بازگشت

نخستين حمله، بازي طراحي شده


من عمرو بن الحجاج هستم. و اينها جنگجويان و بزرگان مذحج. نه قصد تمرد داريم و نه ايجاد تفرقه ميان مسلمانان. به مذحجيان خبر قتل دوست و رهبرشان رسيده است و اين امر بر آنان گران آمده است او همراه با جمعي بي شمار، قصر را محاصره كرده بود [1] .

رهبر تحميلي چنين به سخن آغاز كرد، تا قيادت خود را به قبيله اش بقبولاند. او از غيبت رهبر قبيله استفاده كرده به نام دفاع از او و با تظاهر به پشتيباني از وي، خواسته خود را پيش برد. و براي اين كار از حميت قبيله اي سود جسته، سنگ غيرت و مردانگي به سينه اش مي كوبيد.

تنها نيروي نظامي كه مي توانست حكومت محلي را سرنگون سازد، قبيله اي مذحج بود كه داراي نفوذ سياسي و ابهت نظامي در آن حوالي بشمار مي رفت، جز آنكه تحرك فعلي آن توسط كسي رهبري مي شود كه با رهبر پيشين بسيار تفاوت داشت و به ناحق در جاي وي نشسته بود.

قبيله مذحج به رهبري عمرو بن حجاج زبيدي، دارالاماره را محاصره كرده بود، و هياهوي انبوه جمعيت به آسمان بالا مي رفت. ليكن، ابن زياد كمترين عكس العملي كه از طريق مورخين قابل ذكر باشد از خود نشان نداد. و تنها به يكي از مهره هاي خود شريح قاضي اشاره كرد و گفت:

به نزد دوستشان برو و او را بنگر. سپس بيرون رفته به آنان خبر ده كه او زنده است و كشته نشده است و تو او را ديده اي [2] .

ابن زياد به همين مقدار بسنده مي كند. و به سادگي از كنار چنين غائله مهمي مي گذرد. كه البته همين مسأله بسيار قابل تأمل مي باشد.

قاضي شريح، نقش توطئه گرانه خود را آغاز كرد؛ زيرا وي به نوبه خود در گمراه كردن افراد مذحج سهيم بود.

در اينجا ضروري مي دانيم عين سخنان وي را از برخورد و ديدار با هاني نقل نماييم: مي گويد: بر هاني داخل شدم. همين كه مرا ديد، گفت: پناه مي برم به خدا! اي مسلمانان بياري ام بشتابيد! آيا با دشمن و فرزند دشمنان تنها مي گذارند؟.

وي همچنان مي خروشيد و خون بر محاسن وي روان بود؛ زيرا در آن هنگام صداي همهمه مردم را بر در قصر شنيده بود... من خارج شدم. و هاني به دنبال من آمده گفت: اي شريح! مي پندارم اين صداها از مذحجيان و دوستان مسلمان من باشد، اگر ده تن بر من وارد شوند، مي توانند مرا نجات دهند.

من به سوي محاصره كنندگان رفتن در حالي كه حميدبن بكر از محافظين و مأموران ابن زياد، به دستور وي همراه من بود. به خدا قسم! اگر وي همراه من بود. پيام هاني را به يارانش مي رساندم [3] .

ليكن در ادعاي فوق بايد ترديد كرد؛ زيرا تمام قرائن و شواهد زندگي اين قاضي عليه اين ادعا گواهي مي دهند و آن را تكذيب مي كنند. وي هرگز نمي خواست به محاصره كنندگان پيام هاني را برساند. اما اين سخن را بعدها براي رهايي از انتقام افراد مذحج و پنهان كردن نقش خيانتكارانه خود در اين توطئه با ظالمين، به زبان آورد.

اين قاضي دين فروش از تقوا بي خبر بود. و هاني او او مي خواست تا از خدا بترسد و موقعيت را آنچنان كه ديده توصيف كند.

و در روايت ديگري هاني مي گويد: اي شريح! از خدا بترس كه ابن زياد قاتل من است.

هاني با اين بيان وي را از ادامه همكاري در ركاب حاكمي ظالم چون ابن زياد نهي مي كند.

و در روايت سوم چنين آمده است: اي شريح! مي بيني كه با من چه كرده اند!.

وي اهميت و حساسيت حادثه را گوشزد كرده به اميد آنكه قاضي شريح كه فرض آن است كه عدالت و دقت در امور داشته باشد واقع امر را منعكس ‍ سازد. ليكن قاضي، خود را به بي خبري زده گفت: تو را زنده مي بينم.

هاني اين بي توجهي را محكوم كرده با خشم فرياد كشيد: با اين حال و وضع مي بيني من زنده ام؟!.

سپس به او پيامي سپرد تا به افراد قبيله اش برساند و پايان سرنوشت تلخ خود را ترسيم كرد. وي گفت: به قومم خبر بده كه اگر مرا ترك كرده و بروند، ابن زياد مرا خواهد كشت.

ليكن آن ناجوانمرد اين كار را نكرد و به ابن زياد گفت: او را زنده ديدم، آثار بدي هم مشاهده نمودم (به زخمهاي خونين اشاره داشت).

ابن زياد او را چنين ساكت كرد: آيا قبول نداري كه والي زيردست و رعيت خود را مجازات كند. بر مردم خارج شو و زنده بودن هاني را اعلام كن.

وي نيز براي گمراه ساختن و پراكنده نمودن آنان به سخن در آمد. و گفت: اين تجمع ابلهانه چيست (انبوه مردم و محاصره كردن را عيب مي شمارد!) هاني زنده است و سلطان، او را با ضرباتي كه مرگش را در پي نداشته، تنبيه نموده است. پس برويد و جان خود و دوستتان را تباه نكنيد [4] .

عمرو بن حجاج زبيدي وانمود كرد وظيفه شان تمام شده است. و عجله داشت كه مبادا كسي از آن ميان خواستار ادامه محاصره قصر براي نجات دادن هاني با دور و هجوم به داخل آن باشد و رهبر مذحج را عملا نجات بخشد! لذا فورا فرمان عقب نشيني را صادر كرد و دستور داد اطراف قصر را رها نمايند. فرمان صادره چنين بود: اگر هاني كشته نشده است پس ‍ الحمدلله!. و محل را ترك كرد تا ديگران تحت رهبري او آنجا را واگذارند... اين چنين بود كه انبوه مذحجيان عقب نشيني كردند و هاني را در كام گرگ رها نمودند. و ديگر هرگز چنين فرصتي برايشان مهيا نگشت.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 274. الارشاد، ص 210.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 274. الارشاد، ص 210.

[3] تاريخ طبري: ج 4، ص 274.

[4] تاريخ طبري، ج 4، ص 269.