بازگشت

فرستادگان شهيد


قبلا از مجاهد شهير؛سليمان بن رزين، فرستاده امام حسين عليه السلام به رؤساي پنجگانه بصره، و دستگيري و شهادت وي، يادي كرديم. اما فرستادگان شهيد در اثناي نهضت كوفه، دو نفر مي باشند:

1- عبيد الله بن يقطر الحميري: مردي جليل القدر و بزرگ منزلت از شرف مصاحبت با اهل بيت برخوردار بود؛ زيرا وي تقريبا همراه با امام حسين عليه السلام در يك زمان به دنيا آمدند، لذا با يكديگر نشو و نما يافتند و با هم، همنشين بودند.

پدرش يقطر، خادم پيامبر صلي الله عليه و آله بود. و مادرش ميمونه نزد حضرت فاطمه؛ دخت گرامي پيامبر، خدمت مي كرد و بنابر اين پدرش ‍ را بايستي صحابي بزرگ دانست.

شرح حال يقطر و فرزندش، در الاصابه عسقلاني و اسد الغابه جزري و ديگر تراجم صحابه آمده است.

عبيدالله، همراه با قافله حسيني براي جهاد؛خارج شد و حضرت، او را به عنوان پيك، همراه نامه اي مخصوص براي سفير خود در كوفه انتخاب كرد.

و او نيز براي انجام مأموريت خود، از قافله جدا شد... و چون تمامي راهها به وسيله مأموران مسلح و نگهبانان حكومتي بشدت كنترل مي شد، اين فرستاده محاصره گشت و دستگير شد.

او را دست بسته به كوفه آوردند و بر ابن زياد ستمگر، داخل كردند. والي از او خواست بر منبر رفته و امامين همامين؛علي و حسين عليه السلام را علنا دشنام دهد. او نيز بر فراز منبر شد و از بالا مردم را متوجه خود ساخته، با قوت قلبي افتخارآميز كه تاريخ آن را با سرافرازي ثبت كرده است گفت:

اي مردم! من فرستاده پسر فاطمه؛دخت رسول الله صلي الله عليه و آله هستم، و آمده ام تا از شما بخواهم حضرت را ياري كنيد و عليه ابن مرجانه، ابن سميه، حرامزاده فرزند حرامزاده، همگام و هم پيمان امام باشيد... [1] .

نگهبانان و مأموران بر او حمله بردند تا سخنان او را قطع كنند، ليكن وي همچنان استوار و بي هراس، كلمات و بيانات خود را بليغ و رسا ادا مي كرد. او را گرفته دست بستند و امير كه نمي توانست حرامزادگي و فرزند حرامزاده ديگري بودن خود را نفي كند، تنها يك كار مي توانست انجام دهد، دستور داد تا او را همچنان دست بسته، از بالاي قصر بر زمين پرتاب كنند!.

عبد الله هنوز نيمه جان بود كه عبدالملك بن عمير اللخمي نامي آمده، با كارد خود وي را به شهادت رساند. و هنگامي كه اين جنايت را بر او خرده گرفتند، آن لئيم و پست فطرت در جهت توجيه عمل خود بر آمده گفت: مي خواستم او را راحت كنم!. اين عبدالملك از قاضيان كوفه در عهد امويان بوده است!

2- قيس بن مسهر صيداوي: بارها از اين مرد در مراحل مختلف ياد كرده ايم. وي نخست مجموعه اي از نامه هاي اهل كوفه را نزد امام در مكه برد. و پس ‍ از آنكه سفير، آماده گشت تا مأموريت خود را دنبال كند، همراه با مسلم تا كوفه آمد، و بعدها همراه مجاهد عابس شاكري كه حامل نامه سفير به امام حسين عليه السلام بود، به مكه رفت. وي در همانجا ماند تا وقتي كه امام به سمت عراق حركت نمود. و در اينجا بود كه حامل نامه امام به سوي كوفيان شد تا آمدن حضرت را به ايشان مژده دهد و آنان را به پايداري و ثبات قدم تشويق كند.

تا آن زمان كمترين خبري از حوادث كوفه به كاروان حسيني نرسيده بود.

نزديكي هاي قادسيه، مأموران حصين بن نمير فرستاده شير صفت را ديدند كه به سمت هدف خود مي تازد. قبل از آنكه مأموران بتوانند نامه را به دست آوردند، وي با وقت كشي موفق به پاره كردن نامه امام كشت و آثار آن را از بين برد. او را اسير كردند و تحت الحفظ به كوفه نزد ابن زياد فرستادند.

امير كوفه پرسيد. تو كيستي؟.

و قيس پاسخ داد: من مردي از شيعيان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و پسرش عليه السلام هستم.

با تندي از او پرسيد: پس نامه را پاره كردي؟

قيس با شجاعت گفت: تا آنكه از مطالب آن با خبر نگردي.

امير با درماندگي فرياد كشيد: اين نامه از كه بود و براي چه كساني؟.

مجاهد با كفايت پاسخ داد: از حسين بن علي بود به گروهي از اهل كوفه كه نامهايشان را نمي دانم.

ابن زياد با خشم و فرياد گفت: به خدا قسم از من جدا نخواهي شد مگر آنكه نامهاي آنان را برايم بگويي و يا آنكه بر منبر رفته و حسين بن علي، پدرش و برادرش را لعن كني! و گرنه تو را قطعه قطعه خواهم كرد! [2] .

صيداوي كه علاقه شديد دشمن را به انتقام گرفتن و دشنام به اهل بيت پيامبر عظيم الشأن صلي الله عليه و آله ديد، با ظرافت و زيركي به ظاهر دشنام دادن به علي و حسين عليه السلام را انتخاب كرد. دشمن اجازه بر فراز منبر شدن را به او داد. و قيس با انگيزه بين پاره اي از مطالب نامه امام و رسوا كردن اموي، بالا رفت و هنوز درست در جاي خود مستقر نشده بود كه فرياد برداشت: اي مردم! اين حسين بن علي بهترين خلق خدا و فرزند فاطمه؛دخت رسول است و من فرستاده او به سوي شما هستم و من در حاجز نام منطقه اي در راه به سوي كوفه از حضرت جدا شدم، پس دعوت او را لبيك گوييد... سپس عبيدالله بن زياد و پدرش را لعن كرد و براي علي بن ابي طالب عليه السلام استغفار نمود... [3] .

مردم از اين شجاعت و جرأت كم نظير سرگشته شده بودند و قوايشان از كار افتاده بود.

يكي از مؤلفان در مورد اين حركت مي گويد:

آيا تمام فصاحت بشري، ياراي تمجيد و ستايش از موضع قيس را خواهد داشت؟! نه، هرگز.

نگاهي حقيرانه به ابن زياد بيندازيم تا ببينيم چگونه حركت قيس او را دچار عجز و درماندگي و خفت و خواري ساخت.

وي همچون سگي تشنه و گرما زده، ديوانه شده بود و شياطين زير دست خود را از اينكه گذاشته بودند قيس عبارات كوبنده خود را به آخر برساند، دشنام و ناسزا مي داد!...

سپس دستور داد تا وي را زنده از بالاي قصر به زير بيندازند. قيس به زمين فرو افتاد، استخوانهايش درهم شكست و زندگي پر افتخارش به پايان رسيد! [4] .


پاورقي

[1] طبري، ج 4، ص 300.

[2] بحار الانوار، ج 44، ص 370. و اعيان الشيعه، ج 4، ق 1، ص 181-182.

[3] طبري، ج 4، ص 297.

[4] ابناء الرسول في کربلا / خالد محمد خالد.