بازگشت

جرگه شهيدان


در اينجا فرازهايي كوتاهي از عده اي از شهيدان نهضت كوفه مي آوريم:

الف: عبدالله بن عمرو بن عزيز كندي: تابعي بود و از دلاوران كوفه. وي از رؤساي برجسته شهر به شمار مي رفت. و در نبردهاي پياپي امام اميرالمؤمنين عليه السلام همراه آن حضرت بود.

او را از زندان بيرون آوردند تا به شهادت برسانند.

ابن زياد پرسيد تو از كدام قبيله اي؟.

مجاهد دلير پاسخ داد: از كنده.

باز از او پرسيد: آيا تو پرچم كنده و ربيعه را در دست داشتي؟.

و قهرمان كندي بي هراس پاسخ داد: آري.

پس ابن زياد به شرطه دستور داد تا گردن او را بزنند. و عبيدالله كندي در راه عقيده و همگامي با نهضت به شهادت رسيد.

ب - عباس بن جعده جدلي: از تابعيان جليل القدر و دلاوران كوفه بود. شخصيت استوار وي از را به منصب نظامي بالايي رساند. ابن زياد پس از بازداشت به مدت كوتاهي، او را به قبل رساند.

ج - عبدالاعلي بن يزيد كلبي: تابعي جليل القدر و از دلاوران كوفه به شمار مي رفت. وي هنگام محاصره قصر، لباس رزم بر تن كرد تا به نهضت بپيوندد ولي در راه خود، هنگام عبور از محله بني فتيان به وسيله كثير بن شهات دستگير شد.

پس از مدتي اندك، كه از بازداشت وي مي گذشت، او را خارج ساختند تا به شهادت برسانند. ميان وي و ابن زياد سخناني رد و بدل شد و او اتهامات وارده به خود را رد نمود. ابن زياد گفت: او را به جيانه السبيع ببريد و گردن بزنيد!.

د- عماره بن صلخب ازدي: از تابعيان كوفه و يكي از برجستگان جهاد در جامعه خود بود. محمد بن اشعث و اوباش زير دست وي، عماره را پس از آنكه مردم پراكنده شده بودند نزديك خانه اش دستگير كردند. به دنبال زنداني كوتاه مدت، وي را خارج ساختند تا بكشند.

ابن زياد پرسيد: از كدام قبيله هستي؟.

و او پاسخ داد: از ازد.

ابن زياد گفت: او را نزد قومش ببريد و گردنش را بزنيد.

اين دستور بدان جهت بود نا ازديان را بيشتر تحقير كرده، معوت و ذليل سازد.

شهيد عماره، همان است كه گفته مي شود سر وي همراه سرهاي شهيدان؛مسلم و هاني به ارمغان، نزد يزيد فرستاده شد!.

ه - ميثم بن يحيي تمار: يكي از حواريان اميرالمؤمنين عليه السلام بود. نزد حضرت تلمذ كرد و دانش بسياري آموخت و معارف فراواني در تفسير قرآن و تأويل آن و شناخت ناسخ و منسوخ آيات از حضرت، فرا گرفت.

مجاهد؛ميثم تمار در مكه بود و در آنجا با ام المؤمنين، بانوي بزرگوار ام سلمه ديدار كرد و هنگام بازگشت به كوفه، به دستور ابن زياد بازداشت، و به زندان فرستاده شد.

وي در آنجا با ياران فكري و برادران ديني خود كه پيش از او به زندان آمده بودند از جمله مختار ثقفي ملاقات كرد.

ميان وي و مختار گفتگوهايي سرگرفت كه در خلال آن وي به مختار از آنچه از امام علي عليه السلام از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله درباره وي (مختار) شنيده بود پرده برداشت. ميثم پيشگويي امام را چنين نقل كرد:

تو پس از مدتي از زندان آزاد مي شوي و به خونخواهي برخاسته، منحرفين و قاتلان را به درك واصل مي كني. و ابن زياد را نيز مي كشي.

اين مژده اي بود بي نظير، برخاسته از منبع وحي، لذا يقيني، و تخلف ناپذير، و مختار آن را براي آينده خود حفظ نمود. و عملا نيز عمان طور كه پيامبر صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام گفته بود، انقلابي را رهبري كرد كه پليدي ها را از كوفه زدود و آن ديار را از لوث وجود بني زياد و امويان پاك كرد.

ميثم تمار را از زندان خارج ساختند و نزد ابن زياد كه در برابر قربانيان دست بسته خود، سر از پا نمي شناخت و در پوست خود نمي گنجيد آوردند. والي با لحني مسخره آميز و گزنده، از ميثم درباره پيش گويي امام اميرالمؤمنين عليه السلام كه پيرامون شهادت قابل و كيفيت قبل ميثم فرموده بود؛پرسش ‍ كرد.

او نيز بي درنگ و بدون ترديد پاسخ داد كه: آري، مولاي صادق و درستگويش اميرالمؤمنين عليه السلام چنين خبري داده است و گفته است كه دستان، پاها و زبانش قبل از شهادت به دست حرامزاده وابسته، فرزند كنيز زناكار، عبيدالله بن زياد، قطع خواهند شد [1] .

و اين سخنان را با شهامت و رو در روي ابن زياد ادا كرد.

امير كه از اين جرأت و جسارت غير منتظره خشمگين شده بود، شروع به تهديد كرد و فرياد كشيد:

پيش گويي مولايت را تكذيب خواهم كرد! زيانت را وا مي گذارم و دستان و پاهايت را قطع خواهم كرد!.

و به جلادان اشاره كرد تا حكم را اجرا كنند.

اندكي بعد مجاهد بزرگوار، دست و پا بريده در بركه اي از خون شناور بود. سپس او را برداشتند و به درخت خرمايي آويختند. وي همچنان از معنويت و روح نيرومند خود مدد مي گرفت و درخت را بدل به منبري كرد براي بيان حقايق و رسوا كردن امويان و آشكار ساختن انحرافات آنها.

اين رادمرد، از همانجا عامه مردم را كه گرداگرد او جمع شده بودند مخاطب ساخته، ايام خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام را ياد آور شد و نظام عادلانه حكومت حضرت را به همگان گوشزد كرد، تا حقايق مربوط به حاكميت امام و نظام مبتني بر امامت را فراموش نكنند.

و چون حكومت ديد وي همچنان رسواييان امويان را آشكار مي كند و به افشاگري ادامه مي دهد، مجبور شد نا زبان وي را قطع كند. هنگامي كه جلاد، براي اين كار نزديك شد، قهرمان نبرد عقيدتي با خونسردي خنديد و گفت:

به اربابت بگو كه نتوانستي خبر صادق امام را كه از پيامبر و امين وحي نقل كرده بود، تكذيب كني، و پيش گويي حضرت درست از آب در آمد.

پس از دو روز ميثم را با حربه كشنده اي از پا در آوردند و روح شريفش به ملكوت اعلي پيوست رضوان خدا بر او و همگامانش باد [2] .

و- محمد بن كثير ازدي و پسرش: در مورد وي مي گويند: مسلم، نخستين شب را پس از شكستن حلقه محاصره قصر، در خانه او بسر برد. و دومين شب را در خانه بانوي مؤمنه طوعه. لذا محمد ازدي را به قصر فراخواندند و او همراه پسرش، مسلح گشته بدانجا رفتند و آنجا طي درگيري شديدي كه با مأموران داشتند به شهادت رسيدند.

البته اين روايت نياز به تأمل دارد؛زيرا توقف مسلم نزد محمد ازدي از شهرتي برخوردار نيست و شايد فراخواني آنان، به دليل محبت اهل بيت و همگامي با نهضت بوده باشد، نه به سبب ميزباني مسلم.

ز- حنطله بن مره همداني: گفته مي شود وي هنگام بازگشت به كوفه از مسافرت، به گونه غير منتظره اي با حوادث و قضايا مواجه گشت و با چشمان خود اجساد شهيدان: مسلم و هاني را ديد كه به وسيله مأموران، در كوچه ها به روي زمين كشيده مي شوند. پس غيرت وي به جوش آمد و از عمل زشت آنان منزجر شد.

درباره هويت اولين جسد كه متعلق به شهيد، مسلم بود سؤال كرد. به او پاسخ دادند: او خارجي است! كه بر يزيد بن معاويه خروج كرد!.

پرسيد: واي بر شما! شما را به خدا بگوييد او كيست و نامش چيست؟.

گفتند: اين مسلم بن عقيل پسر عم حسين عليه السلام است.

حنطله از مركب خويش پياده شد و با شمشير آخته به آنان هجوم آورد در حالي كه دردمندانه مي گفت:

آقايم! پس از تو ديگر زيستن سودي ندارد. و با آنان پيكار كرد تا به شهادت رسيد.


پاورقي

[1] الارشاد، ص 171. نفس المهموم، ص 80.

[2] الارشاد، ص 171. نفس المهموم، ص 80. همچنين براي اطلاع بيشتر رجوع کنيد به کتاب: ميثم التمار؛شهيد العقيده و الايمان، تأليف: شيخ محمد حسين مظفر.