بازگشت

زني از امام حسين دفاع كرد و كشته شد


راوي گويد من در نزد يزيد بودم، زني را ديدم وارد شد در كمال وقار كه نيكوتر از آن زن نديده بودم. آمد مقابل يزيد و پرسيد اين سر كيست؟ گفت: سر حسين عليه السلام. آن زن گفت: قسم به خدا كه دشوار و گران است بر جدّ و پدر و مادرش كه اين سرها را به اين حال مشاهده نمايند. قسم به خدا كه الحال در خواب مي ديدم كه درهاي آسمان گشوده شد و پنج فرشته فرود آمدند، كه به دست آنها قلابهايي از آتش بود، و مي گفتند كه از جانب خداوند مأموريم كه خانه يزيد را آتش زنيم و بسوزانيم. يزيد چون اين سخن بشنيد به سوي او نگريست و به او گفت: واي برتو، تو زر خريد من مي باشي و نعمت من مي خوري و اين سخنان مي گويي، قسم به خدا كه به بدترين كشتنها تو را بكشم! آن زن گفت: چه كاركنم كه مرا نكشي و از تقصير من بگذري؟ يزيد گفت: بر فراز منبر بالا رو و علي عليه السلام و فرزندانش را دشنام ده! گفت: چنين كنم. پس مردم را جمع كردند و آن زن بر بالاي منبر رفت و گفت: اي گروه مردمان، بدانيد يزيد مرا امر كرده كه علي بن ابي طالب عليه السلام و فرزندانش را دشنام دهم و حال آنكه علي عليه السلام در محشر ساقي كوثر و حامل لواي پيغمبر است و فرزندانش حسن و حسين عليه السلام آقايان جوانان اهل بهشتند. پس اي مردم، گوش كنيد آنچه را كه من مي گويم. مردم گوش فرا داشتند تا ببينند كه چه مي گويد.

زن گفت: آگاه باشيد كه لعنت خدا و لعنت تمام لعنت كنندگان بر يزيد باد و همچنين بر هر كسي كه در قتل امام حسين عليه السلام متابعت و مشايعت او را كرده است و صلوات بر علي و فرزندان علي عليه السلام باد، از آن روز كه خدا دنيا را آفريد تا به امروز، و بر همين صلوات زنده ام و مي ميرم و روز قيامت زنده مي شوم. يزيد چون اين سخن بشنيد خشمناك گرديد و گفت: كيست كه اين زن را بكشد؟ پس ملعوني برخاست و شمشيري به آن زن زد و او را كشت.

به روايتي، اين زن زوجه يزيد بود و چون از خواب بيدار شد بر صورت خود سيلي زد و تمام لباسهاي فاخري كه پوشيده بود پاره كرد و گفت:

سپس با سر برهنه به نزد يزيد آمد و گفت اي يزيد، دست از ظلم اولاد فاطمه عليه السلام بردار و آنگاه خواب خود را حكايت كرد.

و اين قصّه را ابومخنف به نوعي ديگر ذكر كرده است. [1] .


پاورقي

[1] تذکره الشهدا ص 419.