بازگشت

شخصيت استوار


افراد اندك و محدودي با سفير حسيني باقي ماندند. حضرت همچنان با اراده اي قوي، شخصيتي استوار، و دلي به عظمت دريا، وقار خود را حفظ كرده و كمترين اضطرابي بدو دست نداده بود. به دليل آنكه قبل از ترك مسجد اعظم شهر و خروج نهايي از منطقه قصر، در آنجا نماز را بپا داشت و نماز مغرب بجا آورد، و با او تنها سي تن مانده بودند! [1] .

ما معتقديم اين افراد تاقي مانده مؤمنان پاكدل و برگزيدگان نهضت كوفه بودند؛ زيرا جز آنان محال است كس ديگري تا اين هنگام با حضرت مانده باشد. اينان نيز به دلايل امنيتي اتفاق نظر پيدا كردن تا متفرق شوند و از ديده ها نهان گردند و به انتظار آمدن امام حسين عليه السلام و قيام وي بمانند.

به نظر مي رسد سفير حسين؛ مسلم بن عقيل از رفتن با برخي از اين همراهان يا يكي از آنان خودداري فرموده باشد، مبادا آنكه مجاهد ديگري بدين ترتيب به دام افتاده، و خانه وي مورد هجوم قرار گيرد. لذا حضرت عمدا به تنهايي راه خارج كوفه را پيش گرفت تا دشمنان متوجه وي نگردند.

اين از مختصات بزرگان و ستم ستيزان است كه از انداختن ديگران در مشكل، و نجات خود به وسيله گرفتار كردن ديگران بشدت ابا مي ورزند.

اينك كه مسأله تنها سلامت شخصي به نظر مسلم مطرح است، نبايستي از ديگران انتظار كمك داشت. لذا حضرت از رفتن به خانه يكي از ياران خود، خودداري مي كند، مبادا اين كار مشكلاتي براي آن يار در پي داشته باشد.

همچنين سفير بزرگوار از پذيرفتن محافظين، در راه خروج از شهر روي مي گرداند؛ زيرا خود براحتي از پس هر خطري بر مي آيد و نبايد جان ديگري در اين راه به خطر افتد. حضرت كمترين احساس ضعفي نمي كند و محافظت از خود را لازم نمي داند. وانگهي حضور يك يا چند محافظ مي تواند مأموران را مشكوك كند و آنان را به طرف مسلم بكشد و منجر به درگيري ميان آنان گردد و مسلم نمي خواهد آنان را در اين ستيزه گرفتار سازد.

آري، حضرت مي انديشد كه اگر مثلا جان شريفشان به مخاطره دچار شود، نبايستي ديگراني كه مي توانند پنهان شوند و مترصد فرصت مناسبي گردند يا همراهي با حضرت را انكار كنند همچنان كه عده اي از مجاهدان اسير، اين چنين وانمود ساختند كه به آنان خواهيم پرداخت دچار مشكل شوند و در خطر افتند.

قهرمان خاندان ابوطالب، همراه تنها ده تن از مردان باقي مانده كه شايد بر بودن با حضرت اصرار داشتند، از مسجد خارج گشت و آنان را نيز وادار كرد از اطرافش پراكنده شوند. و مناعت طبع و بزرگ منشي آن جناب رضايت نداد آنان گرفتار گردند، لذا تنها شد.

اين شيوه بزرگان بني هاشم و ظلم ستيزان والامقام و مردان مرد [2] مي باشد كه حاضر نمي شوند كسي بخاطرشان گرفتار گردد، اگر چه آن شخص از جوانان بني هاشم باشد...

دلير مرد هاشمي، اين رهبر پاك، به تنهايي راه خود را به سوي هدف پيش ‍ گرفت و آن خروج از كوفه بود.

در اينجا لازم مي بينيم به توهمي كه براي برخي از مورخين و روايات پيش ‍ آمده است اشاره اي كنيم. آنان مي گويند: آن گروه اندك باقي مانده با حضرت، وي را ترك كردند و: متوجه اطراف گشت، ليكن كسي را نيافت كه راه به وي نشان دهد... [3] .

از اين تصور ساده لوحانه و نادرست بايستي اجتناب نمود. اگر مسلم خواهان آن بود كه كسي با وي همراه باشد طبق هر دو احتمال ذيل، اين كار بسيار آسان و عملي بود:

اولين احتمال آنكه: فرض كنيم افراد باقي مانده با حضرت از افراد عادي شهر بودند. و از برگزيدگان مجاهد و ياران صديق كسي در آن ميان حضور نداشت كه البته فرض ضعيفي است اگر واقعا چنين بود و آنها سي نفر كه بعدا به ده تن تقليل يافت حاضر شده باشند در آن شرايط دشوار، همراه رهبري كه مورد تهديد است تا دير هنگام پايداري نشان دهند، خود اين مقاومت نشانه شجاعت زياد و اهليت آنان مي باشد. لذا مسلم مي توانست يكي از آنان را با كسي از ميان اين شجاعان، خود داوطلب مي شد براي راهنمايي و يا هر پيشامد اضطراري همراه خود نگاه دارد. كما اينكه اين مسأله درباره يكي از بانوان پيش آمد.

و به فرض كه همراه يا همراهيان مي ترسيدند، حضرت مي توانست به هر صورت با روحيه اين فرد يا افراد تا يافتن راه، مدارا پيشه كند.

و اما دومين احتمال آنكه: بگوييم بيشتر اين باقي ماندگان يا همه اين سي تن همانطور كه قبلا گفتيم از ياران پاكباز و مجاهدان برگزيده بودند. در اين صورت چگونه اينها حاضر مي شوند بدون راهنمايي و انجام خدمات لازمه، از گرد حضرت پراكنده شوند. در حالي كه آنان خواستار همراهي با ايشان بودند، جنابشان نپذيرفت و به آنهايي راه خود را پيش گرفت؛ زيرا ايشان اعتماد داشتند كه تمامي راهها و كوي و برزنهاي شهر را مي شناسند. ليكن يافتن مسير برايشان سخت دشوار گرديد. و راه را گم كردند تا آنكه به آن ميهماني كوچك كه بدان مفصلا خواهيم پرداخت راه يافتند.

ولي مورخين معتقد گشته اند كه ايشان براي راهنمايي كسي را مي خواستند ليكن نيافتند. اينها آن حركت كوچك و التفات ظريف را از ايشان، براي ماندگان يا عده اي از ايشان، خودداري كرده، يا فراموش نموده اند.

آيا فرماندهان تيپهاي چهارگانه و پيشاهنگان نهضت حسيني، بدنه اصلي اين باقي ماندگان را تشكيل نمي دادند؟. آيا همين برجستگان و مجاهدان عرصه هاي پيكار نظامي و عقيده نبودند كه همچنان قبل و پس از اين ماجرا، از خود پايداري نشان داده اند و در اوج افتخار و عظمت، شهيد شدند و صفحاتي نوراني در تاريخ اسلام رقم زدند كه همين مورخين، قهرمانيها و دلاوري هاي آنان را براي ما بجا گذاشته اند و تدوين نموده اند....اگر گويندگان و نويسندگان و ديگران همچنان اين نغمه قديمي را ساز مي كنند و مي گويند: آن باقي ماندگان نيز گريختند و از گرد مسلم پراكنده شدند و او را تنها گذاشتند، بايستي يك سؤال را پاسخ دهند و آن اينكه: اين چه شجاعتي بود كه اين دلير مردان و پيكانهاي نبوت را تا آن شرايط دشوار، ثابت قدم نگهداشت؟

سؤال ديگري كه خود را نمايان مي سازد آن است كه: فرماندهان تيپهاي چهارگانه كه قصر را محاصره كرده بودند و ديگر قهرمانان و اسواران كوفه كه ميدان كربلا، شاهد قهرمانيهاي مشهور آنان بود كجا رفتند؟.

بايستي اين مطلب را به ديده اعتبار نگريست و گرنه درك تاريخي ما ناقص خواهد بود و تصور درستي از حوادث و وقايع نخواهيم داشت.

ديديم كه سفير حسيني، روش انقلابي سالم خود را حتي در سخت ترين شرايط و مراحل سرنوشت سازي چون محاصره قصر همچنان به كار برد و از بكار بردن نيرنگ و فريب و دروغ خودداري ورزيد؛ زيرا جامعه اي كه در آن انواع شيوه هاي فريبكارانه رواج داشته باشد و تسليم هر نوع وعده و وعيدي گردد، خواهان حاكمي است مطابق اميال و علايق خود، در حالي كه مسلم شاگرد معلمي است كه مي گويد:

به خدا سوگند! اصلاح شما را به قيمت افساد خود نمي خواهم.

و زمان كافي براي غلبه بر نيروهاي نفاق انگيز اموي و پاكسازي جو رواني موجود، به صورت تدريجي نداشت....

مسلم بن عقيل شيوه هاي ترساندن، فريفتن، برانگيختن و ديگر شيوه هاي مرسوم را براي توازن قوا هنگام محاصره قصر به كار نبرد و شايسته او هم نبود كه چنين كند.

به علاوه، مردم حضرت را چونان مردي زورگو و حق كش آنچنان كه زيادبن ابيه و فرزندش را ديده بودند تصور نمي گردند و تجربه هاي ناخوشايند از وي نداشتند. وانگهي به كار بستن شيوه هاي آن چناني موجب اسراف بيش از حد در اموال، خونها، امنيت و نواميس مردم مي گشت.

اگر اين رهبر و فرمانده انقلابي مي خاست قدرت را به هر وسيله و قيمتي و تحت هر شرايط و با هر دستاويزي قبضه كند، مفاهيم اعتقادي وي از بين مي رفت و به رهبري دنيوي و فاني بدون رسالت يا اعتقاد و پيامي، تغيير مي يافت.


پاورقي

[1] الارشاد/ مفيد، ص 212. تاريخ طبري، ج 4، ص 277.

[2] مانند پسر عم بزرگوار مسلم، حضرت امام حسين عليه السلام که در شب عاشورا راه را بر تمامي ياران و همراهان پاک نهاد و حتي اهل بيت خود گشود و فرمود:... در شهرها و ديارهاي خود پراکنده شويد تا خداوند گشايشي دهد. دشمنان، تنها مرا مي خواهند و اگر بر من دست يابند کاري به ديگران نخواهند داشت. ليکن آن رادمردان جنگ و جهاد از رفتن خودداري نمودند؛ زيرا که شمشيرها و نيزه ها را براي شکافتن تن دشمنان آماده ساخته بودند. متن سخنان فوق را مورخين مانند طبري از امام ضبط کرده اند: طبري، ج 4، ص 318. ابن اثير، ج 3، ص 285. ابن کثير، ج 8، ص 176 و ديگران.

[3] طبري، ج 4، ص 277.