بازگشت

مقداري شير به فقرا احسان مي كنم


10. فاضل دانشمند حجه الاسلام آقاي شيخ هادي اشرفي تبريزي نقل كردند:

در مسافرتي كه به تبريز داشتم و در منزل همشيره مهمان بودم، سخن از شهيده سه ساله حضرت رقيه عليه السلام به ميان آمد. گفتم برخي معتقدند كه امام حسين عليه السلام دختري به نام رقيه عليه السلام ندارد و اين خبر را تكذيب كرده اند. ناگهان مادر شوهر خواهرم با لحني محكم گفت اگر همه هم او را انكار كنند من يكي نمي پذيرم، زيرا من چندين بار خودم به ايشان متوسل شده و نتيجه گرفته ام.

از جمله، چندي پيش كه پسرم (صابر ريحاني) در اهواز مشغول خدمت بود اتفاقهاي عجيبي افتاد. قضيه از اين قرار بود كه شوهرم، كه راننده كاميون است، در نزديكي ميانه از يك تصادف دلخراش اتوبوس كه حامل سربازاني بوده و همه آنها در آن تصادف كشته شده بودند مطلع شد و خيلي نگران به منزل آمد. به پادگان تلفن كرديم و از حال صابر پرسيدم، آنها جواب دادند كه صابر در حال مرخصي است و در پادگان نيست. نگراني مان چند برابر شد و در همان روز در محله ما شايع گشت كه دنبال منزل سربازي كه (نام پدر آن قدرت الله باشد) مي گشته اند تا فوت پسر سربازش را به خانواده اش ‍ اطلاع بدهند. ديگر ظن قوي، بلكه تقريبا يقين، حاصل شد كه صابر مرده است. من در همين حال كه روحا منقلب بودم دقيقا توجهم به خانم رقيه عع جلب شد و گفتم: خانم، اگر خبر سلامتي پسرم را بشنوم، كاري كه از دستم بر نمي آيد ولي مقداري شير به فقرا احسان مي كنم

با حالتي بغض آلود افزود: هنوز جمله ام تمام شنده بود كه تلفن زنگ زد. با حالتي مضطرب گوشي را برداشتم، صداي فرزندم صابر بود...تا صداي صابر را شنيدم از حال رفتم. پسر بزرگترم (كه داماد ما باشد) گوشي را برداشته و صحبت مي كند و صابر مي گويد وقتي كه شما با پادگان تماس ‍ گرفته بوديد من در مرخصي بودم، الان برگشتم پيغام شما را گفتند و من تلفن كردم.