بازگشت

امام محمد باقر يزيد را رسوا كرد


پس از آنكه اهل بيت عليه السلام را وارد شام كردند، يزيد لعين حضرت امام سجّاد عليه السلام و تمام مخدّرات را كه همراه حضرت بودند به مجلس ‍ خود طلبيد و پس از ايذا و هتك احترامي كه به ساحت قدس آن جناب مرتكب گرديد به اهل مجلس خود گفت: من دستور دادم مردان اينها را تماما كشتند. و اكنون اين زنان و كودكاني كه ملاحظه مي كنيد، در ريسمان اسارت من گرفتار مي باشند، شما مي گوييد من با آنان چه كنم؟ همه گفتند دستور بده تمامي آنها را گردن بزنند تا از نسل علي عليه السلام كه دشمن ديرينه تو و پدرت معاويه بودند يك نفر باقي نماند. [1] .

به محض آنكه اهل مجلس يزيد اين فتوا را دادند، امام محمّد باقر عليه السلام كه سنين عمر او دو سال و چند ماه و به روايتي پنج سال بيش ‍ نبود و جزو اُسرا ايشان را به شام آورده بودند [2] برخاست مقابل تخت يزيد قرار گرفت و پس از حمد الهي فرمود: يزيد، اگر اجازه دهي من چند كلمه صحبت كنم.

يزيد از جرئت آن حضرت تعجّب كرد و گفت: بگو چه مي خواهي بگويي؟ فرمود: اهل مجلس تو از همنشينان فرعون هم بدترند. زيرا فرعون زماني كه با اهل مجلس خود راجع به حضرت موسي و هارون مشورت كرد و گفت با آنان چه كنم؟ گفتند آنها را به حال خودشان واگذار و متعرّض آنان مشو، لكن زماني كه تو با اهل مجلس خويش راجع به ما مشورت نمودي، آنها گفتند تمام ما را گردن بزن، و در اين امر سرّي نهفته است.

يزيد گفت: چه سرّي نهفته است؟ حضرت امام محمّد باقر عليه السلام فرمود ندماي مجلس فرعون همه حلال زاده بودند ولكن همنشينان تو همه ولدالزنا مي باشند. «وَلايقتل الا نبياء و أولادهم إلّا أولاد الا دعياء». يعني نمي كشد پيغمبران و اولاد پيغمبران را مگر اولاد ولدالزنا. [3] .

يزيد سر به زير انداخت، پس دستور داد آنان را از مجلس بيرون برند. [4] .

فاطمه و سكينه دختران امام حسين عليه السلام كه به سر پدر نگاه مي كردند ديگر تاب تحمل نداشتند، فاطمه فرياد كشيد: عليه السلام «يا يزيد! بَناتُ رَسولِ اللهِ سَبايا؟!» (اي يزيد! دختران پيامبر را اسير مي كني؟) كه ديگر بار صداي ناله و گريه حاضران بلند شد و زمزمه هاي اعتراض از اطراف مجلس به گوش مي رسيد.



زينب آمد شام را يكباره ويران كرد و رفت

اهل عالم را از كار خويش حيران كرد و رفت



از زمين كربلا تا كوفه و شام بلا

هركجا بنهاد پا، فتح نمايان كرد و رفت



با لسان مرتضي از ماجراي نينوا

خطبه اي جانسوز اندر كوفه عنوان كرد و رفت



با كلام جانفزا اثبات دين حق نمود

عالمي را دوستدار اهل ايمان كرد و رفت



فاش مي گويم كه آن بانوي عظماي دلير

از بيان خويش دشمن را هراسان كرد و رفت



بر فراز ني چو آن قرآن ناطق را بديد

با عمل آن بي قرين تفسير قرآن كرد و رفت



در ديار شام برپا كرد از نو انقلاب

سنگر اهل ستم را سست بنيان كرد و رفت



خطبه اي غرّا بيان فرمود در كاخ يزيد

كاخ استبداد را از ريشه ويران كرد و رفت



زين خطب اتمام حجّت كرد بر كافردلان

غاصبين را مستحقّ نار و نيران كرد ورفت



از كلام حق پسندش شد حقيقت آشكار

اهل حقّ را شامل الطاف يزدان كرد و رفت



شام غرق عيش و عشرت بود در وقت ورود

وقت رفتن شام را شام غريبان كرد و رفت



دخت شه را بعد مردن در خرابه جاي داد

گنج را در گوشه ويرانه پنهان كرد و رفت



زآتش دل بر مزار دختر سلطان دين

در وداع آخرين شمعي فروزان كرد و رفت



با غم دل چونكه مي شد وارد بيت الحزن

«سروي» دلخسته را محزون و نالان كرد و رفت




پاورقي

[1] ترجمه اثبات الوصيه لعلي بن ابي طالب عليه السلام، ص 319.

[2] قول مشهور، سن شريف حضرت را چهار سال مي داند.

[3] منهاج الولايه ص 332.

[4] اثبات الوصيه، تاليف علي بن حسين مسعودي، متوفاي 346 ه‍ ق 170.