بازگشت

بازگشت به جنگ كلامي


مسلم شكي نداشت كه تمامي حاضران، همگان و همدست حكومت بوده خواهان رضايت امير مي باشند؛ و از اسلام و ابتدايي ترين اخلاقيات لازم الاتباع، به دور هستند. ليكن، ايشان مصمم بود تا قبل از شهادت خود، وصيت كند، شايد پاره اي از وصايا تحقق پيدا كند. وانگهي، همين وصيت ماهيت پليد بعضي از عناصر، مانند عمر بن سعد را كه حضرت براي وصي قرار دادن انتخاب كرد. ليكن آن نانجيب براي خود شيريني نزد ابن زياد، از قبول آن امتناع كرد و پس از اجازه دادن امير برخاست و با حضرت در جايي كه ابن زياد او را مي ديد نشست -آزمايش خوبي است.

الف - در كوفه بدهي دارم، از هنگام آمدن به كوفه، هفتصد درهم قرض ‍ كرده ام كه آن را با فروش شمشير و زره - از طرف من بپرداز.

ب - جسدم را از ابن زياد بگير و آن را دفن كن.

ج - و پيكي نزد حسين عليه السلام بفرست تا مانع از آمدن ايشان به كوفه گردد؛ چونكه من به ايشان نامه نوشته ام و در آن خبر داده ام كه مردم با وي هستند و مطمئنم كه خواهد آمد [1] .

علي رغم درخواست مسلم از وي در آغاز وصيت كه: بر تو واجب است وصاياي مرا انجام دهي و آنها را راز بداني و در حفظ آنها كوشا باشي همين كه سخنان حضرت به پايان رسيد، ابن سعد با بي شرمي و بدون اينكه امير از وي خواسته باشد رو به او كرد تا مضمون وصيت را فاش سازد.

آري، ابتدايي ترين اصول اخلاقي را زير پا نهاده، شتابزده با حماقت آشكاري به ابن زياد گفت: آيا مي داني به من چه گفت؟ او چنين و چنان گفت

ابن زياد بر اين خيانت سريع و خائن شتابكار، پوزخندي زد، يعني كه اين خيانت صفت اصلي وي است و گفت: شخص امين به تو خيانت نمي كند، ليكن گاهي خائن را به امانتداري بر مي گزينند!.

همپالكي وي عليه او شهادت داد و با رسوا ساختن يكديگر و آشكار كرد معايب خود، به گناهان خود اعتراف كردند.

نبايد تصور كرد كه مسلم به اين گونه افراد اطمينان زيدي داشت، بلكه همگي آنان در تجاوز از حدود شريعت و زير پا نهادن ارزشها و عرف و انساني يكسان بودند. جز آنكه حضرت مي خواست وصيت خود را در عمق وجداني اسلامي و انساني پايدار سازد و تأكيد كند در هيچ لحظه اي وظايف و تكاليف ديني و وجداني خود را فراموش نمي كند.

سپس حضرت به كينه كشي دشمنان از پيكر پاك خود اشاره كرد؛زيرا وي به گونه اي مرسوم و متعارف كشته نخواهد شد و نتيجه همان بود كه انتظار داشت... لذا ابن زياد در ادامه گفتار خود به دوست خائن خود گفت:

اما دارايي وي در اختيار تو خواهد بود و مانع تو نخواهيم شد. هر چه دوست داري با آن انجام بده و اما حسين اگر ما را نخواهد و قصد نكند ما نيز كاري به او نخواهيم داشت و اگر به سوي ما آيد از او روي گردان نخواهيم بود. ليكن شفاعت تو را در مورد پيكر مسلم نخواهيم پذيرفت؛ زيرا از نظر ما اهليت آن را ندارد؛او با پيكار كرده است و مخالفت ورزيده و بر هلاكت ما كوشيده است [2] .

يا آنكه مستقيما مسلم عليه السلام را مخاطب ساخته كفت:

و اما پيكرت هنگامي كه تو را كشتيم اختيار با ماست و براي ما مهم نيست كه خدا با جسدت چه خواهد كرد. ليكن اي فرزند عقيل! مي خواهم به من بگويي چه چيز براي اين شهر به ارمغان آورده اي؟؛مردم را پراكنده ساختي و وحدت كلمه آنان را از ميان بردي و عده اي را در مقابل عده ديگري قرار دادي [3] .

با اين سخنان تقليدي و نخ نما شده، در صدد آن بود تا موقعيت و مقام خود را جامعه مشروعيت و حقانيت بپوشاند و وانمود سازد كه خود و همدستانش بر امت اسلامي ولايت دارند و از پيامبر - به گمان خود نيابت شرعي و مجوز ديني به دست آورده اند تا حكومتشان پايدار بماند!.

اما اسير زخمي، با صراحت و استواري معهود خود پاسخ داد:

به اين دليل به كوفه نيامدم، ليكن شما معروف و نيكي را دفن كرده شد و منكر را آشكار ساختيد، و بدون رضايت مردم بر گرده آنان سوار شديد و آنان را وادار به اعمالي كرديد كه خدا بدان دستور نداده است و در ميان آنها همچون كسرا و قيصر رفتار نموديد، پس ما آمديم تا امر به معروف و نهي از منكر كنيم و مردم را به حكم خدا و سنت رسول بخوانيم و اهليت اين كار را هم داشتيم و داريم؛ زيرا خلافت همچنان حق ماست و آن را به ناحق از خاندان ما خارج ساختيد. اولين كساني كه بر امام حق و هدايت خروج كردند و ميان مسلمانان تفرقه به وجود آوردند و حكومت را عصب كردند و با ظلم و دشمني با اهل به ستيز برخاستند، شما بوديد. تنها مثلي كه مي توانيم شاهد حال خود و شما قرار دهم اين سخن خداوند متعال است كه:

و سيعلم الدين ظلموا اي منقلب ينقلبون.

بزودي ستمگران در خواهند يافت كه به چه سرنوشتي و پاياني، دچار خواهند گشت.

با اين بيانات كوتاه، نقاب از چهره پليد آنان و فساد ديني - كه حكام اموي بدان مي نازيدند - كنار رفت و حضرت، صلاحيت سخنگويي به نام اسلام را از آنان سلب نمود؛ و خلاصه ديدگاه خود را با تلاوت آيه اي كه سرنوشت دو طرف نبرد را- فساق و متقين - در پايان كار بيان مي كند، ختم كرد:

والعاقبه للمتقين؛ پايان روشن، از آن متقين است.

ابن زياد ديگر نمي توانست پاسخي دهد يا پيرامون اين حقايق مسلم، مناقشه كند؛ زيرا بيم داشت ادامه ادامه اين مغالطات منجر به كشف حقايق بيشتري به وسيله اسير زخمي خواهد گشت.

پس عاجزانه به آخرين پناهگاه خود خزيد؛ فحاشي و اهانت؛شروع كرد به علي، حسن و حسين عليه السلام فحاشي كند؛كساني كه فحاشي به آنها اهانت به پيامبر صلي الله عليه و آله و اهانت به پيامبر، سب و شتم به خداوند است، همانطور كه خود پيامبر تصريح مي كند [4] .

مسلم با بزرگ منشي سكوت كرد: جواب ابلهان باشد خموشي.

و به تعبير طبري و روايت مفيد و ابن اثير: ديگر مسلم سخني نگفت.

ليكن در روايت ديگري آمده است كه: بعد از آنكه ابن زياد به فحاشي و هتاكي نسبت به خاندان پيامبر ادامه داد، حضرت با منطقي نيرومند و استوار همچنان كه قبلا از ايشان ديديم فرمود: تو و پدرت سزاوارتر از خاندان محمد صلي الله عليه و آله به فحاشي و اهانتهايت هستيد. هر چه مي خواهي بكن، چرا كه ما از خانداني هستيم كه رنج و بلا هميشه همراه ما بوده است [5] . اي دشمن خدا هر چه مي خواهي انجام ده [6] .

در اينجا بود كه ابن زياد فرمان داد براي انتقام گرفتن، حضرت را به شهادت برسانند. اما چگونه دستور داد اين سفير مكتبي را به قتل برسانند؟!.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 282، الارشاد، ص 215.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 282.

[3] الفتوح، ج 5، ص 102.

[4] الفتوح، ج 5، ص 101.

[5] الفتوح /، ج 5، ص 102.

[6] الاعيان /امين، ج 4، ق 1، ص 174.