بازگشت

يزيد هوس باز


زماني، ارتش اسلام در «فرقدونه» براي حمله به روم به انتظار يزيد متوقّف مانده بود. مجاهدين مسلمان، از سوء موقعيّت گرفتار قحط و غلا گشته مبتلا به تب غش شده بودند و مرگ مثل برگ خزان آنها را بر زمين مي ريخت، ولي يزيد، سرفرماندهي! آنها، در «ديرمران» سرگرم باده گساري بود! هرچه به او گزارش دادند مؤثر نيفتاد تا بالا خره موضوع را با پدرش، معاويه، در جريان گذاشتند. معاويه او را از واقعه تب و غش اردو در «فرقدونه» و گرفتاري آنها به قحط و غلا و فقد خواربار باخبر ساخت. در جواب نامه پدر، پيامي به شعر فرستاد كه ابيات آن در لشگر منتشر شد. مضمون شعر اين بود: مرا چه باك كه اردو در فرقدونه در خطر تب قرار داشته و با مرگ دست بگريبان است؟! من در «ديرمران» بر متكاها تكيه زده و ام كلثوم در كنار من است!



ما ان ابالي بما لاقت جموعهم

بفرقدونة، من حمي و من موم



و إ نّني اءتّكي الا نماط مرتفقا

بدير مران، عندي اُمّ كلثوم



آري، لشگر اسلام مثل برگ خزان از گرسنگي و ناخوشي پاريز است و كشور مثل خرابه ها ويران، و او بر خرابي هر دو مي خندد! بر روي خرابه هاي مدينه و مكّه كه «مادر كشور» بودند ترنّم مي كردند كه حباب هاي شراب نمايش هروله حاجيان را مي دهد. اگر آنجا در بمباران مكّه چند نفري از هروله باز ماندند، اينجا هزاران حباب است كه در وقت غلغل ريختن شراب به پياله زير و بالا مي روند و ورمي جهند، با اين تفاوت كه باده وقتي از شيشه در پياله مي ريزد و از مقام خود فرو مي آيد، صدهزار حاجي مي سازد كه به هروله ور مي جهند! و با اين هزل خود، نه تنها دين و آيين را مسخره مي كرد، بلكه كشور و كشورداري را نيز به مسخره مي گرفت. گويي مي گفت خورشيدي كه از مشرق دست ساقي مي تابد و به مغرب دهان من فرو مي رود، براي مشرق و مغرب كشور كافي است!



شميسة كرم برجها قعر دنها

و مشرقها الساقي و مغربها فمي



إذا نزلت من دنها في زجاجة

حكت نفرا بين الحطيم و زمزم [1] .



زماني كه يزيد مي خواست شهرهاي مقدّس و منازل قدس مانند «مكّه مكرّمه» و «مدينه منوّره» را درهم كوبد و با اين شعر و منطق! شاعرانه تلافي كند، حتي سران بني اُميّه هم مانند عمرو بن سعيد بن عاص و ابن زياد معلوم الحال اين مأموريت را قبول نكردند. براي جنگ با مدينه، عمرو بن سعيد را مقام فرماندهي داد و او قبول نكرد، خواست ابن زياد را روانه كند او هم قبول نكرد و گفت: والله من هرگز «كشتن پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله» و «جنگ با قبله مسلمين»، اين دو ننگ بزرگ را، براي رضايت اين فاسق، به خود نمي خرم، لذا مسلم بن عقبه را فرستاد. [2] .

آري يزيد سربازاني از مردم شام را فراهم آورد و به سرپرستي مسلم بن عقبه سفّاك براي سركوبي مدينه گسيل داشت. مسلم مردم مدينه را سخت به وحشت افكند و اموالشان را غارت كرد و نواميس آنان را بر سربازان خود مباح نمود. وي مدينه را «گنديده» ناميد، در حاليكه رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را «پاكيزه» نام نهاده بود و بيش از چهارهزار نفر از ساكنين آن را كشت و از بقيه به اين عنوان بيعت گرفت كه بردگان يزيد باشند. [3] .


پاورقي

[1] تتمه المنتهي: صفحه 43.

[2] سرچشمه آب حيات، آيه الله حاج ميرزا خليل کمره اي (ره)، صفحه 50 و 51.

[3] فلسفه انقلاب: صفحه 148.