بازگشت

پاسدار حرم حسيني


ساعتي پس از بيعت آخرين، راز و نياز امام و اصحاب به پيشگاه خداي بي نياز آغاز شد. فضاي بيابان نينوا را روحانيت و صفايي ملكوتي فراگرفته بود. همه خيمه ها خدايي شده بود و صوت حزين قرآن دلها را آذين عشق مي بخشيد. گروهي سر بر خاك كربلا گذارده بودند و پاره اي ركوع بندگي مي كردند. اشك و ناله به همراه همهمه، صدايي چون صداي زنبوران عسل پديد آورده بود. آنان كه در اردوگاه يزيدي بودند و هنوز فطرت انساني خويش را با ظلمت معصيت قيراندود نكرده بودند، خود را به كوي حسينيان مي رساندند و از كوثر امام نور، جرعه هاي سعادت و جاودانگي مي نوشيدند.

در اين ميان، سپهسالار سبز سيرت از خورشيد امامت و ستارگان فروزان اهل بيت عليهم السلام پاسداري مي كرد. زنان و كودكان، كه آخرين شب آرامش خود را در كنار عباس عليه السلام مي گذراندند، جهاني از ايثار و مردانگي را در وجود وي مي ديدند. لحظه اي خواب در آغوش چشمان ابوالفضل نياراميد و قامت برافراشته وي تا صبح نگاهبان آل الله بود. [1] .

گويا عباس در اين شب، با پاسداري خود، درس فردا را مرور مي كرد؛ درسي كه بيش از سي سال از مادرش ام البنين و پدرش اميرالمؤمنين


آموخته بود، درسي كه بايد در «كلاس فشرده تاريخ» پس دهد. كلاسي در يك نيمروز، نيمروزي كه كائنات را به دو بخش تقسيم كرد؛ هر چيز يا سرخ گشت و حسيني شد و يا يزيدي و سياه. [2] .



پاورقي

[1] عباس بن علي عليه‏السلام، ص185 - 179.

[2] خط خون، علي موسوي گرمارودي، ص 140.