مرثيه وهب بن عبدالله
وهب بن عبدالله در روز عاشورا با مادر و زن خود در لشكر امام حسين -عليه السلام- بود. مادرش به او گفت:
قم يا بني! فانصر ابن بنت رسول الله صلي الله عليه و آله.
اي پسر جان من! برخيز و پسر دختر پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - را ياري كن.
وهب گفت:
أفعل يا أماه! و لا أقصر.
مادرم! اين كار را انجام مي دهم و در آن كوتاهي نمي كنم.
پس وهب به ميدان رفت و اين رجز را خواند:
ان تنكروني فأنا ابن الكلب
سوف تروني و ترون ضربي
و حملتي و صولتي في الحرب
أدرك ثاري بعد ثار صحبي
و أدفع الكرب امام الكرب
ليس جهادي في الوغي باللعب
وهب حمله كرد تا اينكه عده اي از آنها را كشت. آن گاه نزد مادر و همسر خويش برگشت و به مادر خود گفت:
يا أماه! أرضيت؟
اي مادر! آيا از من راضي شدي؟
مادرش به او گفت:
ما رضيت الا و تقتل بين يدي الحسين عليه السلام.
از تو راضي نمي شوم، مگر اينكه پيش روي امام حسين -عليه السلام- شهيد شوي.
همسرش به او گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم كه مرا بيوه و بدون شوهر نگذاري و به درد مصيبت خود دچار نسازي. مادرش وقتي اين سخن را شنيد به فرزند خود گفت:
يا بني! لا تقبل قولها و الرجع، فقاتل بين يدي ابن بنت رسول الله فيكون غدا في القيامة شفيعا لك بين يدي الله.
اي فرزندم! گفته ي او را نپذير و برگرد و در پيش روي فرزند دختر پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - كارزار كن، تا او فردا و در روز قيامت شفيع تو نزد خداوند باشد.
سپس وهب به ميدان بازگشت و اين رجز را خواند:
اني زعيم لك ام وهب
بالطعن فيهم تارة والضرب
ضرت غلام مؤمن بالرب
حتي يذيق القوم مر الحرب
اني امرؤ ذومرة و عضب
و لست بالخوار عند النكب
حسبي الهي من عليم حسبي
وهب آن قدر كارزار نمود تا نوزده سوار و دوازده پياده از دشمن را كشت و دو دستش از بدن جدا شد. آن گاه مادرش عمودي به دست گرفت و نزد فرزند خود آمد و به او گفت: پدر و مادرم فداي تو باد! تا مي تواني در ركاب اين پاكان حرم پيامبر - صلي الله عليه و آله - كارزار كن. پسر خواست او را به نزد زنان برگرداند، ولي مادر جامه ي او را گرفت و گفت: هرگز برنمي گردم تا با تو شهيد شوم.
امام حسين -عليه السلام- به او فرمود: خدا از (پاداش) اهل بيت من به شما پاداش دهد، به سوي زنان برگرد، خدا تو را رحمت كند! آن گاه مادر وهب به سوي زنان بازگشت و وهب نيز نبرد كرد تا شهيد شد. سپس زنش رفت تا خونها را از صورت وهب پاك كند، شمر او را ديد و به غلام خود گفت: با عمودي بر سر آن زن بزن. غلام نيز با عمودي بر سر آن زن زد و او را به شهادت رساند.
منتهي الآمال، ص 424 و نفس المهموم، ص 286-285.