بازگشت

آيا هنگام مرگ هم افتخار مي كنم؟


خوشامد گويي هاي گرم درباره آزادي و پايان آزاد منشانه، بارها بر زبان مرد دلير اسلام و شير صف شكن، چه هنگام درگيريهاي نظامي و چه در عرصه جنگ كلامي و تبليغي و افشاگرانه، جاري شده بود.

حضرت در مناسبتهاي مختلف، آرامش دروني خود را از سرانجام خونين خود بيان مي كرد؛و مرگ در راه حريت را امري شايسته و تسليم در برابر قضاي الهي را دأب و روش خود و خاندانش مي ديد. پاره اي از اين جملات برنده و آتشين عبارتند از:

1- سوگند خورده ام جز آزادانه كشته نشوم.

2- واي بر تو! اين مرگ است؛ پس هر چه مي خواهي بكن.

3- در برابر خواست و امر خداوند - جل جلاله - صبر پيشه كن.

4- اي فرزند اشعث! مي پنداري تا وقتي كه توان نبرد دارم تسليم خواهم شد؟! نه به خدا قسم هرگز چنين نخواهد بود.

5- اگر تو مرا بكشي (طبيعي است) چرا بدتر از تويي بهتر از من را به قتل رسانده است.

6-اي دشمن خدا! هر چه مي خواهي بكن.

7- تو از كشتنهاي ناگوار، زشتي مثله كردن، بد طينتي و به هر وسيله غلبه كردن، پرهيز نداري.

8- و من اميدوارم خداوند شهادت را به دست بدترين خلق، نصيبم فرمايد.

9- بزودي ستمگران در خواهند يافت كه به چه سرنوشتي دچار خواهند شد.

عجيب نيست و غرابتي ندارد، اين سيره يقين به فرجام كار و عاقبت متقين است كه نزد بزرگان و پيشوايان رسالت كه به دوره كمال رسيده اند و با نظر زهد و بي اعتنايي به دنيا مي نگرند، به شدت محسوس است.

آنان بدان سرافراز و مفتخرند كه با انبيا، صديقين، شهدا و صالحين محشور گردند، و چه دوستان و همراهان نيكويي هستند.

حكم قتل حضرت، صادر شد، نه عجيب بود و نه غير منتظره، دشمن مي خواست كينه هاي پنهاني را آشكار و غريزه انتقام را سيراب كند؛لذا با قساوت؛ دستور داد پس از شهادت، پيكر پاك قرباني بزرگ را از فراز قصر به زمين پرتاب كنند!.

گفته شده است كه ابن زياد اجراي حكم را به يكي از اوباش كه در نبرد خياباني به دست حضرت زخمي شده بود، سپرد.

اگر اين خبر صحت داشته باشد انتخاب اين جلاد، تلاش ديگري است براي انتقام كشي هر چه بيشتر.

قهرمان رسالت، در ميان انبوهي از اوباشان و جلادان، با سربلندي و رضايت به قضاي الهي از پله هاي قصر بالا مي رفت و از آخرين لحظات عمر -آباد با عبادت و شب زنده داري - خود استفاده كرده، خداوند را منزه دانسته، حمد و سپاس الهي را بجا مي آورد.

حضرت در عين رضايت از آزمايش نيكوي خداوندي، از نامردمان و زشتيهاي آنان به درگاه الهي شكايت مي كرد و تكبير مي گفت و استغفار مي كرد و بر ملائكه الهي و پيامبران، درود مي فرستاد و در همان حال مي گفت:

خداوندا! بار الها! ميان ما و اين قوم داوري كن آنان ما را فريفتند و مخذول كردند [1] .

حضرت را به پشت بام بردند، مردم جمع مي شدند و از اتفاقي كه خواهد افتاد پرسش مي كردند كه ناگهان جسد غرقه به خوني را ديدند كه از بالاي قصر به روي زمين پرتاب شد و به دنبال آن سر مبارك حضرت فرو افتاد! خون همه جا پخش شده بود و مردم منگ و گيج به يكديگر مي نگريستند: نگريستن كساني كه در حال سكرات موت هستند [2] .

قاتل، ترسان و هراسان از چيزي كه ديده بود فرود آمد، ابن زياد از اضطراب وي پرسيد: تو را چه مي شود؟ آيا تو او را كشتي؟.

قاتل، با اضطراب و كلمات جويده و نيم خورده پاسخ داد: آري، خداوند امير را به سلامت دارد جز آنكه برايم اتفاقي افتاد كه از آن ترسانم!.

- با تمسخر پرسيد: چه اتفاقي برايت افتاد؟.

- با هراس و دلشوره گفت: هنگامي كه مسلم را كشتم، مردي زشت رو، سياه و پرمو را در كنار خود ديدم كه انگشت - يا لبان به اشتباه ناقل - خود را به دندان مي گزيد، و من آن چنان ترسيدم و وحشت كردم كه تاكنون به اين درجه متوحش نشده بودم!.

ابن زياد خنده تمسخر آميزي كرد و گفت: شايد دهشت زده شده اي؛ زيرا با اين پديده آشنايي نداري و بران قبلا عادت نكرده اي! [3] .

به خوبي روشن مي شود كه ابن زياد با اين پديده و حالت - عادت كشتن پرهيزكاران پاكدل و صالحان آزاده - آن چنان مأنوس بوده است، كه از شدت تكرار - حالت پس از جنايات خود - برايش عادي شده و ديگر آن را طبيعي و معمولي مي داند.

در زماني كه خداوند متعال به ظالمين فرصت مي دهد تا خوب ماهيت خود را نشان دهند و در دركات يكي پس از ديگري فرو بروند.

ابن زياد بارها دچار اين حالت شده بود. و خداوند پس از هر حاجتي شبح هولناكي را بر او مسلط مي ساخت تا توازن طبيعي روان او را به هم زند و امنيت روحي را از او سلب نمايد.

خداوند منتقم فشار رواني و روحي را چنين بر جنايتكاران مسلط مي سازد كه تا وقتي در دنيا هستند، دچار عذاب دروني مي شوند. اين حالت وحشت و هراس الهي در مجرمين، شبهاي پس از انجام جنايت به وقوع مي پيوندد و آرامش آنان را به اضطراب بدل مي سازد [4] ... به اين حالت قبلا عادت نكرده اي!.

بدرستي كه خدا مي خواهد تا بدين وسيله آنان را در دنيا عذاب دهد [5] .

و آنان را قبل از عذاب بزرگتر، به عذاب كوچكتر دچار خواهيم ساخت [6] .

اين عذاب اكبر و بزرگتر همان است كه هرگز مجرمين و ستمگران بدان عادت نخواهند كرد.

اي كاش! ظالمين مي دانستند كه هنگام رؤيت عذاب و دانستن اقتدار كامل الهي و اينكه خداوند عذاب را مشاهده مي كنند ليكن ديگر راه و وسيله اي براي بازگشت نيست. و به بن بست رسيده اند [7] .

ابن زياد همچنين از كساني كه مستقيما در به شهادت رساندن حضرت شركت داشتند، پرسيد: هنگامي كه مسلم را بالا مي بردند چه مي گفت؟.

خود قاتل پاسخ داد: تكبير مي گفت و تسبيح خدا را مي گفت و استغفار مي كرد. همگامي كه او را براي كشتن نزديك آوردم گفت: بار الها! ميان ما و اين قوم كه به ما دروغ گفتند. ما را فرو گرفتند و به قتل رساندند، داوري كن.

پس به او گفتم: نزديك بيا، خدا را شكر كه مرا بر تو مسلط ساخته است! و به او ضربه اي زدم كه تأثيري نكرد. پس به من گفت: اي بنده! نمي خواهم زخم خود را قصاص كني و تلافي نمايي؟!.

ابن زياد از سرافرازي و مناعت طبع، آنهم در آستانه شهادت، در شگفت ماند و در برابر شخصيت والاي اين قهرمان، خود را باخت و نا آگاه درباره اين قرباني عظيم گفت: آيا هنگام مرگ نيز افتخار مي كند؟! [8] .

آري، مسلم همانطور كه دوست داشت و خواسته بود رفت و سوگند خود را در راه دوستي حريت، با عمل خود قرين ساخت و ثابت نمود در برابر خدا، عبوديت و بندگي مطلق دارد. وي در راه مبادي اعتقادي و ارزشهاي اخلاقي و اسلامي، خود را فدا كرد.

به اعتراف دوست و دشمن، مسلم سمبل افتخارات جاودانه، تمام مراحل زندگي و پيكار خود را تا آستانه مرگ، به سربلندي و مناعت طبع و استواري پيمود.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 283.

[2] سوره محمد، آيه 20.

[3] الفتوح /ابن اعثم، ج 5، ص 111.

[4] اين مطلب را در بحثي مستقل درباره پديده عذاب وجدان در ميان دشمنان آل محمد صلي الله عليه و آله طرح کرده ايم؛ زيرا اين حالت در طول تاريخ بارها تکرار شده است و اهميت زيادي دارد.

[5] سوره توبه، آيه 85.

[6] سوره سجده، آيه 21.

[7] سوره بقره، آيه 165و166.

[8] مروج الذهب.