بازگشت

عواملي كه به شايعات قوت بخشيدند


در اين ميان زنان، نقش منفي زيادي داشتند. آنان همچنان كه مي توانند موجب اعتلا و بالندگي نهضت گردند، مي توانند باعث پس رفتن و در جا زدن آن گردند. و اينجا شق دوم را انتخاب نمودند.

مادر، خواهر، و يا همسر، صفوف محاصره كنندگان را شكافته به دنبال فرزند، برادر، و يا همسر و يا همگي آنها مي گشت. و همگامي كه پس از كوشش و نگراني، گمشده خود را مي يافت، ملتمسانه و مصرانه از او مي خواست تا به خانه برگردد؛ زيرا ديگران جاي او را پر خواهند نمود [1] آن فرد هم متأثر گشته وانمود مي ساخت كه مي خواهد آن زن را به خانه برساند و باز گردد، ليكن ديگر از آمدن خبري نبود.

و چه بسا زني كه موفق مي شد مرد خود را به خانه آورد، سراغ زنان آشنا مي رفت از موفقيت خويش خبر مي داد! و آنان را تشويق به بازگرداندن مردان خود به خانه مي كرد، و مهارت خود را به رخ آنان مي كشيد. آنان نيز از او پيروي كرده و تعدادشان رو به فزوني مي رفت.

چنين بود كه زني سراغ فرزند يا برادر خود مي آمد و بدو مي گفت: تو برگرد. وجود تو اثري ندارد و ديگران به تو نيازي ندارند! [2] .

روش بازدارنده زنان از خطرناكترين روشهايي محسوب مي گردد كه در اين ماجرا بيشترين خدمات غير قابل انتظار و خارج از محاسبات حكومتي را به دشمن تقديم داشت. در حالي كه خود زنان نمي دانستند چگونه آلت دست امويان قرار گرفته اند.

و از جمله موارد مذمت زنان همين جا مي باشد و با عاطفه اي چنين، از ميدان خارج گشتند و تب تندشان بزودي عرق كرد. مردم از وجودت بي نياز هستند؛ يعني اين كه تو به عنوان يك فرد واحد اجتماعي، ارزش و بهايي نداري و در ميدان بود و نبودت يكي است. نهايت كوچك شمردن نقش افراد همين ديدگاه است. و بدترين توهين به توان فردي اشخاص كه به هم مي پيوندند.

لذا مي بينيم افراد از ارزش خود بي خبرند و تصور درستي از امكانات نهفته در درون خود ندارند. مردم از تو بي نيازند القاي تكاليف و واجبات فرد و تكيه بر ديگران در تعيين سرنوشت است. سپردن زمام انديشه و آينده به هر كس جز خود مي باشد. و اين ديدگاه مردان و زنان لاابالي و بي مسئوليت در تجاوز از حدود و مرزهاي عقيده و ايمان است. آنان زندگي را دوست داشتند و پنداشتند در آن جاودانه خواهند زيست و نخواستند به كمك آن جاودانه زيست كنند.

و هنگامي كه روحيه اتكا و وابستگي به ديگران در عامه زنان و مردان به وجود آيد، ضرورتا و به عنوان يك قانون، بايستي به بندگي و ذلت چونان محتوم تن در دهند. و آماده ستمهاي تلخ و آينده تاريك باشند: و يضل الله الظالمين.

اين پديده گريز از معركه و عقب نشيني، از زنان، گذشته بر شود مردان غلبه كرد تا آنكه مردي مي آمد و به فرزند تا برادر خود مي گفت: فردا سپاهيان شام به سراغت خواهند آمد. چرا به دنبال جنگ و شر هستي؟ باز گرد. و او را با خود مي برد [3] .

اين چنين بود، شايعات دهان به دهان مي گشت و تمام سطوح را فرا مي گرفت. و چه بسا خود مردم در اين زمينه بيشترين نقش را داشتند و دارودسته حكومت نتوانستند در اين ميان، اين گونه انجام وظيفه نمايند. اين خود مردم بودند كه از درون، تهي شده بودند. و ترس وجودشان را مسخر ساخته بود. و گرنه امكان نداشت بدان سرعت اطراف قصر را خالي كنند و حلقه محاصره را بشكنند و از ميدان بگريزند ترس فراگير و اعمال خودبخود بهترين زمينه رشد و گسترش شايعات را فراهم ساخته بود.

از ديگر عوامل مؤثر در شكسته شدن حلقه محاصره، حضور افراد بسياري پيرامون قصر بود كه بيعتي در گردن خود نداشتند. از جمله اين افراد عبارت بودند از: عريفان و مناكب، افراد كنجكاو و خواهان تفريح، وابستگان به انديشه ها و گرايشهاي مختلف با اهداف و منافعي متفاوت، هواداران حكومت و بني اميه و كساني كه ساعاتي قبل در سخنراني ابن زياد در مسجد پس از اولين جمله و قصر كه براي ترساندن مردم صورت داده بود، شركت كرده بودند.

به علاوه، كسان ديگري به قصد رخنه در صفوف و تضعيف روحيات مردم در ميان محاصره كنندگان قرار داشتند كه تمام اين افراد حضورشان باعث پريشاني جمع مي گشت؛ حال چه آگاهانه و چه خود بخود؛ زيرا آنان با زبان، ديگران را تشويق به عقب نشيني مي نمودند و عملا با بازگشتن به سوي خانه و كاشانه خود، نقش بزرگي در ايجاد جو گريز داشتند. و بذر انديشه هاي گريز و عقب نشيني و ترس را در دلها كاشتند.

همچنين بازگشتن قبيله مذحج و عدم پايداري برخواسته خود - آزادي هاني رهبر قبيله - اعتماد به نفس افراد را كاسته بود و آنان را در رويارويي با حكومت دچار ترديد ساخته بود.

تاريكي شب نيز زمينه اي بود براي گريز و عقب نشيني عده اي ديگر كه احيانا از ديگران خجالت مي كشيدند و احساس شرمندگي مي نمودند. لذا شب را فرصتي يافته بودند تا بدون احساس فشار دروني و شرم، به خانه هاي خود برگردند!

يكي از عوامل معنوي شكست محاصره، عقب نشيني مذحجيان به دستور عمر و بن حجاج زبيدي بود كه تاثيرات شومي بر مردم گذاشت.بازي آغاز شده توسط اين حجاج و پايان آن، به مردم راه شكست و بن بست را نشان مي داد. و بدانان وانمود مي ساخت كه چاره اي از عقب نشيني نيست، مخصوصا كه اين حمله و عقب نشيني ساعتي قبل از هجوم مردم به قصر صورت گرفته بود - يعني تنها دريك روز، دوبار اين قصر مورد محاصره قرار گرفته است.

مردم با چشمان خود قويترين قبيله را ديدند كه با محكمترين دستاويز و خواسته آزادي رهبر خود هاني به سوي قصر روي آوردند و چندي نگذشت كه عقب نشستند. لذا درباره توان نيروهاي حكومت، دچار توهم گشتند و خود را از رويارويي با آنجا عاجز ديدند. و گمان كردند هيچ راهي براي مقابله با قدرت حاكم ندارند و كمترين حجتي در اختيارشان نمود. شايعات اثر نمودند و شوكت آنان در هم شكست...

عقب نشيني مذحج تنها اثر كمي بر نيروي مردم نگذاشت، بلكه اين حركت تأثيرات ضمني رواني بسياري او خود به جاي گذاشت كه كمترين آن، بزرگ ديدن قدرت حكومت و كم شمردن توان مردم بود.

آري ديگر نمي شد با حكومت محلي كه از طرف حكومت مركزي حمايت مي شود مبارزه نمود. فرونشاندن خشم مذحجيان با بازي فرمانده وابسته زبيدي هدفش در پراكنده ساختن قبيله و جلوگيري از حركت جديدي، منحصر نمي گشت، بلكه منافع زيادي براي امويان و والي و قصر در پي داشت و آنان را نجات داد؛ زيرا اين عقب نشيني روحيه ها را درهم شكست و نيروهاي معنوي افراد و قبايل را مضمحل ساخت. ديگر آنان نمي توانستند از عزت خود و رهبران خويش با هيچ دليل و دستاويزي يا شفاعتي شخصي دفاع كنند، اگر چه انبوه مي شدند و ديگران را همراه خود مي ساختند. ضربه زبيدي كاري بود و راههاي بسته.

اين چنين بود كه حكومت، قدرتش بر همگان افزونتر و خودكامگي اش ‍ بيشتر گشت. و به همان ميزان، اعتماد مردم به خودشان كمتر گشت. و ترديد و دو دلي چون خوره در روح و روان آنان پيش مي رفت. و آنان بتدريج اجسادي بي روح و درختاني خشكيده مي گشتند كه وزشهاي بروني دچار هراسشان مي ساخت.

همچنان پراكنده مي شدند و ذلت را پيشه مي ساختند. عزمها سست و ترسها نيرومند شده بود. و آنان به سوي زياني آشكار گام برمي داشتند؛ زيرا خود را آماده جنگ با لشكريان يزيد كه ارزشهاي آنان را تهديد مي كردند، نساختند و درك نادرست آنان از ماهيت درگيري ميان حق و باطل گمراهشان نمود؛ زيرا چنين پنداشته اند كه اين درگيري، نبردي است بر كسب قدرت و سيادت، و جنگي است ميان رهبران و رقابتي است ميان نخبگان.

لذا حق رسول و خاندان پاك وي را فراموش كردند. حسن ظن خود را به خدا از دست دادند. و در چنبره زندگي گذرا اسير گشتند؛ نه حقوق خود را شناختند و نه تكاليف را ارجي گذاشتند. متاع دنياي فاني را بر همه چيز مقدم داشتند و به همه اعتقادات و ارزشها، پشت نمودند. و به كمترين پيمان و سوگندي بها ندادند. گويا ماجراي كوفه به آنان ربطي نداشت. و آنها نبودند كه خواستار آمدن امام شده بودند و اين مسأله به آنان مربوط نمي باشد:

قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه يقولون هل لنا من الامر من شي ء [4] .

به تحقيق كه آنان در انديشه جان خود بودند و به خدا گمانهايي ناروا بودند؛ گمانهاي جاهلي مي گفتند: آيا ما بر حقيم و ما را از اين بهره اي مي باشد؟.


پاورقي

[1] البدايه والنهايه، ج 8، ص 155.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 277.

[3] تاريخ طبري، ج 4، ص 277.

[4] سوره آل عمران، آيه 154.