بازگشت

عباسم! جانم به فدايت


چندي از ورود امام، خاندان و اصحابش به كربلا نگذشته بود كه عصر تاسوعا فرارسيد. امام سر به شمشير تكيه داده بود كه خواب وجودش را فراگرفت. صداي همهمه و فرياد سپاه يزيد آرامش صحرا را دگرگون ساخت و در دلهاي زنان و كودكان توفان اندوه به پا كرد. زينب عليهم السلام هراسان و مضطرب به سوي برادر شتافت و با دستاني پرمهر، حسين عليه السلام را از خواب بيدار ساخت.

امام عليه السلام به خواهرش نگريست و فرمود:

الان رسول خدا صلي الله عليه وآله و سلم را در خواب ديدم كه مي فرمود: حسين، به سوي ما مي آيي....

جمله حضرت تمام نشده بود كه صداي ضجه و شيون بي بي بلند شد، با دستي لبريز از اندوه و معصيت به صورت خويش زد و با صدايي بلند فرياد بي كسي و غريبي سر داد. [1] سربازان دشمن با شتاب فراوان خود را به خيمه گاه حسيني مي رساندند تا اصحاب و خيمه ها را به محاصره درآورند. عباس عليه السلام با سرعت بسيار خود را به امام حسين عليه السلام رسانيد و گفت:

- آنها براي شما مي آيند. [2] .

حضرت رو به ابوالفضل عليه السلام كرد و با نگاهي لبريز از مهر فرمود:


«اركب بنفسي انت يا اخي، حتي تسألهم عما جاءهم.»

برادر، جانم به فدايت! سوار بر اسب شو، نزد آنان برو و بپرس كه چرا بدينجا آمده اند.

عباس عليه السلام با بيست سوار، كه در بين آنان كساني چون حبيب بن مظاهر و زهير بن قين بودند، به طرف دشمن شتافت و علت آمدن آنها را جويا شد. آنان گفتند: امير دستور مي دهد به فرمان من تن در دهيد يا خود را آماده پيكار سازيد... الآن، بدون درنگ و معطلي.... [3] .

ابوالفضل عليه السلام نزد امام بازگشت و همراهانش به موعظه لشكريان دشمن پرداختند. حضرت فرمود:

به سوي آنان برگرد و اگر توانستي تا فردا مهلت بگير. چه بسا بتوانيم امشب براي خدا نماز بخوانيم و دعا و استغفار كنيم. خداوند مي داند كه من نماز، تلاوت قرآن، دعاي بسيار و استغفار فراوان را دوست دارم. [4] .

سفير حسين عليه السلام پيام امام را به دشمن رسانيد. گروهي مخالفت كردند و دسته اي متحيرانه به وي نگريستند پس از مدتي يكي از لشكريان به سربازان عمر سعد گفت: حسين و اصحابش را به حال خود گذاريد تا صبح فردا، كارزار تكليف را روشن كند، بيعت و يا جنگ! [5] .



پاورقي

[1] الکامل، ابي‏اثير، ص 284؛ عباس بن علي، باقر شريف قرشي، ص 169 - 168.

[2] مقتل الحسين عليه‏السلام، ص 255 - 254؛ عباس بن علي، ص 169.

[3] عباس بن علي، ص 169 - 168؛ مقتل الحسين عليه‏السلام، ص 256.

[4] تاريخ طبري، ج 6، ص 237؛ مقتل الحسين، ص 256؛ عباس بن علي، ص 171.

[5] عباس بن علي عليه‏السلام، ص 172 - 169.