مرثيه وهب بن وهب
در روضة الواعظين و امالي صدوق نقل شده است كه وهب بن وهب و مادرش نصراني بودند كه به دست امام حسين -عليه السلام- مسلمان شده و با او به كربلا آمده بودند.
وهب بر اسبي سوار شد و عمود خيمه را به دست گرفت و كارزار كرد تا هفت يا
هشت نفر از دشمنان را كشت. آن گاه وهب را اسير كردند و او را نزد عمر سعد آوردند. عمر سعد دستور داد تا گردنش را زدند و سر از بدنش جدا نمودند. علامه ي مجلسي - رحمة الله عليه- مي فرمايد: پس از شهادتش سر او را به سوي لشكر امام حسين - عليه السلام- پرتاب كردند:
فأخذت أمه الرأس فقبلته، ثم رمت بالرأس الي عسكر ابن سعد، فأصابت به رجلا فقتلته.
مادرش سر فرزند را برداشت و آن را بوسيد و سپس به سوي لشكر عمر بن سعد پرتاب كرد، بطوري كه به مردي از آنها برخورد نمود و او را كشت.
آن گاه مادر وهب با عمود خيمه دو نفر ديگر را كشت. سپسس امام حسين - عليه السلام- به او فرمود:
ارجعي يا أم وهب! أنت و ابنك مع رسول الله صلي الله عليه و آله، فان الجهاد مرفوع عن النساء.
اي مادر وهب! بازگرد. تو و پسرت نزد رسول خدا - صلي الله عليه و آله - هستيد، زيرا تكليف جهاد از زنان برداشته شده است.
پس آن زن برگشت در حالي كه مي گفت:
الهي! لا تقطع رجائي.
خدايا! مرا نااميد مگردان.
امام حسين -عليه السلام- به او فرمود:
لا يقطع الله رجاك يا أم وهب!
اي مادر وهب! خدا اميد تو را به نااميدي مبدل نمي گرداند.
نفس المهموم، ص 286.