمصه و دفع اليه خاتمه و قال: أمسكه في فيك و أرجع الي قتال عدوك، فاني أرجو أنك لا تمسي حتي يسقيك جدك بكأسه الأوفي شربة لا تظمأ بعدها ابدا.

اي پسر جان من! زبان خود را نزديك بياور. پس زبان علي اكبر - عليه السلام - را در دهان مبارك خود گذاشت و آن را مكيد و انگشتر خويش را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار و براي جنگ با دشمن بربگرد، كه من اميد دارم پيش از اينكه شب فرابرسد، جد تو جامي پر به تو بنوشاند كه ديگر هرگز تشنه نشوي.

آن گاه حضرت علي اكبر -عليه السلام- بازگشت و اين رجز را خواند:



الحرب قد بانت لها الحقائق

و ظهرت من بعدها مصادق



والله رب العرش لا نفارق

جموعكم او تغمد البوارق



در كارزار است كه حقيقت دروني افراد آشكار مي گردد، و پس از كاراز است كه درستي ادعاها روشن مي شود. به خداي پرودرگار عرش سوگند، كه از آنان دست برنمي داريم، مگر اينك شمشيرهايشان به غلاف برگردد.

پس حضرت علي اكبر - عليه السلام- همچنان كارزار كرد تا كشتگان آنها را به دويست نفر رساند؛ و كوفيان از كشتن وي پرهيز مي كردند و مي ترسيدند. آن گاه مرة


بن منقذ بن النعمان العبدي الليثي حضرت علي اكبر -عليه السلام- را ديد و گفت: گناه همه ي عرب به گردن من، اگر اين جوان از نزد من بگذرد و همين كار را دوباره انجام بدهد و من پدرش را به عزايش ننشانم.

حضرت علي اكبر -عليه السلام- با شمشير مي تاخت و حمله مي كرد، تا آنكه مرة بن منقذ راه را بر او بست و بر وي نيزه اي زد و او را از پا درآورد.

احتواه الناس فقطعوه بأسيافهم.

سپس مردم، اطراف او را گرفتند و وي را محاصره كردند و با شمشيرهايشان آن قدر بر آن جوان زدند تا او را قطعه قطعه نمودند.

ناگهان مرة بن منقذ نيزه اي بر پشت مبارك حضرت علي اكبر -عليه السلام- زد و مردم هم با شمشير او را زدند. ابوالفرج گويد:

و جعل يكر كرة بعد كرة حتي رمي بسهم فوقع في حلقه، فخرقه و أقبل ينقلب في دمه ثم نادي: يا أبتاه عليك السلام! هذا جدي رسول الله يقرئك السلام و يقول: عجل القدوم الينا [علينا] و شهق شهقة فارق الدنيا.

حضرت علي اكبر -عليه السلام- پي در پي حمله كرد تا تيري زدند كه بر گلوي مبارك او فرونشست و آن را شكافت و حضرت علي اكبر -عليه السلام- در خون خود غلتيد و فرياد زد: اي پدر جان خداحافظ! اين جد من پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - است كه تو را سلام مي رساند و مي فرمايد: شتاب كن و نزد ما بيا. آن گاه حضرت علي اكبر -عليه السلام- فريادي كشيد و از دنيا رفت.

در بعضي مقاتل است كه منقذ بن مرة عبدي ضربه اي بر فرق مبارك او زد به طوري كه از پا درآمد و مردم هم با شمشير او را زدند:

ثم اعتنق فرسه، فاحتمله الفرس الي عسكر الأعداء، فقطعوه بسيوفهم اربا اربا.

سپس دست در گردن اسب نهاد و اسب، او را به سوي لشكر دشمن برد و آنها هم با شمشيرهايشان او را قطعه قطعه كردند.

وقتي روح مباركش به حنجر او رسيد با صداي بلند فرياد زد:


يا ابتاه هذا جدي رسول الله صلي الله عليه و آله قد سقاني بكأساه الأوفي شربة لا اظمأ بعدها ابدا.

اي پدر! اين جد من پيغمبر خدا - صلي الله عليه و آله - است كه جامي پر به من نوشاند، به طوري كه ديگر هرگز تشنه نخواهم شد.

و پيامبر مي فرمايد:

العجل، العجل! فان لك كأسا مذخورة حتي تشربها الساعة.

بشتاب و بشتاب كه براي تو جامي آماده است و اين ساعت آن را مي نوشي سيد بن طاووس - رحمة الله عليه - مي گويد:

فجاء الحسين عليه السلام حتي وقف عليه و وضع خده علي خده.

امام حسين -عليه السلام- بر بالين علي اكبر -عليه السلام- آمد و ايستاد و صورت خود را بر صورت او گذاشت.

حميد بن مسلم مي گويد: در روز عاشورا اين سخن را از امام حسين -عليه السلام- شنيدم كه مي فرمود:

قتل الله قوما قتلوك يا بني! ما أجرأهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول و انهملت عيناه بالدموع، ثم قال: علي الدنيا بعدك العفا.

اي پسر جان من! خدا بكشد آن گروهي كه تو را كشتند، و در برابر خداي بخشنده موضعگيري كردند و در شكستن حرمت و آبروي پيامبر (ص) بي باكي نمودند. و در اينجا بود كه اشك در ديدگان امام حسين -عليه السلام- حلقه زد و سپس فرمود: اي علي اكبر! پس از تو خاك بر سر دنيا باد.

در روضة الصفا نقل شده است كه:

رفع الحسين عليه السلام صوته بالبكاء، و لم يسمع أحد الي ذلك الزمان صوته بالبكاء.

صداي امام حسين -عليه السلام- به گريه بلند شد، به طوري كه تا آن زمان صداي گريه ي او را به اين بلندي كسي نشنيده بود.


شيخ مفيد - رحمة الله عليه - مي گويد:

و خرجت زينب أخت الحسين عليه السلام مسرعة تنادي: يا أخياه و ابن أخياه! و جائت حتي أكبت عليه، فأخذ الحسين عليه السلام برأسها [بيدها] فسردها الي الفسطاط و أمر فتيانه، فقال: احملوا أخاكم فحملوه من مصرعه حتي وضعوه بين يدي الفسطاط الذي كانوا يقاتلون أمامه.

زينب خواهر امام حسين -عليه السلام- در اين هنگام از سراپرده شتابان بيرون آمد و فرياد زد: اي برادر و اي پسر برادر! تا آنكه خود را بر بدن علي اكبر انداخت. امام حسين -عليه السلام- سر خواهر خود را از روي بدن فرزند خويش بلند كرد و او را به خيمه بازگرداند و به جوانان بني هاشم فرمود: برادر خود را برداريد. پس بدن او را از روي خاك برداشتند و در خيمه اي كه در برابر آن جنگ مي كردند گذاشتند.

منتهي الآمال، ص 444 -441 و نفس المهموم ص 312 -307.


پاورقي

[1] سوره‏ي آل عمران (3): آيه‏ي 33.