بازگشت

پرچم اسيري






مجنون صفت به دشت و بيابان دويده ام

اكنون به كوي عشق تو جانا رسيده ام



در راه عشق تو شده پايم پر آبله

از بس كه روي خار مغيلان دويده ام



تنها نشد ز داغ تو موي سرم سفيد

همچون هلال از غم عشقت خميده ام



ديوانه وار بر سر كويت گر آمدم

منعم مكن كه داغ روي داغ ديده ام



من پرچم اسيرم و، بار غم تو را

از كوفه تا به شام به دوشم كشيده ام



عمرم تمام گشته عزيزم در اين سفر

دست از حيات خويش حسينم بريده ام



بس ظلمها كه شد به من از خولي و سنان

بس طعنه ها ز مردم نادان شنيده ام



گاهي چو بلبل از غم عشق تو در نوا

گاهي چو جغد گوشه ويران خزيده ام



ديدي به پاي تخت يزيد از جفاي او

چون غنچه، پيرهن به تن خود دريده ام



گنج تو را به گوشه ويران گذاشتم

چون اشك او فتاد رقيه ز ديده ام



مي گفت و مي گريست (رضايي) ز سوز دل

اشكم به خاك پاي شهيدان چكيده ام