بازگشت

نامه سفير به امام


در مقر دوم (خانه هاني بن عروه) [1] بود كه مسلم نامه خود را به امام نگاشت، و در آن خواستار شد تا امام، آمده قيادت و زعامت نهضت نيرومند آماده هجوم و حمله بر حكومت را به عهده بگيرد. طبق نص خود نامه تعداد بيعت كنندگان بسيار بالا بود و شرايط، آماده قلع حكومت اموي، مسلم بن عقيل عليه السلام نوشت:

اما بعد: فان الرائد لايكذب اهله؛ پيشاهنگ قبيله به مردم خود دروغ نمي گويد. به درستي كه به سوي اين ديار بشتاب كه همه مردم با تو هستند، و هيچكس علاقه و نظر مثبتي نسبت به خاندان معاويه ندارد والسلام [2] .

سپس نامه را در هم پيچيد و به مجاهد بزرگ عابس بن شبيب شاكري همداني سپرده و مجاهد جليل القدر قيس بن صيداوي را همراه وي ساخت، و آن دو را به سوي مكه براي رساندن نامه به ريحانه رسول خدا گسيل داشت.

شايد انتخاب عابس به دليل استواري، همراه با صراحت لهجه وي صورت گرفته بود تا امام را از نهضت كوفه با تمام ضعف و مثبت با خبر سازد.

قبلا ديديم كه چگونه اين مرد آينه نماي روحيات مردم كوفه گشت، و در كوتاهترين جملات، حق مطلب را ادا نمود.

با محاسبه و بررسي رويدادها مي توانيم تاريخ تقريبي نگارش اين نامه را به دست آوريم؛ يعني پس از گذشت حدود 35 روز از ورود مسلم به كوفه، نگاشتن و ارسال آن در دهم ذي القعده سال 59 هجري صورت گرفت. لذا نبايستي به تصاوير گذرا و درهم فشرده حوادث اين فاجعه كه در كتب تاريخي به صورت ناقص و بدون حفظ ارتباطات في مابين آنها طرح مي گردد و با ايجازي كه اصل واقعيت را نابود مي كند و مثلا مي گويد: حسين مسلم را به سفارت به كوفه فرستاد او نيز در خانه مختار فرود آمد، و مردم با او بيعت كردند. و او نامه اي براي امام نوشت... توجهي داشت بلكه بايد اين نوشته ها را با ديد انتقادي ارزيابي نمود.

به هر حال سفير حسين، مسلم با ارسال اين نامه همه وجودش اميدي است براي حفظ انسجام اين مردم و آماده نگهداشتن آنها تا رهبر بزرگ بدانجا آمده قيادت نهضت را به عهده بگيرد.

وي تا اين زمان وظيفه خود را بخوبي انجام داده است، و با برگزيدگان و هواداران مخلص اهل بيت كارهاي بزرگي را به سامان رسانده است. و نيروها را براي پيشامدهاي غير منتظره مسلح و هشيار نگهداشته است.

توجهات لازم براي حفظ نهضت در زمينه هاي ديني، نظامي و سياسي صادر شده و پيرامون مقر سفير را چهار هزار تن افراد مسلح گرفته اند و در خانه هاي متعدد اطراف هشياري خود را حفظ نموده، و منتظر فرامين رهبر خود مي باشند.

در اين ميان كارهاي بسياري صورت گرفته كه با توجه به رعايت كامل اصل پنهانكاري، دشمن، عرفاء و منافقين فرصت طلب از آنها سر در نياورده اند. و حكومت تازه سازمان يافته با ابن زياد مسلط بر امور همراه با جاسوسان آنها از دستيابي به نتيجه مطلوب عاجز شده، در حال حيرت بسر مي برند.

ابن زياد در صدد آگاهي او اوضاع بر آمد. و درباره شريك حارثي سئوال كرد، و هنگامي كه شنيد وي بيمار است و ميهمان شيخ قبيله مذحج هاني بن عروه مي باشد پيكي به آنجا روانه كرد. و خبر داد شامگاهان براي عيادت بدان سو خواهد آمد. هدف از اين ديدار كه به عنوان عيادت بيان گشته بود اظهار محبت به شريك بود تا وي با شورشيان شهر هم سخن نشود، و در كنار مسلم بن عقيل قرار نگيرد، غافل از آنكه شريك از هنگام ورود به شهر و در عين مريضي همچنان ملازم مسلم بوده است.

شريك قابليت بسياري براي تمرد و تحرك عليه حكومت را داشت و به همين دليل دور كرده باشد.

ابن زياد مي پنداشت شريك بايستي اطلاعاتي كم يا زياد، مهم يا پيش پا افتاده خصوصي يا منتشر در افتاده داشته باشد، لذا اين عيادت را بهانه ساخته بود تا آن اطلاعات را كسب كند.

وي همچنين مي خواست در اين ديدار با هاني يكي از بزرگان نهضت كوفه، ليكن به دور از چشم ابن زياد ملاقات كرده، از او بخواهد با اين نهضت و سردمداران آن همصدا نشود. و اگر هم ممكن باشد حتي غير مستقيم اطلاعاتي پيرامون نهضت و نهضتيان به دست آورد و ابن زياد نمي دانست كه هاني خود يكي از بزرگان و رهبران اين نهضت مي باشد.

شريك به مسلم پيشنهاد كرد: اين فاجر(ابن زياد) امشب به عيادت من خواهد آمد، هنگامي كه نشست بر او خارج شو و او را به قتل برسان. سپس ‍ بدون كمترين مشكلي قصر را تصرف كرده و در آن به حكومت بپرداز. پس ‍ اگر من از اين بيماري همين روزها رها شدم، به بصره رفته، آن شهر را در اختيار تو خواهم گذاشت [3] .

عده اي از مورخين مانند ابن قتيبه اين پيشنهاد را از سوي هاني ميدانند [4] .

كافي است بگوييم كه مسلم عليه السلام سخني در باب موافقت نگفت و فرصتي براي ادامه جدل باقي نگذاشت، و از اتاقي كه قرار بود ابن زياد داخل آن شود، خارج شد.

امير وارد گشت و محافظين خود را بر در گمارد و يكي هم در نزديكي او نشست، و پرسش از بيماري و ناراحتي شريك آغاز كرد، و او نيز پاسخ مي داد. اين مكالمه نسبتا طول كشيد و شريك متوجه حمله نكردن مسلم گشت. لذا با اشاره به او كه در اتاق ديگري بود، خواستار پايان اين مكالمه و مرگ ابن زياد گشت:

چرا در سلام كردن به سلمي درنگ مي ورزيد، به سلمي و هر كه بدو سلام مي رساند، سلام برسانيد. و جام مرگ را با شتاب به او بنوشانيد [5] .

اين ابيات را چند بار خواند، تا آن كه فرياد كشيد: آن را به من بنوشانيد اگر چه به قيمت جانم تمام شود! [6] .



سفير حسيني به خوبي اين اشارات را در مي يافت ليكن او در اختيار اراده اش بود و اراده اش از نظر و رأي او نشأت مي گرفت. و او چنين تصميمي از قبل بزودي ديدگاه و موضع او را بيان خواهيم كرد نگرفته بود.

بر اثر تكرار اين كلمات، ابن زياد متوجه هاني گشته گفت: او را چه مي شود، فكر مي كنيد هذيان مي گويد؟ و هاني جواب داد: آري، او قبل از بامداد تاكنون همچنان دچار هذيان شده است [7] .

ابن زياد ديدار خود را پايان داده خارج گشت [8] .

شريك كه از دست دادن چنين فرصتي طلايي به نظرش او را خشمگين ساخته بود هر چند نظر مسلم غير از آن بود با عتاب از مسلم پرسيد: چرا او را نكشتي، و چه مانع تو شد؟.

مسلم نيز از تفصيل، احتراز ورزيده جوهر مطلب را چنين ادا كرد:

آنچه كه مانع از قتل او شد، حديثي بود كه از امام علي عليه السلام از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شنيده بود: ايمان مانع از ترور و قتل ناگهاني است، هرگز مؤمن دست به فتك (قتل ناگهاني) نمي زند [9] .

هر چند براي عده اي ظاهرا مفيد بوده است كه كلماتي بدين حديث بيفزايند و چنين نقل كنند!: ... مؤمن نسبت به مؤمن دست به فتك نمي زند كه البته اين بازي آشكاري است با اصل حديث، و متأسفانه برخي از نويسندگان معاصر هم به غفلت، اين حديث را با همين اضافه نقل كرده اند!.

درباره علت امتناع از قتل، گفته اند: هاني نمي خواست اين قتل در خانه او اتفاق بيفتد. و اين مخالف بلند پروازيهاي او بود.

و باز گفته اند: همسرش با اين كار مخالفت كرده اظهار كراهت نمود. و هنگامي كه هاني فهميد با اندوه گفت: اين زن مرا به كشتن داد. و به همان چيزي دچار شدم كه از آن هراس داشتم.

حتي گفته اند: اساسا اين جريان و طرح در خانه هاني نبوده است، در حالي كه پيشنهاد كشتن ابن زياد را به او نسبت مي دهند.

به هر حال اين گونه اختلافات، متعارف تاريخ بوده است. و نبايد با نظر اهميت و اعتبار نگريسته شوند.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 281.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 281 و در ص 297 با الفاظي ديگر.

[3] طبري، ج 4: ص 271. ابن اثير، ج 3، ص 269.

[4] الامامه والسياسه، ج 2، ص 4. به اضافه مطالبي ديگري درباره اين خانه و سخنان رد و بدل شده که درصدد آن نيستم.

[5] مقاتا الطالبين، ص 98. الاخبار الطوال، الفتوح و ديگران با اندک تفاوتي در الفاظ:



ما الانتظار بسلمي ان تحيوها

حيوا سليمي و حيوا من يحيها



کاءس المنيه بالتعجيل فاسقوها .

[6] طبري، ج 4، ص 271.

[7] ابن اثير، ج 13، ص 270.

[8] ابن اثير معتقد است: هنگامي که شريک گفت: آن را به من بنوشانيد و دچار هذيان شد، مهران (غلام ابن زياد) متوجه مطلب شده به ابن زياد چشمک زد و او به سرعت از جا بلند شد. شريک براي ممانعت از رفتن وي گفت: اي امير مي خواهم نزد تو وصيت کنم. او نيز گفت: به سويت باز خواهم گشت.

پس از خروج، مهران به او گفت: شريک مي خواست تو را به قتل برسانند. ابن زياد برانگيخته شده گفت: چگونه با اين خوبي ها و در خانه هاني و در حالي که به پدرم دست بيعت داده است؟

مهران گفت: همين است که گفتم (ابن اثير، ج 13، ص 270).

همچنين نقل شده است که: ابن زياد پس از چند روز متوجه قضيه گشت؛ زيرا شريک بر اثر بيماري سه روز بعد از اين ماجرا در گذشت و ابن زياد بر او نماز خواند. چندين روز گذشته بود که تازه او متوجه نقشه شريک گشته خشمگين شد و گفت: به خدا از اين پس بر جنازه هيچ يک از اهالي عراق (يا اهالي کوفه) نماز نخواهم خواند. و اگر قبر زياد ميان آنها نبود شريک را نبش ‍ قبر مي کردم (تاريخ طبري، ج 4، ص 272).

[9] الفتوح /ابن اعثم، ج 5، ص 73.