بازگشت

نقش جاسوسي


اصل پنهانكاري در مخفي نگهداشتن مقر رهبر نهضت تا بدان حد رعايت مي شد كه ابن زياد از دريافتن محل اقامت مسلم بن عقيل مأيوس گشته و مضطرب شد و درماندگي وي هنگامي به اوج خود رسيد كه پس از حدود بيست روز كه از آمدن او مي گذشت، هيچ كس نتوانست جاي سفير را نشان دهد؛ نه شبكه جاسوسان و عرفاء (جمع عريف) و نه اعيان طمعكار شهر، و نه فرصت طلبان منافق.

هيچ كي از همج الرعاع كه منتظر چنين پيشامدي هستند تا خود را با تملق به حكام نزديك سازند نيز نتوانستند در اين كار كمكي به ابن زياد كنند.

حاكم از دستيابي به نتيجه، به اين طريق، مأيوس گشت لذا دست به ابتكار جديدي در مكر نيرنگ زد. وي يك يا چند تن از موالي را خوانده و از آنان خواست با مهارت و تيز بيني به جاسوسي البته به شكلي كه گفته خواهد شد بپردازند.

يكي از موالي معقل نام داشت. از او خواسته شد تا وانمود سازد كه اهل شام است و از شيعيان اهل بيت، و مولاي ذوالكلاع حميري [1] كه مشهور به بشيع در حمص از توابع شام بوده مي باشد. وي به صورت مهاجري غريب چونان پيكي از حمص [2] با سه هزار درهم كه ابن زياد به او داده بود تا وانمود سازد آنها را از شيعيان ساكن شام براي اهل بيت آورده است كار خود را آغاز نمود. وي خود را از موالي معرفي مي كرد و اين كار براي عادي سازي، مناسبتر به شمار مي رفت؛ زيرا جنگ قومي ناشي از سياست تبعيض نژادي ميان موالي و حكومت اموي، جنبه غالب پيدا كرده بود. و همين، مسلمانان غير عرب را به زير سلطه كشيده و آنان عمدتا در زمره هواداران اهل بيت نبوت صلي الله عليه و آله در آمده بودند.

جاسوس تلاش خود را براي رسيدن به مطلوب آغاز كرد. و بالاخره با پرسيدن از ديگران با شنيدن نامي از مردم، و يا آنكه مردي را در حال نماز ديد و نزدش توقف كرد تا از او سؤال كند. با اختلاف روايات... كه چه بسا هر سه، جنبه هاي مختلف يك روايت را بيان مي كنند. نزد مردي كه كنار ديوار مسجد نماز مي خواند رفته و منتظر پايان نماز وي ماند.

آن مرد، پي درپي نماز مي خواند تا پي از فراغت از نمازي به نماز ديگر مي پرداخت، و منقطع در راه خدا و عبادت گشته بود.

به روايت دينوري جاسوس به خود گفت: شيعيان نماز زياد مي خواند، و فكر مي كنم اين مرد از آنان باشد؛ لذا همچنان نشست تا آن مرد از نماز خود فارغ گشت... [3] .

سپس رو بدو كرده، با چهره اي كه آثار رنج و سختي و ستم بر آن نقش بسته باشد، با زيان ملتمسين و اشك ريزان گفت:

اي بنده خدا! من مردم از اهالي شام و مولان ذوالكلاع (حميري) هستم كه خداوند نعمت محبت اهل بيت و محبت دوستداران آنان را به من عطا كرده است، و مرا بدين افتخار نعمت محبت اهل بيت و محبت دوستداران آنان را به من عطا كرده است، و مرا بدين افتخار سر افراز نموده است! با خود سه هزار درهم آورده ام و قصد آن دارم تا آنها را به مردي از اين خاندان كه شنيده ام به كوفه آمده است، و براي فرزند دخت پيامبر صلي الله عليه و آله بيعت مي گيرد، تسليم نمايم. من خواستار ديدار اين مرد بودم. ليكن كسي مرا بدو رهنمون نساخت و جايش را بلد نبود. و سپس ادامه داد: اندكي پيش در مسجد نشسته بودم كه شنيدم گروهي از مسلمانان مي گفتند: اين مردم با اهل بيت آشنايي دارد [4] .

نقل شده است كه جاسوس شنيد كسي مي گويد: اين مرد براي حسين عليه السلام بيعت مي گيرد يا اينكه او پرسيد و چنين جواب گرفت.

مرد نمازگزار كه مجاهد، مسلم بن عوسجه اسدي بود، متألم گشت، ليكن فورا پاسخ مثبتي نداد بلكه گفت: از اينكه مرا ديدي تا به خواسته آن برسي خوشحالم.

و خداوند به كمك تو اهل بيت پيامبرش را ياري خواهد داد، ليكن از اينكه تو مرا قبل از پا گرفتن اين مسأله شناخت، از دست اين طاغوت و قدرت جهنمي وي نگرانم [5] .

سپس مسلم از او پيمانهاي سخت گرفت تا در كار آنان مناصحت را پيشه سازد و كار آنان را پنهان نگهدارد. و جاسوس نيز خواسته مسلم را برآورد [6] .

تا آنكه به او گفت:اگر هم بخواهي مي تواني قبل از آنكه نماينده خاندان نبوت را زيارت نمايم بيعت مرا بپذيري [7] .

با اين همه مسلم تأمل در كار وي را لازم دانست و گفت: همين طور چند روزي رفت و آمد كن تا بتوانم براي تو اجازه ديدار او دوست و ياورم بخواهم [8] .

چرا او بد گمان نشدند؟ زيرا وي از موالي است. (همان طبقه محروم و گروه ستمديده). وانگهي، وي خود را از قبيله اي دوردست معرفي كرد و گفت شامي مي باشد نه عراقي؛ زيرا امكان نداشت شخصي عراقي به دروغ خود را معرفي كند؛ چون با جستجو در قبيله اش حقيقت آشكار مي گشت [9] و نزد شيعيان بخوبي سختيهاي خود را به نمايش گذاشت و اموال زيادي را كه وانمود مي كرد امانت است با خود آورده بود و حاضر گشته بود پيشاپيش ‍ بيعت كند.

علاوه بر همه قرائن فوق، از او پيمانهاي استوار و سخت بودند.با اين حال چند روز طول كشيد تا موفق به ديدار گردد. همچنان چند روز در آمد و رفت بود تا او را بر مسلم بن عقيل وارد ساختند [10] .

به هر حال اين جاسوس با اطلاعات خود مفصل و چه خلاصه موقعيت مقر را مشخص ساخت. و ابن زياد در انديشه اين معضل و راه حل آن فرد رفت؛ زيرا هاني، رهبر قبيله اي بود كه حكومت نمي توانست قدرت آن را ناديده بگيرد.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 270.

[2] البدايه والنهايه /ابن کثير: ج 8، ص 153.

[3] الاخبار الطوال /دينوري، ص 249.

[4] طبري، ج 4 ص 270. ابن اعثم، ج 5، ص 79-80. ابن اثير، ج 3، ص 269.

[5] همان مدرک.

[6] همان مدرک.

[7] الکامل في التاريخ / ابن اثير، ج 3، ص 269 و ديگران.

[8] الارشاد/ شيخ مفيد، ص 207، و ديگران.

[9] انصارالحسين (ع)/ محمد مهدي شمس الدين، ص 173.

[10] ابن اثير: ح 3، ص 269: مرحوم مظفر در کتاب خود پيرامون اين ماجرا مي گويد: اين حرکت ياران مسلم، ناشي از سلامت نيت و پاکدلي آنان بود، و دور از غش و کيد و بيرنگ. در حالي که شيخ شريف قرشي آنان را بخاطر سهل انگاري در اين مورد و اجازه ورود بر مسلم، مؤاخذه و سرزنش مي کند.