بازگشت

به سوي شريعه


عباس، كه پند و اندرز خود را بي ثمر ديد، به سوي ابوعبدالله عليه السلام بازگشت و طغيان و عناد دشمن را بازگو كرد. اما ناگاه فرياد العطش كودكان را شنيد. امواج اندوهبار اين سخنان، سيلي سختي بر روان او بود. ديگر توان بردباري نداشت. بر اسب نشست و در حالي كه نيزه اي در دست و مشك آبي بر دوش داشت به طرف شريعه فرات حركت كرد. آوار دشمن آب را محاصره كرده، دستيابي به شط را مشكل مي ساخت؛ اما خون علي در رگهاي عباس مي جوشيد و غيرت و دلاوري مانعي پيش پاي خود نمي شناخت.

چهار هزار نفر محافظان شريعه اطرافش را گرفته، به سوي وي تيراندازي كردند. پور علي چون شيري غران به انبوه سربازان حمله مي برد و آنان را عقب مي راند. گاهي صداي شمشيرها و زماني آواي نيزه ها به گوش مي رسيد. ابهت سيماي عباس و قامت بلند او هراس در دل دشمن افكنده بود و ظرافتهاي مبارزه او در چپ و راست، كار را بر آنان دشوار ساخته بود. ديري نگذشت كه هشتاد تن از محافظان شريعه به خاك افتادند و عباس با دلاوري خويش به شريعه وارد شد.


امواج چين در چين آب و گوارايي شط فرات يادآور عطش وي شد. سقاي كربلا، كه خود جگري سوزان از عطش داشت، دست زير آب برد تا جرعه اي بياشامد، ولي به ياد تشنگي حسين و اهل بيت او افتاد و آب را فروريخت. [1] .

سپس مشك را پر ساخت، بر شانه راست خويش قرار داد و رجزخوان به سوي خيمه حركت كرد.

حراميان، كه انتظار فرصتي داشتند تا عباس را از حركت به سوي خيمه ها بازدارند، ناگهان با فرياد دليرانه ماه بني هاشم مواجه شدند و هراس در وجودشان پنجه افكند. اين ابيات حماسي از لبان دلير كربلا به گوش مي رسيد:



يا نفس بعد الحسين هوني

و بعده لا كنت ان تكوني



هذا الحسين وارد المنون

و تشربين بارد المعين



فالله ما هذا فعال دين

اي نفس، بعد از حسين خوار باش و هرگز نخواهم كه بعد از او زنده بماني.



اين حسين است كه دل از حيات شسته است و تو آب سرد و گوارا مي نوشي؟!

به خدا قسم اين شيوه دين من نيست.

اراده چشمگير و عزم بي نظير سپهسالار كربلا اوجي آسماني داشت؛

عزيزترين هديه را، كه از جان گرامي تر مي داشت، با خود حمل مي كرد و به ياد صورت برافروخته كودكان پيش مي رفت صداي سيه سرشتان پليد


بلند شد: اگر آب به خيمه ها برده شود ديگر نمي توان با حسين جنگيد... عباس را محاصره كنيد... مشك را نشانه گيريد...

با اين فرياد شوم، هجوم گرگان و ددان به سوي عباس بيشتر و بيشتر شد. سربازان دشمن در چپ، راست، روبه رو و پشت سرش قرار گرفتند. آنان كه علمدار كربلا را نمي شناختند گمان بردند كه كار تمام شده و با اين محاصره عباس از پا درمي آيد. اما قهرمان نينوا از روبه صفتان باك نداشت؛ ضربات آنان را دفع مي كرد و با زمزمه هايي حماسي دشمن را دور مي ساخت:

وقتي مرگ مرا به سوي خود مي خواند، از آن هراسي ندارم تا اينكه پيكرم در ميان دليرمردان به خاك افتد، جان من به فداي جان پاك مصطفي باد! من عباس هستم، كارم سيراب سازي تشنگان است و در روز نبرد از شر دشمن هيچ ترس ندارم. [2] .




پاورقي

[1] العباس، ص 163 - 162؛ منتهي الآمال، ص 455؛ نفس المهموم، ص 337.

[2]



لا ارهب الموت اذا الموت رقي

حتي اواري في المصاليت لقا



نفسي لنفس المصطفي الطهر وقا

اني انا العباس اغدوا بالسقا



و الا اخاف الشر يوم الملتقي

(العباس، ص 163؛ نفس المهموم، ص 334 تا 337).