بازگشت

هل من ناصر ينصرني


دشمن بي شرم، كه در ناجوانمردي و قساوت سر از پا نمي شناخت، چون حسين عليه السلام بي يار و ياور ديد به سوي خيمه ها حمله ور شد. امام عليه السلام با فريادي رسا، طلب ياري كرد تا با همه اتمام حجت شود و راه هر عذري را ببندد:

«اما من مجير يجيرنا؟ اما من مغيث يغيثنا؟ اما من طالب حق ينصرنا؟ اما من خائف من النار فيذب عنا؟»

آيا كسي هست كه ما را پناه دهد؟ آيا فرياد رسي هست كه به فريادمان رسد؟ آيا طالب حقي هست كه ياريمان كند؟ آيا ترسان از دوزخي هست كه از ما حمايت نمايد؟

صداي مظلوميت فرزند فاطمه به گوش دشمن رسيد تا اتمام حجتي از طرف خليفه خدا گردد، و راه هر عذر و بهانه اي را بر سپاه پسر سعد براي


هميشه ببندد.

دردانه حسين، سكينه دوان دوان به سوي پدر آمد و چون در برابر حضرت قرار گرفت گفت:

- عمويم عباس كجاست؟ چرا براي ما آب نياورد؟

امام عليه السلام نگاهي لبريز از اندوه و نوميدي به دختر عزيزش كرد و فرمود:

عمويت كشته شد.

زينب عليه السلام، كه عباس را ياوري مهربان و همراهي غمخوار براي زنان و كودكان مي دانست، با شنيدن خبر شهادت علمدار كربلا شيون سرداد و فرمود:

واي برادرم، واي عباسم، آه كه بعد از تو ديگر بي ياور شديم!

زنان حرم به سوگواري پرداختند. حسين عليه السلام همراه آنان گريست و فرمود:

آوخ كه بعد از تو بي ياور شديم و تباهي به ما روي آورد. [1] .

امام حسين عليه السلام به دشت نينوا نگاهي نمود و پيكرهاي مطهر شهيدان را نظاره كرد؛ اصحاب فداكار، رزم آوران ايثارگر و فرزندان و برادرانش همه به سوي ديار شهادت كوچيده بودند. او در وادي نيزه ها تنها مانده بود. طلب كمك كرد، اما هيچ جوابي نشنيد.

ناگهان امام رو به دشمن كرد و فريادي از صميم جان بلند نمود:


«هل من ناصر ينصرني....»

آيا ياري كننده اي براي ما هست؟ آيا دادخواهي هست كه به خدا بگرود؟ آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟ آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا به ياري ما بشتابد؟ [2] .

اما هيچ جوابي نشنيد. اندكي بعد خيره سران سپاه اموي، كه حسين را بدون سپهسالار ديدند، با غريب نينوا به نبرد تن به تن پرداختند. حضرت با روحيه اي ملكوتي ضمن حمله اي خفاشان پليد را از حريم اهل بيت عليهم السلام دور مي ساخت، به جايگاه خود برمي گشت و مي فرمود:

«لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.» [3] .

ناگهان فرمان حمله عمومي صادر شد. حلقه محاصره لحظه به لحظه تنگتر مي شد و نامرد مردمان يزيدي رگبار تير، باران نيزه و آوار شمشير به سوي پور فاطمه عليهاالسلام روانه مي كردند. [4] گروهي به سوي خيمه هاي حسيني حمله كردند تا ضمن غارت اموال، زنان و كودكان را اسير كنند. امام فرياد برآورد و دشمنان را به آزادگي فراخواند. ندايي كه جز نامردمي فزونتر پاسخي نداشت.


غيرت اباعبدالله عليه السلام از اعماق وجود وي به خروش آمد و همراه بانگي رسا فريادي برآورد، شمر پرسيد: چه مي گويي؟

امام فرمود:

گيرم كه دين و آيين نداريد و از جزا و قيامت هراسان نيستيد، لااقل در زندگي خود جوانمرد و آزاده باشيد! [5] .

ديري نگذشت كه حسين به سوي سپهسالار خود عباس پركشيد، همراه سقاي عطشان نينوا به ديدار حق شتافت و عرصه كربلا را بي راهبر كرد. اطفال خردسال و زنان داغديده و بي ياور شدند و تن به اسارت دادند تا خط سرخ شهادت، هميشه سبز بماند؛ طريق هدايت هماره فراروي حق جويان گشوده باشد و پرچم عباس عليه السلام پيوسته در اهتزاز بماند.


پاورقي

[1] سردار کربلا، ص 291 (ترجمه العباس، ص 294، 293).

[2] اين قطعه تاريخ عاشورا با عبارات گوناگون در کتب تاريخي و مقتل‏ها ترسيم شده است؛ ر. ک: ذريعة النجاة، ص 129؛ ناسخ التواريخ، ص 224؛ قمقام زخار، ص 404؛ مقتل الحسين، ص 340.

[3] تاريخ طبري، ج 4، ص 345؛ بحارالانوار، ج 45، ص 50؛ مقتل الحسين، ص 350.

[4] حياة الامام الحسين بن علي عليه‏السلام، ج 3، ص 277؛ مقتل الحسين، ص 350.

[5] «ان لم يکن دين و کنتم لا تخافون يوم المعاد، فکونوا احرارا في ديناکم....» (ر. ک: کامل ابن‏اثير، ج 3، بحارالانوار، ج 45، ص 51).