بازگشت

بر زمين كشيدن دو شهيد و مژده دادن به يزيد


به دستور والي، جلادان طناب به پاي دو شهيد بزرگوار- مسلم و هاني - بستند و آنان را در كوي و برزنها بر زمين كشيدند تا خشم دشمن فروكش كند و جمهور مردم كوفه بيشتر هراسان شوند و قضيه شهدا پايان يابد و ديگر مردم در انديشه اهداف به دست نيامده خود نباشند.

اين جنايت اموي زشت، اولين لكه سياهي نيست كه بر صفحات تاريخ بشري نمايان است، ليكن اولين حركت او نوع خود در تاريخ اسلام مي باشد؛ جنايتي كه اوج آن كشيدن اجساد شهيدان در ميان كوچه ها و خيابانها است.

نه تنها مسلم را بر زمين كشيدند، كه هر چه با وي - از قبيل اسلحه - بود نيز غارت كردند؛اين غارت بي شرمانه، توسط محمد بن اشعث صورت گرفت، كه يكي از معاصرين خود او، وي را بخاطر رفتار و مواضعش رسوا كرد و سرود:



و تركت عمك ان تقاتل دونه

قشلا، و لولا انت كان كنيعا



و قتلت وافد آل بيت محمد

و سلبت اسيافا له و دروعا [1] .



عمويت را [2] بدون اينكه از او دفاع كني، با سستي رها كردي. و اگر تو نبودي كسي بر او دست نمي يافت. و نماينده اهل بيت محمد را كشتي و شمشير و زره او را به يغما بردي.

پس از آنكه اجساد مطهر اين دو شهير در كوچه ها و خيابانها بر زمين كشانده شدند، به دستور ابن زياد آنها را نزديك قصر تحت حفاظت شديد، به دار آويختند و با اين كار، حكومت سه جنايت مرتكب شد و از حدود اسلام تجاوز كرد؛همچنانكه مجاهد دلير مسلم، پيشاپيش اين سه پيامد را با نظر ثاقب خود دريافته و به ابن زياد گوش زد كرده بود. اين سه جنايت عبارت بودند از:

1- انداختن پيكر حضرت از بلندي قصر بر زمين.

2-كشيدن اجساد مسلم و هاني در كوچه ها و راهها.

3- آويختن اجساد، به مدت چند روز!.

نكته قابل توجه در اينجا، عمق ادراك و بينش قوي حضرت و آينده نگري وي بود كه از طبيعت جنايتكارانه طغيانگران، به خوبي اطلاع داشت و مي دانست كه آنان با قربانيان خود چگونه رفتار مي كنند و از مثله كردن و لطمه زدن به اجساد نيز خودداري نمي كنند. لذا مسلم يكي از موارد وصيت را دفن كردن جسد شريفشان قرار مي دهد و همين - توجه به چنين مسأله - بيانگر بصيرت حضرت از رويدادهاي آينده است.

همچنين خضرا با آگاهي تام نسبت به ويژگيهاي موروثي و اكتسابي ابن زياد و خصوصيات رفتاري وي، او را مخاطب ساخته گفت:

اما تو سزاوارترين كسي هستي كه در اسلام بدعتهاي نبوده را ايجاد كني و بنياد كج را پي بريزي. تو از كشتنهاي ناگوار، مثله كردنهاي ناپسند، بدطينتي و كسب قدرت، به هر وسيله اي، پرهيز نمي كني... [3] .

ابن زياد سرهاي مسلم و هاني را پس از آماده شده براي از سال، توسط دو پيك به نامهاي زبير بن الاروح و هاني بن ابي دحيه به شام فرستاد. گفته مي شود كه سر مجاهد؛عماره بن صلخب ازدي - كه بزودي به او خواهيم پرداخت - نيز همراه اين پيكها به شام فرستاده شد.

ابن زياد كه از باده پيروزي سرمست شده بود، نامه مخصوصي را نيز همراه اين دو پيك براي يزيد فرستاد. متن نامه چنين است:

اما بعد: سپاس خداي را به حق اميرالمؤمنين! كه خداوند او را گرامي بدارد خبر مي دهم كه: مسلم بن عقيل به خانه هاني بن عروه مرادي وارد شد و من بر ايشان جاسوسهايي گماشتم و مرداني را به نيرنگ نزدشان فرستادم و با مكر و فريب موفق شدم آنان را از آنجا خارج كنم. و خداوند مرا بر ايشان مسلط ساخت و من گردن آنها را زدم و سرهاي آنان را توسط هاني بن ابي دحيه همداني و زبير بن الاروح تميمي كه هر دو از افراد مطيع و ناصح مي باشند به نزدت فرستادم. اميرالمؤمنين هر پرسشي كه دوست داشته باشد مي تواند از آنان سؤال كند؛زيرا آنان را دانش، صداقت، فهم و ورعي تام است [4] .

يزيد، مضمون نامه و معناي ورع از ديدگاه اموي دانست؛و از اين هديه كه در قالب سرهاي شهيدان متجلي شده بود شادمان گشت. و نامه اي به او نوشته انجام چنين كارهايي را تشويق كرده، افزايش آنها را خواستار شد. و نقديم بيشتري از اين گونه هدايا را طلب كرد، و استمرار نامه نگاري را درخواست كرد!.

در اين نامه، وي ابن زياد را بخاطر نيرنگهايش و ورع آشكارش! ستود و از او خواست تا سياست مجازات، بر اساس اتهام را براي حفظ قدرت و دستگاه اموي بشدت به كار بندد. و در اين كار كوتاهي نكند.

پاسخ نامه بدين مضمون بود:

اما بعد: تو همان طور كه دوست مي داشتم عمل كردي؛رفتارت دورانديشانه و حمله ات باقوت قلب و شجاعانه بود! مرا از انديشه، بي نياز كردي و دشمن را كافي بودي، و با اين كارت گمان و رأي من در باره ات درست از آب در آمد. من دو پيك و فرستاده ات را فرا خواندم از آنان پرسيدم و با ايشان گفتگو كردم. رأي، فضل و فرزانگي آنها همان بود كه تو نوشته بودي، پس با آنان به نيكي رفتار كن.

به من خبر رسيده است كه حسين بن علي متوجه عراق گشته است، پس ‍ بر سر راهها پستهاي نگهباني و افراد مسلح بگمار، با بدبيني و سوءظن به امور بنگر و با تهمت، دستگير و مجازات كن! و هر اتفاقي كه مي افتد برايم بنويس [5] .

و:... در هر روز هر اتفاق نيك و بدي كه روي مي دهد [6] .

شهادت مسلم و هاني به دست ابن زياد عواطف مردان را برانگيخت و احساسات آزادگان را به غليان در آورد. پس برخي بر آن شدند تا غيرت و حميت مذحجيان را براي گرفتن انتقام از ابن زياد و حفظ كرامت خودشان، به جوش آوردند؛ مثلا ابوالاسود دؤلي چنين سرود:



اقول: وذاك من جزع و وجد

ازال الله ملك بني زياد



هم جدعوا الانوف و كن شما

بقتلهم الكريم اخا مراد [7] .



با اندوه و شادي مي گويم: خداوند ملك بني زياد را به باد دهد. آنان را كشتن گرامي مردي چون هاني، ريشه هاي عظمت را خشكاندند.

و يا اخطل چنين گفت:



ولم بك عن يوم ابن عروه غائبا

كمالم يغب عن ليله ابن عقيل



اخوالحرب صراها، فليس بنا كل

جبار، ولا وجب الفؤاد ثقيل [8] .



مرد جنگي نه روز شهادت ابن عروه غايب بود و نه از شب ابن عقيل بي خبر ماند. وي اين حوادث را ديد، ليكن نه از جباران انتقام گرفت، و نه دل سنگين او تكاني خورد.

در حالي كه ابيات زير با صراحت بيشتري، سكوت شرم آور، در برابر اين جنايات خونين را محكوم مي كند و بشدت روح قبيله اي مذحجيان را بر مي انگيزد تا انتقام خود را بستانند و در تلاش است تا زمان انتقام را جلو انداخته، آتش آن را تند كند. از ترس انتقام امويان، نام خود را پنهان كرده است:



اذا كنت لا تدرين ما الموت فانظري

الي هاني في السوق و ابن عقيل



الي بطل قد هشم السيف وجهه

و آخر يهوري من طمار قتيل



تري جسدا قد غير الموت لونه

ونضح دم قد سال مل مسيل



فتي كان احيي من فتاه حييه

واقطع من ذي شفرتين صقيل



واشجع من ليث بخفان مصحر

واءجرء من ضار بغابه غيل



اصابهما امر الامير فاءسبحا

احاديث من يسري بكل سبيل



اءيركب اءسماء [9] الهماليج آمنا

وقد طلبته مذحج بذحول



تطوف حواليه مراد، و كلهم

علي رقبه من سائل و مسول



فان انتم لم تتاءروا لاءخيكم

فكونوا بغايا ارضيت بقليل [10] .



اگر نمي داني مرگ چيست، پس به هاني و ابن عقيل در بازار بنگر.

به قهرمان بنگر كه شمشير، چهره اش را پاره كرده است. و به ديگري كه كشته اش از بلنداي قصر پرتاب مي گردد.

جسدي مي بيني كه مرگ، رنگش را دگرگون ساخته است و جويهاي خون كه در آبراهها به حركت در آمده است.

رادمردي كه از دختر جواني، ازرمگين تر بود، و از لبه شمشير دو دم، برنده تر.

دلاوري كه شجاعتر از شيري در صحرا به شمار مي رفت و از درنده بيشه هاي انبوه با جرأت تر بود.

اينان به دستور امير از پا در آمدند و خاطره شان زبانزد مردم كوچه و بازار گشت.

آيا اسماء با ايمني بر اشتران سوار مي شود، در حالي كه مذحجيان از او خوني طلبكار هستند؟!.

روح هاني، همچنان در اطراف قابل پرسه مي زند و تمامي قبيله مسؤول انتقام گرفتن هستند، و باز خواست خواهند شد.

پس اگر شما تقاص خون برادرتان را نگيريد، بدكارگاني باشيد كه به درهمي چند راضي مي گردند.

بعدها يكي از غيرتمندان مذحجي، موفق به گرفتن انتقام مجاهد؛هاني شد و وي كه عبدالرحمن بن حصين مرادي نام داشت در موصل در جنگ خازر، كه در آن مجاهد مختار بن عبيد ثقفي، بر ابن زياد پيروز گشت، شركت داشت و در اثناي نبرد شنيد كسي مي گويد: اين قابل هاني بن عروه است وي كه به دنبال او بود، بر راشد تركي دست يافت و بر او حمله برده با نيزه اي او را زخمي كرد [11] . و پس از آن وي را كشت. و بعد بدين ابيات مترنم گشت:



اني قتلت راشد التركيا

وليته ابيض مشرفيا



ارضي بذاك الله والنبيا [12]

من راشد تركي را كشتم. و با شمشيري درخشان و سفيد، او را از پاي در آوردم. و بدين وسيله، خدا و پيامبر را خشنود كردم.



پس از آنكه سرهاي اين بزرگواران به يزيد رسيد؛ديگر اثري از آنها به دست نيامد و سرنوشت اين سرها پنهان ماند. تا آنكه جايگاه سر شهيد هاني بن عروه پس از تقريبا دويست و چهل سال (سال 304هجري) پيدا شد.

ماجرا از اين قرار بود كه در آن سال، در يكي از برجهاي ديوار شهر قندهار پنج هزار سر به دست آمد كه با عنايت خاصي در سبدهاي علفين نگهداري مي شدند. تنها 29 سر از آنها شناسايي شدند؛ چون در گوش هر يك مكتوبي قرار داشت كه نام صاحت سر، بر آن نوشته شده بود. و سپس آن را با نخي ابريشمي بسته بودند. يكي از اين سرهاي بيست و نه گانه سر هاني بن عروه بود.

اما تاريخ رسيدن سرها به آن برج؛ سال هفتاد هجري؛ - آن طور كه بر آن مكتوبها ثبت شده بود [13] - يعني ده سال پس از شهادت هاني بود.

براي ما روشن مي شود كه تلاش براي نگهداري اين سرها به وسايل مختلف و ترفندهاي گوناگون، يكي از شيوه هاي مرسوم و متداول طغيانگران و جباران است. آنان از اينكه بر خاسته از كيد، مكر، فريب و نيرنگ خود را جاويدان سازند، لذت مي برند! و شيفته زنده نگهداشتن آثار جناياتي هستند كه درباره قربانيان خود اعمال كرده اند. اينها چنين آثاري را سمبل قدرت و سركوب مخالفان خود مي دانند و در حفظ آنها كوشا مي باشند! و آنها را تصاويري مي دانند از حوادثي كه نقاشان و پيكر تراشان از ثبت آنها غافل مانده اند.

با اين كارها ستمگران عملا نشان مي دهند كه كمترين پايبندي به ارزشهاي اسلامي ندارند.

آري، اين سرها به عنوان هديه، رد و بدل مي گردند يا از جايي به جايي نقل مكان مي كنند تا در خزانه يا برج يا اتاق خاص سلطاني ستمگر، به يادگار بمانند، و دليلي روشن بر جنايات آنان باشند.

هاني بن عروه از بزرگ مردان استوار بر عقيده و از معروفين كوفه به شمار مي رفت. و از مؤمنان پايدار و مجاهدان جليل القدر بود. و علي رغم كهنسالي و پيري بسيار از بذل و بخشش، دريغ نمي ورزيد- رحمه الله عليه.


پاورقي

[1] مروج الذهب / مسعودي، ج 3، ص 68.انساب الاشراف /بلاذري، ج 2، ص 86: يغماگري از کارهاي روزمره ابن اشعث و خاندان وي بود. و بر ايشان معمولي به شمار مي آمد. فرزندش عبدالرحمن همان است که در کربلا قطيفه امام عليه السلام را به يغما برد و کوفيان او را عبدالرحمن قطيفه نام گذاشته. (مختصر البلدان /ابن فقيه) ص 172، ط ليدن).

[2] ابن اشعث همچون هاني از قبايل يمني بشمار مي رود. در روايت ديگري شاعر مي گويد: پسر عمويت را بدون اين که از او دفاع کني ترک کردي... .

[3] تاريخ طبري، ج 4ت ص 583.

[4] تاريخ طبري، ج 4، ص 585، الارشاد، ص 217.الفتوح / ابن اعثم، ج 5، ص 108 با تفاوت اندکي در الفاظ.

[5] الارشاد، ص 217-218.

[6] الفتوح، ج 5، ص 109.

[7] انتساب الاشراف، ج 2، ص 84.

[8] همان مدرک.

[9] وي فقط نام اسماء بن خارجه زا مي برد؛ زيرا مي خواهد قبيله را براي انتقام بر انگيزاند. ليکن از نام بردن ابن اشعث و ابن حجاج که در کشاندن هاني به قصر و فريب وي دست داشتند نامي نمي برد؛ زيرا که نظر شاعر خونخوار اشاره به اين دو تن ممکن است وحدت مذحجيان و يمينيان را به هم بزند و نقض غرض شود.

[10] مقتل الحسين (ع) / خوارزمي، ج 1، ص 215: اين ابيات با اختلافات قابل ملاحظه اي در منابع تاريخي آمده است. همچنانکه درباره گوينده آنها نيز اختلات است. رک: طبري، مفيد، ابن اعثم، مسعودي، دينوري، ابن کثير، و ابن اثير که ابيات فوق را به فرزدق؛شاعر معروف نسبت مي دهد.

[11] تاريخ طبري، ج 4، ص 284.

[12] انساب الاشراف / بلاذري، ج 2، ص 83.

[13] رک: تاريخ طبري، جزء ثامن، صله تاريخ طبري، حوادث سال 304 هجري.