بازگشت

دعوت از مجاهد دلير هاني


مورخين اتفاق نظر دارند كه هاني، طبق متعارف و رسومات آن روز كه براي حسن روابط و علايق، معمولا رؤسا به ديدار والي و حاكم جديد مي رفتند، براي ديدار والي جديد به قصر نرفت؛ زيرا هاني نه متملق بود و نه فرصت طلب محبت بي شائبه و خالصانه مانع از آن مي شد كه روح بلندي چون هاني چنين شيوه هايي را به كار گيرد.

وي اعتقادات اسلامي را چون تن پوشي، بر قامت خود راست كرده بود، و مناعت طبع وي را از چنين مناسباتي باز مي داشت.

هاني همچنان به فعاليت براي فراهم كردن نيرو مشغول بود. و بيماري خود را دستاويز ساخته از رفت و آمد خودداري مي كرد.

البته بايد توجه داشته باشيم ديدار ميان والي و هاني هنگام عيادت شريك حارثي [1] با معيارها ديپلماتيك و عرفي، يك ديدار تلقي نمي شد، و براي اين نوع ديدارهاي غير رسمي يا غير منتظره، نمي توان حسابي باز مرد.

ابن زياد در حضور عده اي اين سؤال را پيش كشيد: چه مانعي از آمدن هاني به نزد ما مي گردد؟.

و آنان گفتند: خداوند امير را به سلامت دارد، نمي دانيم؛ ظاهرا او از بيماري شكايت دارد. گفت: شنيده ام كه از اين بيماري نجات يافته است. و بر در خانه اش مي نشيند. پس او را ملاقات كرده و بگوييد حق ما را بجا آورد؛ چونكه دوست ندارم بزرگان و شريفان عربي چون او نزد من ضايع گردند [2] .

آن گروه به راه افتادند. آنان عبارت بودند از: حسان بن اسماء بن خارجه كه به كلي از توطئه پس پرده بي خبر بود. محمد بن اشعث كه از بعضي حوادث آينده و تصميمات مطلع بود. و عمرو بن حجاج زبيدي برادر همسر هاني كه در فصل آينده نقش او را مفصلا بررسي خواهيم كرد.

آنهايي را كه بر در خانه نشسته بود، ملاقات كرده و پس از سلام، يكي از آنان گفت: چرا به ديدار امير كه تو را ياد مي كند نمي روي؟ او مي گفت: اگر مي دانستم كه بيمار است به عيادت او مي رفتم.

هاني گفت: بيماري و نقاهت اجازه آمدن به قصر را نمي دهد.

آنان گفتند: ابن زياد با خبر شده است كه تو هر شامگاه بر در خانه ات مي نشيني، و نيامدنت را بر سستي حمل كرده است و مي داني كه سستي و اهمال و بي توجهي را سلطان بر نمي تابد. او ما را سوگند داده است تا تو را با خود به نزدش ببريم [3] .

اين فرستادگان از افراد صاحب نام جامعه بودند، نه نيروهاي نظامي و انتظامي. و اگر دعوت از هاني به گونه اي ديگر صورت مي گرفت، توطئه آشكار مي گشت و خواسته حاكم بر آورده نمي شد. ليكن همين كه شيخ سالمند مذحج به قصر والي نزديك شد، نگران توطئه شومي گشت كه در پس پرده اين دعوت قرار داشت، و احساس تشويش و دلهره نمود [4] .

ابن زياد با توجه به توطئه از پيش برنامه ريزي شده كه بعدا خواهيم ديد بدون ترس از قبيله هاني، خود را آماده رويارويي با وي كرده بود. لذا بمجرد ورود هاني، دو به شريح قاضي كه در آنجا نشسته بود كرد و گفت: اتتك بخائن رجلاه؛ (مثلي جاهلي است) با پاهاي خيانتكار خود آمد.

و سپس اين بيت را خواند:



اريد حياته و يريد قتلي

عذيرك من خليلك من مراد



زندگي او را مي خواهم در صورتي كه او خواهان مرگ من است. بپرهير از اين دوست از قبيله مراد كه در دوستي آنان اطميناني نيست.

هاني همچنان كه گام بر مي داشت مقصود وي را درك كرده گفت: منظورت چيست اي امير؟!.

ابن زياد پاسخ داد: جلوتر بيا اي هاني بن عروه! اين نقشه ها چيست كه در خانه خودت براي اميرالمؤمنين (يزيد!) و عامه مسلمين مي كشد؟ مسلم را به خانه خود آوردن و براي او مردان و تسليحات فراوان در خانه هاي اطراف خود فراهم كردي. و بعد هم گمان كردي اين كارها بر من مخفي مي ماند؟! [5] .

هاني كه فكر مي كرد ابن زياد از چيزي خبر ندارد، و صرفا اتهام زود گذري را متوجه او كرده است، سخنان وي را منكر شد. و گفت: من اين كارها را نكرده ام، و مسلم هم نزد من نيست.

والي مجددا گفت: آري، تو اين كارها را كرده اي. و هاني باز منكر گشت.

انكار طرفيني و جدال فيمابين ادامه يافت. و هاني زير بار هيچيك از ادعاهاي ابن زياد نمي رفت تا آنكه وي معقل همان جاسوس نفوذي را فرا خواند [6] و آن مجاهد جليل القدر بشدت شكه شد. ليكن بسرعت خونسردي خود را باز يافته و سعي نمود قضيه را بي رنگ جلوه دهد. لذا به عنوان مقدمه گفت:

سخنانم را بشنو و تصديق نما كه به خدا من دروغ نگفتم...

آيا دروغ گفتن به دشمنان خدا و كساني كه به خدا و رسول نسبت دروغ مي دهند حرام است، مخصوصا آنكه واقعا هاني مسلم را دعوت نكرده بود. بلكه قرار بر آن گرفته بود كه در خانه هاني مستقر گردد. به هر حال سخنان خود را دنبال كرد و گفت:

به خدا سوگند مسلم را به خانه ام دعوت نكردم و چيزي درباره كارش ‍ نمي دانستم، تا آنكه به خانه ام در آمد و خواستار اقامت گشت. و من از اينكه جواب رد بدهم شرم داشتم. و گردن گير شدم.لذا به او پناه دادم و او را ميهمان خود ساختم. و باقي قضايا را خودت مي داني. (طبق اين ادعا است كه داستان آمدن مسلم به خانه هاني بدون رضايت وي ساخته و پرداخته شده است) [7] .

اگر بخواهي اينك پيمان و عهد استواري به تو خواهم داد تا نسبت به تو كمترين بدخواهي و بد انديشي نداشته باشم و به سويت آمده دستانم را در دست تو خواهم گذاشت. و اگر هاني مي خواست به والي دست همكاري و بيعت بدهم قبلا چنين كاري كرده بود. او و امثال وي تا خون مقدسشان در راه دفاع از عقيده اسلامي ريخته نشود، هرگز دست همكاري نخواهد داد. و اگر به فرض از قصر خارج مي گشت، به مسلم مي گفت تا از خانه اش براي رهبري قيام و اعلان جنگي زودرس خارج شود.

آري، اگر وي از كاخ امير بيرون مي آمد، تمام افراد مذحج، كننده و قبايل ديگر را براي يكسره ساختن كار ابن زياد به حركت در مي آورد. و دشمن اين مطلب را خوب مي دانست و از آن بشدت هراسان بود.

ليكن او در يك نكته دچار توهم بود و مي پنداشت مي توان با ملايمت يا قدرت، هاني را وادار به تسليم و تحويل مسلم نمايد؛ زيرا گفت:

به خدا! هرگز مرا ترك نخواهي كرد مگر آنكه مسلم را به من تحويل دهي.

و هاني استوار و خشن جواب داد: نه به خدا! هرگز او را به تو تحويل نخواهم داد ميهمانم را براي تو بياورم تا او را بكشي؟!.

والي عامرانه فرياد كشيد: به خدا! او را به نزد من خواهي آورد.

و مجاهد دلير با صلابت كوه و برندگي شمشير گفت: نه به خدا قسم! او را تحويل تو نخواهم داد [8] .


پاورقي

[1] سه روز پس از اين ديدار شريک در گذشت.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 272.

[3] تاريخ طبري، ج 4، ص 272. الارشاد، ص 208.

[4] الارشاد، ص 208. الکامل في التاريخ، ج 3، ص 270.

[5] الارشاد، ص 208. الکامل في التاريخ، ج 3، ص 270.

[6] همان مدرک.

[7] به صفحه 167 همين کتاب رجوع کنيد.

[8] تاريخ طبري، ح 4، ص 273. الارشاد، ص 209. الکامل / ابن اثير، ج 3، ص 270.